【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
خندهاتطࢪحلطیفےستکہدیدندارد🧡!
Γ🌿🌻🔗°○
بهکوچکترینچیزهاییکهماتوجهنداشتیم دقتمیکرد.اسرافدرزندگیشراهنداشت. تامیتوانستدرهر شرایطیبهمخلوقات خدا کمک می کرد.یادم است پشت باشگاه صدری دور هم نشسته بودیم.کنار ابراهیم یک تکه نانخشکشده افتاده بود. نان را برداشت و گفت:ببین نعمت خدا را چطور بی احترامی کردند. نانخیلیسفتبود.بعدیڪتکهسنگ
برداش و همینطور که دور هم روی سکو نشسته بودیمشروعبهخُردکردننان نمود. حسابی که ریز شد در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد!
🕊چند دقیقه بعد کبوترها آنجا جمعشد ند.پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود.
📚برگرفتھازسلامبرابراهیم2
بخشهشتمشوروایچهدنیایعجیبیرینگتون.mp3
1.29M
واۍچہدنیاۍعجیبۍ...💔:)
-شھیدحسینمعزغلامۍ🎙-
#هوالعشق♥
#پارت_صد_و_شانزده❃
#پلاک_پنهان🌿
#فاطمه_امیریヅ
سمانه کمیل را کنار زد و سریع وارد خانه شد ،با دیدن آرش با چشمان سرخ ازگریه و رد دست کمیل بر روی گونه اش،حیرت زده و عصبی به طرف کمیل برگشت و گفت:
ــ اینجا چه خبره؟آرش چشه؟برا چی با اون وضع رفتی دنبالش،میدونی زندایی نزدیک بود از ترس سکته کنه،اصلا برا چی اوردیش اینجا
آرش از جایش بلند شد و به سمت سمانه آمد و چادرش را در دست گرفت و با التماس گفت:
ــ آجی سمانه توروخدا بهش بگو منو نندازه زندان آجی بهش بگو
کمیل ارش را هل داد و سمانه را به طرف خودش کشید و غرید:
ــ خفه شو احمق،آخرین بارت باشه بهش نزدیک میشی یا بهاش حرف میزنی فهمیدی؟
اما آرش از ترس اینکه در زندان بیفتد از تقلا دست بردار نبود.
ــ آجی کمیل دوست داره،بهش بگی قبول میکنه آجی به خاطر مامانو بابام ،باور کن مجبور بودم ،والا کی دوس داره اینکارو با خواهر و بردارش بکنه
سمانه که کم کم مسئله برای او حل می شد نا باور پیراهن کمیل در دستانش فشرده شد و با بغض نالید:
ــ کمیل ،آرش دارع چی میگه
کمیل شانه ی سمانه را در آغوش گرفت و آرام زمزمه کرد:
ــ تو فقط آروم باش همه چیو خودم حل میکنم
و با عصبانیت رو به آرش گفت:
ــ تو هم تکلیفت معینه ،کاری میکنم هزار بار از به دنیا اومدنت پشیمون بشی،حالا هم از جلو چشام گم شو
ــ توروخدا کمیل،جان سمانه اینکارو نکن ،اصلا به خاطر بابام،فکر کن همه بفهمن برا بابام آبرو نمیمونه
آرش دست بر نقطه ضعف او گذاشت،کمیل عصبی فریاد زد:
ــ خفه شو،تو اگه نگران دایی بودی اینکارو نمیکردی
از سمانه جدا شد و بازوی آرش را در دست گرفت، و او را در حالی که او را قسم میداد
به طرف در برد:
ــ خودتو خسته نکن که نظرم عوض نمیشه،در را باز کرد و آرش را بیرون کرد و در را بست ،سرش را به در چسباند و چشمانش را بست.
صدای فریاد و التماس و ضربه هایی که آرش به در می زد ،دل کمیل را خون می کرد ،اما او هم آدم است کم می آورد،بخصوص اگر خیانتی از خانواده ی خود ببیند،
با قرار گرفتن دست لرزان و سردی بر شانه اش آرام برگشت،که با چشمان اشکی و سرخی مواجه شد.
می دانست سمانه الان چه حالی دارد،او هم داغون بود،نگاهشان در هم گره خورد.
کمیل زیر لب زمزمه کرد:
ــ سمانه دیگه کم اوردم
#ادامہ_دارد...
〇 @Komeil3➣
•ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓
🌿{https://eitaa.com/komeil3/8953
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد باد آن روزگاران یاد باد
سرزمین نینوا یادش بخیر
کربلای جبهه ها یادش بخیر
🎤صاحب این صدای غرور آمیز شهید جاویدالاثر #غلامرضا_رهبر است ، اولین گزارشگر شهید صدا و سیما در جنگ
🔺عملیات کربلای ۵ میشود و او هم در این عملیات شرکت میکند ، اما این بار خبری از او نمی شود...
