eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
...إِنَّ أللهَ یُحِبُّ التوّابینَ... بقره(۲۲۲) خدای مهربون ما...میگه: تو فقط کن... ببین !! من هم هم خیلی هم دوسِت دارم
می گفت: ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم! آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
فقط‌ جنگ نیست... اگر بهش معتقد باشی قطعا شهید‌ میشی
برادر می‌دانی؟! حبِّ در دلی بیدار میشود که ‌از خود و آنچه دوست‌ دارد در راه خدا باشد...
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
#سه_دقیقه_در_قیامت #ادامه در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکری نباشد، چون در دین ما ازدواج
عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند... اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود.خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیون‌ها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمی‌کرد.مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند...سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد.مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت:باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود.اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه می‌کنند...بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند...از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری می‌کنند... جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید. نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند...جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد. به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه می‌دادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت می‌شد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد.در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده‌اند. از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاهستند.وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی می‌شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود.اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی می‌کردم که همواره به یاد ایشان باشم.ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می‌آمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش... از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم... بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود..از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند.برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می‌گذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم می‌داد که من بمانم. نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم.آنها می گفتند:خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی می‌کردم برای آنها پدری کنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم‌... ...
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
#سه_دقیقه_در_قیامت #ادامه عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش
به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من برگردم؟ نمی‌شود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود. اصرار کردم...لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی. به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود.مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد.روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند.در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم. من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم.چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد... حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود.دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آن‌ها می‌خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد...مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. یکی دو نفر از بستگان می‌خواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند... به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم....بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم.احساس می‌کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار...به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم می‌ترسیدم باطن غذا را ببینم... دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها می‌کرد. بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم. یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم... دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم. آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمی‌توانستم ادامه دهم.خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم. چقدر لحظات زیبایی بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود. با یک نگاه آنچه می‌خواستیم منتقل می‌شد.حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود.برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شهید شده بودن! می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شده اند؟! ...
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
#سه_دقیقه_در_قیامت #ادامه به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من برگر
گفتند همه رفقای شما سالم هستند. تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟ من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم.چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم.اما فکرم به شدت مشغول بود.یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم .به محض اینکه وارد بازار شدیم پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد. رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟همسرم گفت: آره خودش بود. این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود .برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد.گفتم این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوال خیلی خراب بود.مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم می‌دانم. خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟حالا علت مرگش چی بود؟ گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه!خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود. آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم.پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم توهم بوده! دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد.از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم ،گفت: بنده خدا تصادف کرده.من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت. اعمال،گناهان،حق الناس.. حسابی گرفتارش کرده بود.به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند.. روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود. لابلای صحبت‌ها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه وبدزدد،همان بالا برق خشکش می کند! خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگویی؟ گفت :بله خودش، پرسیدم مطمئنی؟ گفت آره، خودم اومدم بالای سرش اما خانواده‌اش به مردم چیز دیگه ای گفتند. پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیده‌ام. نمی دانستم چطور ممکن است لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم. ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی بحث زمان و مکان مطرح نبوده لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید.بعد از این صحبت یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد.یکی دو هفته بعد از بهبودی من پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت. خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف خدا عموی خدابیامرزم افتادم که گفت این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود...در یکی از روزهای نقاهت سری به مسجد قدیمی محل زدم.یکی از پیرمرد های قدیمی را دیدم .سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم.یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید!صحنه ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم: باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟ دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم.به پیرمرد گفتم :فلانی رو یادتون هست همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟گفت: بله نور به قبرش ببارد .چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد. آدم درستی بود. مثل او کم پیدا می شود.گفتم: بله اما خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده، مسجد حسینیه؟گفت نمی‌دانم ولی فلانی با او خیلی رفیق بود از او بپرس .بعد از نماز سراغ همان شخص گرفتیم پیرمرد گفت:خدا رحمتش کند دوست نداشت کسی با خبر شود اما چون از دنیا رفته به شما می‌گویم. سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت: این حسینیه را می‌بینی همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی این حسینیه را ساخت و وقف کرد. نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد. الان هم داریم بنایی می‌کنیم و دیوار حسینیه را برمیداریم و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد. بدون اینکه چیزی بگویم جواب سوالم را گرفتم..سری به حسینیه زدم و برگشتم و پس از اطمینان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم... ...
