eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
||•°🌱`
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
||•°🌱`
♥🍃 🍃 • • ●‌|💚روایتۍازطُ💚|● • • وقتی ما میخواستیم شوخی کنیم یک نفر را دست مینداختیم و همه میخندیدیم. اما شوخی میکرد.. همه را به خنده وا میداشت اما کسی را مسخره نمیکرد :)! او به یاد داد که نه اینکه به هم بخندیم ²📚 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
از خواهش نفس شروع میشه ... خدایا ما را به خودمان حتی لحظه ای وامگذار ...
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
خوشبختـــــے یعنـے ‌‌حس‌ ڪنی‌ شهیـ🕊ـد دارد تو را‌ مینگرد و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری... 🙃 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
‏هر وقت از همه‌جا و همه‌چی ناامید شدیم و بعد زدیم به خط، از دل شط‌خون برامون معبر و مخرج صدق درست کرد و فتح و نصرت نازل شد... ناامید نشیم و حواسمون باشه؛ حرم در پیش است و حرامی در پس...
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
تغیـیر جامـعه‌ ، با تغیـیر ما پیـش مـیرود - از خودتـ شروع ڪن🖐🏾🌱 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
شهید ابراهیم هادی؛میخواستـ گمنام زندگـے کند اما امروز در تمام آفـاق فرهنگی کشور نامش پیچیدھ استـ ![مقام‌معظم‌رهبرۍ]
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
اگہ بخوای چند جملہ از تہ دلت براۍ بنویسۍ چۍ مینویس..؟! ⛓• https://harfeto.timefriend.net/16128500995053 ツ اینجاجواب‌میدیـم:)↯ [• @nasenas113 •]
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
‏از می‌خواهیم که دست ما را بگیرند مراقب باشیم ما را نگیرند!!!!
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
+پاشیدهندزفری‌هاروبیاریدیہ‌حالۍبہ دلامون‌بدیم‌شب‌جمعہ‌اۍ(:💔
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دست در دست بگذار و ببین چطور تغییر میکند و به نزدیک می شوی،رفیق شهید پیدا کن همه ی که با پا پیموده نمیشوند! را به بده و معجزه ببین...
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- وظیفه جریان سازان جامعه💯 - 🎙 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
هدایت شده از ‹ گمنام۱۲۸ ›
+خدایابہ‌هرخیرۍکہ‌ازسَمت‌تونازل‌بشہ شدیداً‌محتاجم...:)💔
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
Γ🌿🌻🔗°○ زمین تا آسمانه فاصله اَست ؛ میان ادّعا تا عمل . . . یا بہ اندازه آرزوهایٺ ؛ تلاش کن یا به اندازه تلاشٺ ؛ آرزو کن!! •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
°●•🥀•●° دورۍازصحنِ‌شماسخت‌دهد‌آزارم جزدعانیست‌دگرراه‌مرا؛انجام بہ‌تنم‌دردفراقِ‌حرمت‌افتاده هوس‌گرمےآغوشِ‌ضریحت‌دارم به تو از دور سلام به تو از وصله ناجور سلام به سلیمان جهان از طرف مور سلام شب جمعه و یاد شهدا با صلوات هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید آنها هم نزد اباعبدالله الحسین(ع) شما را یاد می کنند (:♥ •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
‏یکی از لذت‌های زیارت دسته‌جمعی در شب‌های جمعه‌ست! هنیألکم...
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
-یهـ‌صَلوٰات‌بِفرستیـم؟!..(:💛
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
🌿 ヅ چشمانش را آرام باز کرد،مکان برایش غریب بود،به اطراف نگاهی انداخت با دیدن دکور و تجهیزات متوجه شد که در بیمارستان است. اما او چرا اینجاست؟! چشمانش را روی هم فشار می دهد و کمی به خودش فشار می اورد که شاید چیزی یادش بیاید،آخرین چیزی که یادش آمد بحث کردنش با کمیل و سردرد و خوابیدنش بود،تصاویر مبهمی از کمیل که بالا سرش نام او را فریاد می زنید در ذهنش تکرار میشد اما دقیق یادش نمی آمد که چه اتفاقی افتاده. تا میخواست دستش را تکان دهد متوجه اسیر شدن دستش میان دستان و سر کمیل شد،با دیدن کمیل خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید. به صورت غرق در خوابش نگاه کرد،باورش سخت بود بعد از چهارسال کمیل الان کنارش باشد،با اینکه هیچوقت نمی توانست نبود کمیل را باور کند حتی این چیز را به سمیه خانم گفته بود اما سمیه خانم در جواب به او گفته بود: "شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند" اما الان خدا کمیل را به او برگردانده بود،آنقدر دلتنگش شده بود که دوست داشت روزها به تماشای او بنشیند، با اینکه اوایل از اینکه خود را چهارسال از آن ها دور کرده بود عصبی شده بود و حتی به جدایی فکر کرد،اما الان کمی آرام تر شده بود و به این نتیجه رسید که او بدون کمیل نمی تواند لحظه ای آرامش داشته باشد،دقیقا مانند این چهار سال... نگاه به ساعت روی دیوار انداخت عقربه ها ساعت ۸ صبح را نشان می دادند،تا خیز برداشت تا از جایش بلند شود سوزشی را در دستش احساس کرد و آخی گفت. کمیل سریع بیدار شد و از جایش بلند شد. ــ چی شد؟درد داری رد نگاه سمانه را گرفت،با دیدن جای خونی سوزن سرم ،اخم هایش در هم جمع شدند. ــ از جات تکون نخور تا برم پرستارو صدا کنم سمانه آرام روی تخت دراز کشید بعد از چند دقیقه در باز شد و کمیل نگران همراه پرستار وارد اتاق شدند. پرستار نگاهی به دست سمانه انداخت و گفت: ــ چیزی نیست سوزن سرمت کشیده شده،برای همین زخم شدی خون اومده. ــ حالش چطوره خانم؟ پرستار نیم نگاهی به کمیل انداخت و گفت: ــ حالشون خوبه،نیم ساعت دکتر میاد بعد از اینکه وضعیت بیمار چک شد مرخص میشه ــ خیلی ممنون پرستار سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. کمیل به سمانه نزدیک شد وبا‌ چشمان نگران به صورت بی حال او نگاهی انداخت و آرام پرسید: ــ حالت خوبه سمانه؟ ــ خوبم ــ دراز بکش تا دکتر بیاد سمانه انقدر ضعف داشت که نای لجبازی را نداشت پس بدون حرف روی تخت دراز کشید ... 〇 @Komeil3➣ •ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓ 🌿{https://eitaa.com/komeil3/8953
۲۳ بهمن ۱۳۹۹