【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥'
•
.
آنکسکـھتُراشناخت
جـٰآنراچـھکند :)♥
#سلامعزیزبرادرم😻🖐🏿
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
•
.
حضرتعباسخوبامامِزمانشُشناختنـھ؟!
پایاعتقادشموندتاآخـرش
شدمعنـےواقعـےجـونمفدات!
الانمنوشما . . .
چقدربرایامامزمانمونیاریمخدایـے؟؟!
هیچفڪرکردی؟!
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
•
.
گاهـےاوقاتمایڪغصـھهایـےداریمکـھ
منشأآنمعلومنیستوفردنمیداندکھچھاتفاقے
افتادهاستکـھدلشگرفتـھاست ؛
دراینمواقعبایدگفت:انشاءاللھکھخیراست.
گاهـےدلگرفتنـےهایـےاستکـھهیچ
منشأیـےنداردوبروبـھسببآنھاغصـھمیخورد،
درحدیثداریمکـھاینغصـھخوردنهایبدون
منشأسبی #آمرزشگناهان میشود !💔
#استادفاطمـےنیا'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
#کهف_الشهدا😭🌹
شُهَدٰاء دُعا دٰاشتَند؛ اِدعا نَدٰاشتَند😭
نیٰایِش دٰاشتَند؛ نَمایِش نَدٰاشتَند😭
حَیا دٰاشتَند؛ ریا نَدٰاشتَند😭
رَسم دٰاشتَند؛ اِسم نَدٰاشتَند😭
⸤ Eitaa.com/shAhmad ⸣
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥️
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_سی🙋🏻♂🔥
- هانیه :
آن روز وقتی مامان و بابا از خرید برگشتند با شوق رفتم استقبالشان نشستم و گفتم :
امروز رفتم خرید نگاه کنید
این ساق دست و گیره ها راهدیه گرفتم
تازه مامان رفتم چادر گل گلی هم خریدم انقدر قشنگه انگار چادر عروسه!
و خب اونجا چون پدرم اصلا انتظار نداشت که من به این موارد اهمیت بدهم
چندتا سوال مشکوک پرسید (:!
- هانیه امروز رفتی بیرون چیکار!؟
با سادگی و ذوق جوابش را دادم:
+ رفتم یک عالمه خرید کردم ،چادر ملی خریدم ، روسری خریدم ،تازه یک چیزی خریدم عکس مشهد داره
همین حرف ها باعث شد که بین بابا و مامان بحث بشود
باباعلی میگفت : آخر حورا این دخترهم دیوانه کرد..
دائم تکرار میکرد شما همه را به زور میخواهید تغییر بدهید
و مامان میگفت :
اولا که من کاری نکردم
دوما خودش این راه انتخاب کرد
راه درستی هست ولی شما به این راه اعتقاد ندارید
دلیل نمیشه بقیه هم مثل شما معتقد نباشند
خودم همان جا با ، بابا وارد بحث شدم میخواستم از خودم دفاع بکنم…
بهشان گفتم که من خودم انتخاب کردم …
و اصلا فرصت حرف زدن به من ندادند
فقط پشت سرهم داد و بی داد میکرد و همه چیز را به همدیگر ربط میداد
و در آخر برگشتند و به من گفتند :
فکر نمیکردم انقدر بچه باشی که هرکی هرچی گفت را قبول بکنی اصلا به فکر آبروی من هستی!؟
من به کی بگم این سیاه پوش دختر من هست!؟
بابات مرده یا مامانت که پارچه سیاه میخوای سرت بکنی!؟
توی یک جمله گفتم : هیچ کسی از من نمرده تازه اتفاقا این عین زنده بودن هست
رفتم داخل اتاق تا صداهایشان را نشنوم
اما اینبار بحثشون خیلی بالا گرفت …
من هم (بدون فکر طبق عادت قبلا ) از خانه بیرون آمدم
قبلا میرفتم خانه دوست هایم اما الان …
جایی نداشتم!
دوست هایم را عامل همه بدبختی ها میدانستم
برای همین سردرگم توی خیابان ها راه میرفتم🖤
اولین باری بود که چادر از خونه میامدم بیرون قبلا یک بار وقتی خریدمش سرم کرده بودم اما اینکه بخواهم عادت بکنم سخت بود
هربادی که میومد سختتر چادرم را میگرفتم
اینبار کسی نبود که با انگشت نشانم بدهد
کسی نبود به من تیکه بندازد
و البته کسی نبود که پشت سرم راه بیفتد(:
برای همین خیلی راحت بودم و با خودم خلوت کرده بودم …
به این فکر میکردم چقدر تنها هستم که الان جایی را ندارم
چه رفیق هایی که رویشان حساب میکردیم و
مواقع سخت حضور نداشتند!
یاد ابراهیم افتادم
یعنی من الان رفیقش بودم!؟
دلم نمیخواست برگردم خانه با اینکه میدانستم تمام کتاب درس های کنکورم خانه است اما بلیط فوری گرفتم و رفتم اصفهان
میخواستم برم پیش مامان بزرگ
از مادر بزرگم میتوانستم بدون ترس سوال بکنم
. . .!
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥:)'
•
.
زمینبـھمنحسـٰادتمـےکند ،
وقتـےمـےبیندبیشترازاو . . .
بـھدورتومـےچرخم :))♥
#سلامعزیزبرادرم😻🖐🏿
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
4_5987627621184177730.mp3
12.82M
•°🎙💛'
•سلامبرابراهیـم ':)🌱
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥🌙'
•
.
باشوخـےوخندهبھشگفتم :
طوریباولعداریجمعمیکنـے،کـھدارهبـھ
سوریـھحسودیممیشـھ😅♥
#همسرشھیدمحمدحُسینمحمدخانـے'
#عکاسخـٰآدمکانالمونـھ😉📸
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
•
.
شھیدمصطفـےصدرزاده:
بگرداونـےکـھازمحبوببویـےدارهرو
پیداکنرفیق..:)💔
#سِیدابراهیم'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥:)'
•
.
محورهمـھفعالیتهایشنمازبود📿❕
ابراهیمدرسختترینشرایطنمازشرااول
وقتمـےخواند :)♥
بیشترهمبـھجماعتودرمسجدمیخواند.
دیگرانهمبـھنمازجماعتدعوتمیکرد🙋🏻♂🌱
#شھیدابراهیمهادی💛'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
🔗💔'
•
.
بالنمیخواهیم ،
اینپوتینهایکھنـھهممیتوانندمرا
بـھآسمانببرند :)💔
#آسِدمرتضـےآوینـے'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
هدایت شده از 【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
بخاطرلبخندرضایتامامزمانموننماز
اولوقتبخونیم🌼:)!
#نمازتسردنشہبچہشیعہ♥