۲۳ بهمن ۱۳۹۹
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
||•°🌱`
♥🍃
🍃
•
•
●|💚روایتۍازطُ💚|●
•
•
وقتی ما میخواستیم شوخی کنیم
یک نفر را دست مینداختیم
و همه میخندیدیم.
اما #ابراهیم شوخی میکرد..
همه را به خنده وا میداشت
اما کسی را مسخره نمیکرد :)!
او به یاد داد که #باهم_بخندیم
نه اینکه به هم بخندیم
#سلامبرابراهیم²📚
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
#گناه از خواهش نفس شروع میشه ...
خدایا ما را به خودمان حتی لحظه ای وامگذار ...
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
#شهیدانه
خوشبختـــــے یعنـے
حس ڪنی
شهیـ🕊ـد دارد تو را مینگرد
و تو به احترامش
از گناه فاصله میگیری...
#شهید_ابراهیم_هادی❤
#برای_داش_ابرام✨
#برادرشهیدم🙃
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
هر وقت از همهجا و همهچی ناامید شدیم و بعد زدیم به خط، #خدا از دل شطخون برامون معبر و مخرج صدق درست کرد و فتح و نصرت نازل شد...
ناامید نشیم و حواسمون باشه؛
حرم در پیش است و حرامی در پس...
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
تغیـیر جامـعه ، با تغیـیر ما پیـش مـیرود
- از خودتـ شروع ڪن🖐🏾🌱
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
شهید ابراهیم هادی؛میخواستـ گمنام
زندگـے کند اما امروز در تمام آفـاق
فرهنگی کشور نامش پیچیدھ استـ ![مقاممعظمرهبرۍ]
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
اگہ بخوای چند جملہ از تہ دلت براۍ
#داشابرام بنویسۍ چۍ مینویس..؟!
⛓• https://harfeto.timefriend.net/16128500995053 ツ
اینجاجوابمیدیـم:)↯
[• @nasenas113 •]
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
#اوضاع_احوال_غیرت_ها_خوب_نیست
از #شهدا میخواهیم که دست ما را بگیرند
مراقب باشیم #یقه ما را نگیرند!!!!
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+مداحۍشھیدحامدبافنده😍♥
-کپی∅
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- وظیفه جریان سازان جامعه💯
- #حجت_الاسلام_عابدینی🎙
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
هدایت شده از ‹ گمنام۱۲۸ ›
+خدایابہهرخیرۍکہازسَمتتونازلبشہ
شدیداًمحتاجم...:)💔
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
Γ🌿🌻🔗°○
زمین تا آسمانه فاصله اَست ؛
میان ادّعا تا عمل . . .
یا بہ اندازه آرزوهایٺ ؛ تلاش کن
یا به اندازه تلاشٺ ؛ آرزو کن!!
#مرد_میدان
#آرزوی_مردمان
#مثل_حاج_قاسم
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
°●•🥀•●°
دورۍازصحنِشماسختدهدآزارم
جزدعانیستدگرراهمرا؛انجام
بہتنمدردفراقِحرمتافتاده
هوسگرمےآغوشِضریحتدارم
به تو از دور سلام
به تو از وصله ناجور سلام
به سلیمان جهان از طرف مور سلام
شب جمعه و یاد شهدا با صلوات
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید
آنها هم نزد اباعبدالله الحسین(ع)
شما را یاد می کنند
#سردارشهیدمهدیزینالدین(:♥
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
یکی از لذتهای #شهدا زیارت دستهجمعی #سیدالشهدا در شبهای جمعهست!
هنیألکم...
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
#هوالعشق♥
#پارت_صد_و_چهل_و_هفت❃
#پلاک_پنهان🌿
#فاطمه_امیریヅ
چشمانش را آرام باز کرد،مکان برایش غریب بود،به اطراف نگاهی انداخت با دیدن دکور و تجهیزات متوجه شد که در بیمارستان است.
اما او چرا اینجاست؟!
چشمانش را روی هم فشار می دهد و کمی به خودش فشار می اورد که شاید چیزی یادش بیاید،آخرین چیزی که یادش آمد بحث کردنش با کمیل و سردرد و خوابیدنش بود،تصاویر مبهمی از کمیل که بالا سرش نام او را فریاد می زنید در ذهنش تکرار میشد اما دقیق یادش نمی آمد که چه اتفاقی افتاده.
تا میخواست دستش را تکان دهد متوجه اسیر شدن دستش میان دستان و سر کمیل شد،با دیدن کمیل خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید.
به صورت غرق در خوابش نگاه کرد،باورش سخت بود بعد از چهارسال کمیل الان کنارش باشد،با اینکه هیچوقت نمی توانست نبود کمیل را باور کند حتی این چیز را به سمیه خانم گفته بود اما سمیه خانم در جواب به او گفته بود:
"شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند"
اما الان خدا کمیل را به او برگردانده بود،آنقدر دلتنگش شده بود که دوست داشت روزها به تماشای او بنشیند،
با اینکه اوایل از اینکه خود را چهارسال از آن ها دور کرده بود عصبی شده بود و حتی به جدایی فکر کرد،اما الان کمی آرام تر شده بود و به این نتیجه رسید که او بدون کمیل نمی تواند لحظه ای آرامش داشته باشد،دقیقا مانند این چهار سال...
نگاه به ساعت روی دیوار انداخت
عقربه ها ساعت ۸ صبح را نشان می دادند،تا خیز برداشت تا از جایش بلند شود سوزشی را در دستش احساس کرد و آخی گفت.
کمیل سریع بیدار شد و از جایش بلند شد.
ــ چی شد؟درد داری
رد نگاه سمانه را گرفت،با دیدن جای خونی سوزن سرم ،اخم هایش در هم جمع شدند.
ــ از جات تکون نخور تا برم پرستارو صدا کنم
سمانه آرام روی تخت دراز کشید
بعد از چند دقیقه در باز شد و کمیل نگران همراه پرستار وارد اتاق شدند.
پرستار نگاهی به دست سمانه انداخت و گفت:
ــ چیزی نیست سوزن سرمت کشیده شده،برای همین زخم شدی خون اومده.
ــ حالش چطوره خانم؟
پرستار نیم نگاهی به کمیل انداخت و گفت:
ــ حالشون خوبه،نیم ساعت دکتر میاد بعد از اینکه وضعیت بیمار چک شد مرخص میشه
ــ خیلی ممنون
پرستار سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت.
کمیل به سمانه نزدیک شد وبا چشمان نگران به صورت بی حال او نگاهی انداخت و آرام پرسید:
ــ حالت خوبه سمانه؟
ــ خوبم
ــ دراز بکش تا دکتر بیاد
سمانه انقدر ضعف داشت که نای لجبازی را نداشت پس بدون حرف روی تخت دراز کشید
#ادامہ_دارد...
〇 @Komeil3➣
•ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓
🌿{https://eitaa.com/komeil3/8953
۲۳ بهمن ۱۳۹۹