eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
[🌿°•ݕسݦ‌ࢪب‌اݪمہد؎°•🌿]
🌷 روز اسٺ مقدر بنما یاالله پاےپیاده حرم ثارالله همگے راه بیفتیم زایـوان نجف روبہ سوےحرم و صحن اباعبدالله 🌷
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
با تبسم های گرمت روز من آغاز شد✨🌱 صبح آمد خنده ات جاریست لبخندت بخیر ای ❤️ روزتون متبرک به نگاه 🖤
💠فواید بسیار خوب استغفار کردن: 🔅آیت الله مجتهدی تهرانی: ✅ کسی که زیاد استغفار کند چهار خاصیت داره: 1⃣ رهایی از غم و غصه ✨کسی که زیاد استغفار کند،خدا غم و غصه را از دل و جان او بر می دارد؛ گاهی بدون هیچ دلیلی احساس غم و غصه کرده ام؛ و استغفار که می کنم؛ حالم خوب می شود شما هم این مطلب را امتحان کنید. 2⃣ احساس امنیت ✨انسان از خبرهای هولناک می ترسد، مثلا می گویند زلزله ای در راه هست یا آمریکا می خواهد به ایران حمله کند و ... اینجا استغفار کن که آن ترس و خوف را برطرف می کند و هیچ اتفاقی هم نمی افتد ؛ آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند. 3⃣ نجات از تنگناهای زندگی ✨اگر در زندگی به بن بست خورده ای و مشکلاتت زیاد شده است استغفار کن. ازدواج کرده ای و صاحبخانه جوابت کرده؛ هرچی می گردی جا پیدا نمی کنی؟! برو استغفار کن، خدا به دل یکی می اندازد تا مشکل تو را حل کند و 4⃣زیاد شدن روزی ✨اگر استغفار کنی، خداوند روزی تو را از محلی که گمان نداری می فرستد،مثلا شمایک طلبه هم مباحثه خوب نداری اگر اهل استغفار باشی خدا یک هم بحث خوب به شما می دهد ،زن خوب نصیبت می شود؛ همسفر خوب پیدا می کنی و ... این را هم بدانیم که منظور از رزق تنها مال و ثروت دنیا نیست، فقط پول نیست! بلکه رزق شامل امور معنوی هم می شود، رفیق خوب رزق است؛ همسفر خوب رزق است...
من‌سرم‌گرم‌گناه‌استـ ســــرم‌دادبزن سینہ‌ات‌سخت‌بہ‌تنگ‌آمده فریــــادبزن جمـــعہ‌هایـےڪہ‌نبودیدبہ‌ تفریح‌زدیـــم مافقط‌درغـم‌هجــران| تُ | تسبیح‌زدیـــم •°•علمدارکمیل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
_یعنی‌می‌شود ࢪوزے؛ ڪناࢪمزاࢪم‌بنویسند[شہیدھ]🌿
درقَلب‌هاے شماسٺ... مواظب‌باشید✖ بیرونش نڪنید ... 🌹🌱 •°•علمدارکمیل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
ساده‌بگوییم؛دوستت‌دارم‌حسین🖤
یه بنده خدایی می گفت : خدایا مارو ببخش که توی انجام کار خوب یا جــار زدیم!!!! یا جــا زدیم ... :) ... ؛)❤️
... رفت تصویر ... رفت ...!!! یادت اما نمی رود ... ...!!! دلتنگ 💔تراز دیروزم 🌷
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