👈ایام سالگرد عملیات کربلای ۵ و شهادت جاویدالاثر غلامرضا رهبر
#حاج_قاسم
#فاطمیه
#یاد_یاران
📸 تصاویر ماندگار و به یاد ماندنی
یاد یاران ، عکس شهیدان
این عکس در جبهه جنوب و در سال ۶۲ (پیش از عملیات خیبر) برداشته شده است.
افراد حاضر در این عکس که در مجازی دست به دست می شود: ایستاده از چپ: شهید احمد کاظمی، شهید مهدی باکری، سردار حسین علایی، سردار محمد باقری، شهید سید علی حسینی ابراهیم آبادی. نسشته: سردار شهید قاسم سلیمانی و شهید داود شهپری روحشان شاد
۲نفر کمتر شناخته شده در این عکس، شهیدان حسینی و شهپری هستند که اولی شناسایی های عملیات طریق القدس را انجام داد و دومی از معاونان شجاع شهید کاظمی در لشکر نجف بود
یاد عزیزشان با صلوات
°○•📸🦋•○°
برای استخدام باهاش مصاحبه کردند.
در خصوص جنگ گفت: تا زمانی که دشمن توی خاک ماست مذاکره معنی ندارد.
گفت: پاسدار کسی است که حاضر شود تا آخرین قطره خون خود را فدای اسلام کند.
📚: مثل مالک
#سردارشهیدحاج_یونس_زنگی_آبادی
#یادعزیزش_با_صلوات
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
°●•🥀•●°
بهترین دوران زندگی من آن زمانی بود که محافظ سردار سلیمانی بودم. احساس می کردم در راه محافظت سردار شهید شوم هیچ فرقی با شهادت در سوریه و عراق ندارد.
ایام فاطمیه بود و در بیت الزهرای سردار مانند همیشه مراسم برقرار بود. هرچه اصرار می کردیم در مراسم حضور پیدا نکند قبول نمی کرد.
با خودم گفتم: داخل حسینیه محافظ زیاد است. باید اوضاع را از بالای خانه ها رصد کنم.
بالا پشت بام ایستادم و مغرورانه پایین را نگاه می کردم. ناگهان پیرمردی برایم دست تکان داد و داد زد: بیا پایین!
دیدم خود سردار است!
پایین آمدم وارد حسینیه شدم و آرام کنار سردار نشستم. سردار نگاهم کرد و در گوشم گفت: این کارها چیست که انجام می دهی؟! چرا بالای پشت بام مردم رفتی؟
گفتم: برای حفاطت شما!
در چشمانش تاسف موج می خورد. به شانه ام زد و گفت: حتما الآن هم کنارم نشسته ای تا محافظت کنی، بلند شو برو آنطرف و از روضه استفاده کن.
گفتم: چشم، مقابل ستون حسینیه نشستم، انگار این مرد هراسی از هیچکس نداشت!
📚: مالکزمان
یاد عزیزش با صلوات🌷
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ های ماندگار و به یاد ماندنی
تعبیر زیبای شهید سلیمانی از زرنگی...
انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم سعید انصاری♥️
°•.🌻🦋
افتادهجھانۍ
همہمدهوشتولیکن،
افتادهترازمن
نہومدهوشترازمن...♥:)
#سلامعزیزبرادرم✋🏻✨
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
°•.🌼🍃
کتابرازکانالکمیل،اثریازانتشارات
#شھیدابراهیمهادی استکہروایتپنچ
روزمقاومترزمندگانگردانکمیلهمراه
بادلاوریهای #شھیدابراهیمهادۍ در
کانالدومفکہمیباشد...^^💜!
انشاءاللھهرࢪوزچندقسمتازاینکتاب
زیباوارزشۍروداخلکانالمیزاریم✨:)
#باماهمراهباشید🌿
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
°•.🌸🍃✿"
گفت: روز شهادت جهاد عمادمغنیه درسال 2015
احمد گفت:
امروز جهاد مثال جوانان مقاوم درلبنان شده آیاروزی می آید و من مثال جوانان مقاوم درعراق باشم؟
دوست احمد: بهش گفتم جهاد پسره عمادمغنیه است من وتو پدرمان کیه!
احمد خندید وگفت : من پدرم مهنه است .
•|علۍیاسرۍ،دوستشھید♥:)
#احمدنا🌿
#جھادنا🌻
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
سر دوراهی #گناه و #ثواب
به حب #شهادت فکر کن..
به نگاه #امام_زمانت فكر کن..
ببين میتونی از #گناه بگذری..!؟
از گناه كه گذشتی..از جونت هم میگذری..