‌با هر نوع آدمی خواستی معاشرت کن و صحبتاشون رو گوش کن ولی شبیهشون نشو !

عزادارۍ #امام_حسین ؛ افراد ذلیل و گریان پرورش نمی‌دهد عزادارۍ #امام_حسین ؛ انسان هایـے حسینی تربیت می‌کند . کسانی کھ همچون حسین سکوت در برابر ظالم را رد می‌کنند . زنانی پرورش می‌دهد همچون زینب هنگامی که مردانشان شهید می‌‌شوند پیکر برادرش‌را بلند می‌کندُ می‌گوید: خدایا این قربانی را از ما بپذیر ! گریه کجاست؟ بسنده کردن بھ گریه کجاست؟ این مجـالس عزاداری مثلِ مدرسه‌اۍ کھ علم یاد می‌دهد ، ما را پرورش می‌دهد و ایمانمان را تقویت می‌کند. #محرم .

• من کھ همیشه برایِ تو آینه دغم💔 ـــــ ـ #محرم .

• . عاشقانه ترین داستانِ دنیاست مجنون محرمت شدن ..💔 اصلا تمام روزهای سال هم منتظرند که #محرم بیاید و دلشان آرام گیرد بوی بغض ، بوی پیراهن مشکی ، بوی فریاد وا خُسینا بوی شال عزا .. دیگر چندقدم مانده شهادت نزدیک‌است ! . 🖤˹ @komeil3 ˼

‌. ‌ تاحالا شده تا یھ یِ قدمیِ گناه بری ولی‌با خودت بگی : بخاطرِ لبخندِ رضایت آقام از این گناه می‌گذرم؟! خواستم بگم اگه‌همچین تجربه‌ای داشتی دمت حیدری ! کھ هم حُرمت نگاه آقا رو نگه داشتی هم ۱۰ قدم به آسمون نزدیک‌تر شدی ، اگر هم نداشتی هنوز دیرنیست ! به دست بیار :)) ‌ .

سلامٌ علـے‌من‌كان‌في‌عيني‌كل‌البشر و لم أطلب من الله يومًا سواه ! سلام بر کسی کھ در چشمانم ؛ تمام دنیاست و هیچگاه غیر او را از خدا نخواستم . . ! #سلام_فرمانده💚.

یھ رفیق‌داشتم، میرفتیم‌ هیئت‌ بین‌ اشکایی کہ واسہ‌آقام حسین‌ میریخت‌ لبخندمیزد ! ازش‌ پرسیدم‌ چتھ دیونہ چرامیخندےوسط‌گریہ؟ الان‌مسخرمون‌میکنن! بااشك‌ولبخندبھم‌خیره‌شدوگفت: میدونی چھ لذتی داره‌ ازبین‌ میلیاردهاآدم‌روےکره زمین خداخواستہ‌کھ من‌هم‌حسینی باشم؟ این‌لطف‌ کمی نیستا . .(: خوشحالم‌کہ‌حسینی اَم🖤؛ [ #محرم #امام‌حسینی‌اَم🌱] . 🖤˹ @komeil3 ˼

[یتولاکَ الله بینما تظُنُّ اَنکَ بمفردک!] وقتی که فکر می‌کنی تنها و بیکسی خدا ازت مراقبت می‌کنه🚶🏻‍♂🌱!

- منم اون حسرتیِ حرم ندیده🖤!( :

همیشه اینو یادمون باشه شیطون فقط دنبالِ آدم بیکار میگرده . بیکار که شدی صدتا فکرمنفی میاد سراغت پس چاره‌ای نداری جز اینکه بھ این آیه عمل کنی : [ فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب ] پس هنگامے که از کار مهمی فارغ میشوی بھ مهم دیگری بپرداز !(:🌱

چند خط روضه .💔

پاشید هندزفریا رو بیارید ..

قدِ آسمونا غم دارم بابایی خیلی غصه خوردم تا پیشم بیایی بابا حُسینِ من . #خانوم‌سه‌ساله💔

با دستاۍ کوچیکش سر رو بلند کرد و به سینه چسبوند . گفت : بابا حُسین ! دلم برات خیلی تنگ شده بابایی ! چرا ابروهات خونیِ؟ بابا ! محاسنت چرا انقدر آشتفه‌س؟!

سرِ بابا رو گذاشت زمین ، خم شد لب‌ها رو گذاشت رو لب‌های بابا ..

دیدن سر از بغل جدا شد و افتاد ، بچه هم افتاد ..

گفتن خوابش برده ، سر رو میبریم بعد کھ بیدار شد میگیم خواب دیدی .. آخه بچه های کوچیک خواب و بیداری رو قاطی میکنن .

وقتی که رقیه ساکت شد و سر به یک طرف افتاد و دختر به یه طرف ؛ بی‌بی یکم خوشحال شد ..

همین کھ زینب سلام‌الله‌علیها اومد که رقیه سادات رو بغل کنه دیدن صدای ناله بی‌بی بلند شد

ام کلثوم گفت : خواهر چه شده؟ گفت : عزیزم ! رقیه جان داد😭💔

آخ‌دردت‌بجونم‌خانوم‌سه‌ساله‌💔