دوستان عزیز ببخشید این چند وقته داستان داخل کانال قرار نگرفته بود.امروز برای جبران سه قسمت گذاشتم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره 79 قرآن کریم: النازعات تعداد آیه: ۳۱ تـا ۴۶ جزء : 30 أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا ﴿۳۱﴾ وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا ﴿۳۲﴾ مَتَاعًا لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ﴿۳۳﴾ فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَى ﴿۳۴﴾ يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَى ﴿۳۵﴾ وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرَى ﴿۳۶﴾ فَأَمَّا مَنْ طَغَى ﴿۳۷﴾ وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿۳۸﴾ فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى ﴿۳۹﴾ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى ﴿۴۰﴾ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى {۴۱} يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا ﴿۴۲﴾ فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرَاهَا ﴿۴۳﴾ إِلَى رَبِّكَ مُنْتَهَاهَا ﴿۴۴﴾ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشَاهَا ﴿۴۵﴾ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحَاهَا ﴿۴۶﴾
وصیت نامه سردار شهید «محمدحسین یوسف الهی»خون ما را همچون رود سازید تا هر چه بر سر راه دارد بر دارد تا به دریای حکومت عدل حضرت مهدی (عج) برسید.قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ (سورة الْكَهْفِ: 104-103)الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا علی (علیه السلام) این سخن کسی است که سرتاسر زندگی اش عامل آن بود و آمر آن. خوشا به حال کسی که سبكبال و بدون وبال ،دنیای فانی را پشت سر گذاشته و به سوی آخرت می شتابد و چه با سعادت اند آنان که از دنیا همان را گرفتند که به درد آخرتشان می خورد و بقیه را برای اهل دنیا واگذاردند. چه خوش سعادت اند آنان که برای دنیایشان آنچنان کار می کنند و می کوشند که انگار تا ابد زنده خواهند ماند و برای آخرتشان آن چنان کار می کنند که گویی فردا خواهند مرد و خوشا به حال کسی که مرگ را که هیچ گونه شکی در آن نیست، در جلوی چشمش می بیند و بنابراین مرگ ترمزی برای گناهانش خواهد بود، خوشا به حال کسی که چون بر سر دو راهی قرار گرفت با توکل و یاری خدا خیلی صریح و قاطع به باطل «لا» گوید؛ همان «لایی» که اسلام با آن آغاز شد و رو از باطل بر تاباند... و بدون شک به حق رو آورد. اگر چه حق به قول مولا علی (علیه السلام) گوارا است، ولی سنگین و باطل در اوان شیرین و سبک، ولی تلخ و پست است.إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِي‏ءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِي‏ءٌ بر طبق وظیفه بر آن شدم که وصیت نامه بنویسم. شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (صلی الله عليه وآله وسلم) فرستاده و آخرین پیامبر اوست و علی (عليه السلام) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قيامت راست است و جزا و پاداش كليۀ اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر می گردد و باز از خاک سر بر می دارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هر کس در گرو اعمال خودش می باشد.مادر عزیزم! خجالت می کشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم، زیرا کاری را که شایسته و بایسته یک فرزند بوده است، برایت انجام نداده ام؛ مادری که شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنی ها می آموختی، مرا ببخش و همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگی تان را صرف بچه هایتان کردید، خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد.ای پدر و مادر عزیز و گرامی! چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا اهم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد، می رود.از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم بسزایی داشتند، متشکرم و از خداوند متعال، پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم، ولی ای پدر و مادر و ای خواهران و برادران عزیزم! این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر می آیید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آیید و خون ما را هم چون رود سازید تا هر چه بر سر راه دارد،. بردارد تا به دریای حکومت عدل حضرت مهدی (عج) برسید. امیدوارم که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی (عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوایی برسند و صالحين، وارثین زمین شوند.ای مردم بدانید که تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان و مؤمن و پیروزید؛ وگرنه هر کدام راهی به غیر از این دارید، آب را به آسیاب دشمن می ریزید. همچنان که تاکنون بوده اید، باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسّر نیست، به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن.امیدوارم که خداوند متعال به حق آقا امام زمان (عج) ایران را از دست شیاطین او به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد.به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه از همگی دارم.محمد حسين يوسف الهی ۲۴ اسفند ۱۳۶۱ش
نظراتتون رو درباره کانال بهمون بگید❤️ https://harfeto.timefriend.net/171723975
قلب مرا هوای تو اشغال می کند با هر سلام با حرمت حال می کند دارم یقین که حضرت عالی جناب عشق کرب وبلا نصیب من امسال می کند
Be-To-Az-Door-Salam-128.mp3
5.77M
به تو از دور سلام✋🏻 به سلیمان جهان از طرف وصله ناجور سلام✋🏻 ✨محمدحسین پویانفر
دختربا نازبه خداگفت: چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نكنم؟ خدا گفت:زيباي من!تو را فقط براي خودم آفريدم دخترك،پشت چشمي نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمي ورزد،بگذار آزاد باشم *خدا چادر را به دخترك هديه داد* دخترك با بغض گفت:با اين؟اينطور كه محدودترم.اصلا مي خواهي زنداني ام كني؟يعني اسير اين چادر مشكي شوم ؟؟؟؟ خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسير نگاه هاي آلوده خواهي شد...هر چيز قيمتي را كه در دسترس همه نمي گذارند.تو جواهري دخترك با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت ديگر كسي مرا دوست نخواهد داشت.نه نگاهي به سمت من خواهد آمد و نه كسي به من توجه ميكند خدا عاشقانه جواب داد:من خريدار توام! منم كه زود راضي مي شوم و نامم سريع الرضاست. آدميانند و هزاران نوع سليقه! هرطور كه بپوشي و بيارايي،باز هم از تو راضي نمي شوند! اصلا مگر تو فقير نگاه مردمي؟آن نگاه ها مصدومت ميكند *دخترك آرزويش را به خدا گفته بود و مي خواست چونان فرشته اي محبوب جلوه كند
شهید ابراهیم هادی: سزای چشمی که به نامحرم بیفته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدایے راه زینبیه برای درد من دوایے رفیق خوب و نازنینم شهید حسین معزغلامی