یقین‌ دارم اگر گناه داشت! اگر لباسمان‌ را میکرد! اگر و صورتمان‌ را زیاد میکرد!!! بیشتر از اینها به خودمان‌ بود حال‌‌ آنکه‌ گناه‌‌ قد را خمیده! چهره را سیاه! و چین‌ و چروک به پیراهن می اندازد
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
#زیارت_عاشورا بہ‌نیابٺ‌ازارباب‌بےڪفن‌ امام‌حسین(علیه‌السلام) قرارشدزیارٺ‌عآشورابخونیـم، رفقاےڪہ‌مے
ممنونم‌ازتمام‌رفقاےڪہ‌شرکٺ‌کردن🖤 اجرتون‌باخود‌آقاصاحب‌الزماݧ🌸 • 70تازیارٺ‌عآشوراخونده‌شده🌱
رفقا‌ قراره از امروز رمان "پــــلـــــاڪــــــ"داخل‌کانال قراربگیره😍🖤 یہ‌رمان‌مذهبےودوست‌داشتنی👌🏻 ان‌شاءالله‌ازفردا‌بایڪ‌قسمت ازاین‌رمان‌درخدمت‌شما‌هستیم🌿 ✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 🌿 ツ +سمانه‌ بدو دیگه سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت،سربلند کرد و چشم غره‌ای به صغرا رفت: _صغرایکم‌صبرکن،میبینی‌دارم‌وسایلموجمع‌میکنم. +بخداگشنمه‌بریم‌دیگه‌تا‌برسیم‌خونه‌عزیز‌طول‌ میکشه.😩 سمانه‌کیفش‌را‌برداشت‌وچادرش‌را‌روی‌سرش‌ مرتب‌‌کردوبه‌سمت‌در‌ رفت: _بیابریم. هردو‌از‌دانشگاه‌خارج‌شدند،امروز‌همه‌خونه‌ی‌عزیزبرای‌شام‌دعوت‌شده‌بودند،دستی‌برای تاکسی‌تکان‌دادکه‌باایستادن‌ماشین‌سوارشدند. سمانه‌نگاهی‌به‌دختر‌خاله‌اش‌‌که‌به‌بیرون نگاه‌میکرد‌انداخت‌او را‌به‌اندازه‌خواهر نداشته‌اش‌دوست‌داشت‌همیشه ودرهر‌شرایطی‌کنارش‌بود و به‌خاطر ‌داشتنش خداراشڪرمی‌کرد. +میگم‌سمانه‌به‌نظرت‌شام‌چی‌درست‌کرده‌عزیز؟🤔😋 سمانه‌آرام‌خندیدو‌گفت: _خجالت‌بکش‌صغرا‌تو‌که‌شکمو‌نبودی!!😂 +برو بابا😒 تا‌رسیدن‌حرف‌دیگری‌نزدند. سمانه‌کرایه‌را‌حساب‌کرد و همراه‌صغرا‌به‌ طرف خانه‌عزیز‌رفتند. زنگ‌را‌ زدند‌صدای‌دعوا‌های‌طاها‌وزینب‌برای اینکه‌چه‌کسی‌در‌را‌باز‌کند‌به‌گوش‌سمانه‌رسید‌ بالاخره‌طاها‌بیخیال‌شد‌وزینب‌در را‌باز‌ کرد‌وبادیدن‌سمانه‌جیغ‌بلندی‌کشید‌زد ودر آغوش‌سمانه‌پرید: _سلام‌عمه‌جونممممم😍 صغرا‌چشم‌غره‌ای‌به‌زینب‌رفت‌وگفت: +منم‌اینجا‌بوقم😐 وبہ‌سمت‌طاها‌پسربرادرش‌رفت‌.سمانه‌‌کنار‌ زینب‌زانو‌ زد‌و او‌را‌در‌آغوش‌گرفت‌با‌خنده روبه‌صغرا‌گفت: _حسود😂 بعدازکلی‌حرف‌زدن‌وگله‌از‌طاها،زینب‌از‌سمانه جدا‌شد،که‌اینبارطاها‌به‌سمتش‌آمد‌وناراحت سلام‌کرد: +سلام‌خاله😔 _سلام‌عزیزخاله‌چراناراحتی؟؟🤨 +زینب‌اذیت‌میکنه☹️ سمانه‌خندید‌وکنارش‌ زانو‌ زد؛ _من‌برم‌سلام‌کنم‌بابقیه‌بعدشام‌قول‌میدم‌مشکلتونو‌ حل‌کنم!! +قول؟؟ _قول ازجایش‌بلند‌می‌شود‌وبه‌طرف‌بقیه‌میرود. ... @komeil3
