تو مجازی موندن #تقوا میخواد
#فضای_مجازی ...
یعنی کم حرف زدن ...
و همیشه حرف زدن ...
یعنی سکوت کردن ...
و همیشه شنیدن ...
هِی می خواهیم از #عشق بگوییم
اما عشق که در کلمات نمی گنجد
مجبوریم که اسلحه بر دست
به پیکار با #نفس برویم
آنجا که نفس مغلوب شد
عاشق میشویم
و عشق نمود پیدا میکند
#سلاح_ایمان
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
°●•🥀•●° پیامبر مهربانی ها فرمودند: حاسِبُوا اَنْفُسَکُم قبل اَن تُحاسَبُوا... خویشتن را #محاسب
ببین، چند بار نَفس را زمین زدی؟
و چند بار نَفست تو را زمین زد؟
دشمن تو بدی های تو نیست،
دشمن تو رفتارهای بد تو هم نیست،
دشمن تو، #نفس توست!
+هر روز بررسی کن:)!
|○💛روایتۍازتو💛○|
❗️روزخواستگارازپنجرهبیرونپرید❗️
پای ابراهیم که به جنگ باز میشود همه دغدغهاش میشود جنگ، بارها به دیگران گفتهاست که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کردهاست😇
. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده میخواهند برایش #زن بگیرند ابراهیم زیربار نمیرود. خواهر#ابراهیم در اینباره خاطره جالبی دارد. خاطرهای که هنوز بعد از اینهمه سال حسابی او را میخنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت میتوانم کاری کنم که انقدر رزمندهها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند #جبهه یادشان میرود.
اما #ابراهیم قبول نداشت.میگفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمیشود که یک نفر همیشه منتظرم باشد.
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
|○💛روایتۍازتو💛○| ❗️روزخواستگارازپنجرهبیرونپرید❗️ پای ابراهیم که به جنگ باز میشود همه دغدغهاش
اما #ابراهیم قبول نداشت.میگفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمیشود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم #خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به #ازدواج جوانها کمک میکردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقعها وقتی خوششان میآمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند که بیاید با دختر خانم صحبت کند. گفت ابراهیم نیست. دیدیم پنجره باز است و ابراهیم نیست. فهمیدیم از پنجره فرار کردهاست. حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم ابراهیم قهقهه میزند😂. میگفت یک دقیقه دیگر ایستاده بودم فکر کنم یک حاج آقایی را می آوردند که سریع #عقد کنند. من هم فرار کردم تا کار به عقد نرسد.
|● Eitaa.com/komeil3 ●|