🖤 🌿 ツ به‌‌بقیه‌که‌دور‌هم‌نشسته‌بودند‌نزدیک شد، صدای‌بحثشان‌بالا‌گرفته‌بود،مث‌همیشه‌بحث سیاسی‌بود‌و‌آقایون‌دوجبهه‌شده‌بودند،سیدمحمود، پدرش‌و‌آقامحمدومحسن‌ویاسین‌یک‌جبهه وکمیل‌و‌آرش‌جبهه‌مقابل .. سلامی‌کرد و کنار‌مادرش‌و‌خاله‌سمیه‌وعزیز نشست‌وگوش‌به‌بحث‌های‌سیاسی‌آقایون‌سپرد. نگاه‌گذرایی‌به‌‌کمیل‌وآرش‌که‌سعی‌در‌کوبیدن نظام‌وحکومت‌را‌ داشتندانداخت،همیشه‌از این‌موضوع‌تعجب‌می‌کرد،که‌چگونه‌پسردایی‌اش آرش‌با اینکه‌پدرش‌نظامی‌وسرهنگ‌است، اینقدر‌مخالف‌نظام‌باشدوبیشتر‌ازپسرخاله‌اش که‌فرزندشهیداست‌وبرادربزرگترش‌یاسین‌که پاسدار‌است،به‌شدت‌مخالف‌نظام‌بودوهمیشه دربحث‌سیاسی‌درجبهه‌مقابل‌بقیه‌‌می‌ایستاد. صدای‌سمیه‌خانم‌سمانه‌را ازفکر‌خارج‌کردو‌نگاهش را از آقایون‌به‌خاله‌اش‌سوق‌داد: +نمیدونم‌دیگه‌باکمیل‌چیکارکنم؟☹️ چی‌دیده‌که‌این‌همه‌مخالف‌نظامه،خیره‌سرش‌پسرشهده. برادرش‌پاسداره،دایی‌اش‌سرهنگه‌،شوهرخاله‌اش سرهنگه،پسرخاله‌اش‌سرگرده،یعنی‌بین‌ڪلی نظامی‌بزرگ‌شده‌ولی‌چراعقایدش‌اینجوریه‌نمیدونم!!😭 فرحنازدست‌خواهرش‌رامیگیرد‌وآرام‌نوازش‌میکند؛ _غصه‌نخورعزیزم،نمیشه‌که‌همه‌مثل‌هم‌باشن، درست‌میگی‌کمیل‌تو‌یه‌خانواده‌مذهبی‌ونظامی بزرگ‌شده‌وهمه‌مردا‌وپسرای‌اطرافش‌نظامین اما‌دلیل‌نیمشه‌خودش‌و‌آرش‌هم‌نظامی‌باشن🖤 +من‌نمیگم‌نظامی‌باشن،میگم‌این‌مخالفتشون چه‌دلیلی‌داره؟؟الان‌آرش‌میگیم‌هنوزبچه‌است تازه‌دانشگاه‌ رفته‌جوگیرشده.اما‌کمیل‌دیگه‌چرا بیست‌ونه‌سالش‌داره‌تموم‌میشه‌.😔 نمیدونم‌شایدبه‌خاطراین‌باشگاهی‌که‌باز‌کرده‌باشه، معلوم‌نیس‌ڪی‌میره‌ڪی‌میاد! _حرص‌نخورسمیه.خداروشکر‌پسرت‌خیلی‌باحیاست، چشم‌پاکه،،نمازوروزه‌اشومیگیره،خداتوشکرکن. سمیه‌خانم‌اهی‌میکشدوخدایاشکرت‌رازیرلب‌زمزمه‌ میکند. سمانه‌بادیدن‌سینی‌مرغ‌های‌به‌سیخ‌کشیده‌دردست‌ زهره‌زندایی‌اش‌ازجابلندمیشود‌وبه‌کمکش‌میرود. کمیل‌مثل‌همیشه‌کباب‌کردن‌مرغ‌هاروبہ‌عهده میگیرد‌ومشغول‌آماده‌کردن‌منقل‌می‌شود‌سمانه مرغ‌هاراکنارش‌می‌گذارد: _خیلی‌ممنون🙏🏻 ‌سمانه‌خواهش‌میکنم! آرامی‌زیرلب‌میگوید‌وبه‌ داخل‌ساختما‌ن،وبه‌ا‌تاق‌‌مخصوص‌خودش‌وصغرا که‌عزیز‌آن‌رابرای‌آن‌هامعین‌کرده‌بود‌رفت... چادر رنگی‌را از‌کمد‌بیرون‌آورد‌وبه‌جای‌‌چادر مشکی‌سرش‌کرد،روبه‌روی‌آینه‌ایستاد‌وچادر را روی‌سرش‌مرتب‌کرد.باپیچیدن‌بوی‌کباب‌نفس عمیقی‌کشیدودردل‌خود‌اعتراف‌کرد‌که‌کباب هایی‌که‌کمیل‌کباب‌میکرد‌خیلی‌خوشمزه‌‌هستند، باآمدن‌اسم‌کمیل‌ذهنش‌بہ‌سمت‌پسرخاله‌اش‌کشیده‌شد. ... @komeil3
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
جمعہ‌هارا‌همه‌ازبس‌که‌شمردم‌بےتو بغض‌خود‌را‌وسط‌سینه‌فشردم‌بی‌تو بس‌که‌هرجمعه‌غروب‌آمد‌ودلگیرم‌کرد دل‌به‌دریای‌غم‌و‌غصه‌سپردم‌بی‌تو
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
مـَـݧ🙋‍♀ یــه‌تـــارمــوی‌گـنــدیده‌ی‌{طُ}روبـــادنـیـــآ عـــوض‌نــمــی‌‌کُــنــم‌رفــیــق😍✨❤️💎