🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت48
اینقدر خسته بودم که خوابم برد تو ماشین
حسام: نرگسم ،عزیزم ،بیدار شو رسیدیم
( چشمامو باز کردم ،دیدم رسیدیم امام زاده صالح)
به کمک حسام از ماشین پیاده شدم و رفتیم داخل امام زاده
از حسام جدا شدم و رفتم داخل امام زاده
خودمو کشان کشان رسوندم دم ضریح
نشستم کنار ضریح
اقا جان ،نیومدم که بخوام جلوی رفتنش و بگیری ،نه
من اینقدر خودخواه نیستم
اقا جان ،ازت میخوام کمکش کنی
چقدر سخته این جمله رو گفتن
آقا جان ازت میخوام به عشقش برسونیش ،همونجور که من به عشقم رسیدم
با گفتن این جمله از حال رفتم
چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و یه سرم دستم زده
حسامم دستش توی موهاش بود و گریه میکرد
- ببخش حسام جان
( سرشو بلند کردو اومد سمتم،پیشونیمو بوسید )
حسام: تو منو ببخش ،که اینقدر اذیتت کردم
- ( اشک تو چشمام سرازیر شد ) دیگه این حرف و نزن با گفتن این حرفت نفسم بند میاد
حسام: باشه چشم ،الان خوبی؟
- اره خوبم ،تشنمه!
حسام: چشم الان میرم برات یه آب معدنی میخرم
- نه ،آب میوه و کیک میخوام
حسام: چشم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
❣#سلام_امام_زمانم❣
🌱السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُدَّخَرُ
لِتَجْدِیدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ...✋
سلام بر تو ای گنج ودیعه شده در خزائن الهی. و سلام بر روزی که به یُمن جاری شدن احکام خدا، درخت شادی انسان شکوفه خواهد زد.
📕صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
#امام_زمان(عج)♥️
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
»»» آیه ی روز :
*********
سَابِقُوا إِلَىَ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
حدید-21
به پیش تازید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است و برای کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آوردهاند؛ آماده شده است، این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد میدهد؛ و خداوند صاحب فضل عظیم است!
**********
نکته ها:
در آیه قبل، سخن این بود كه نتیجه كارهاى دنیوى یا عذاب شدید است و یا مغفرت و رضوان، در این آیه بر سبقت و پیشى گرفتن از یكدیگر جهت رسیدن به فضل و رحمت الهى، تأكید شده است.
مسابقه معنوى در قرآن
با كمى تأمل در آیه به شرایط و ویژگى هاى مسابقه معنوى پى مى بریم، از جمله:
شركت براى همگان آزاد است. «سابقوا»
مورد مسابقه معنویات است. «مغفرة»
برگزار كننده آن، خداوند است. «سابقوا»
جوایز آن از قبل تعیین شده است. «اُعدّت»
زمان و مكان خاص ندارد. «سابقوا» مطلق است.
نوع جایزه و ویژگى هاى آن روشن است. «جنّة عرضها كعرض السّماء»
جایزه بر اساس فضل الهى است. «ذلك فضل اللّه»
در جوایز هیچ گونه محدودیّتى نیست. «ذوالفضل العظیم»
**********
پیام ها:
- هنگام طرد یك امر ناپسند، باید جایگزین مناسبى ارائه داد. «متاع الغرور... سابقوا الى مغفرة...» به جاى این كه به سوى تفاخر و تكاثر (كه در آیه قبل بود) سبقت بگیرید به سوى مغفرت و بهشت سبقت بگیرید.
- آنچه به كارهاى خیر ارزش مى دهد، سرعت و سبقت است. «سابقوا...»
- بخشش و آمرزش از شئون ربوبیّت است. «مغفرة من ربّكم»
- اول بخشیده شدن و سپس به بهشت وارد شدن. «مغفرة... و جنّة...»
- با بالا بردن شناخت و معرفت نسبت به دنیا و آخرت، انتخاب را بر مردم آسان كنید. «فتراه مصفرّاً... ثم یكون حطاماً... جنة عرضها كعرض السّماء...»
- گذشت از دنیایى كه متاعش اندك و فریبنده است، شما را به بهشتى مى رساند كه وسعتش، وسعت آسمان و زمین است. «كعرض السماء و الارض...»
- ایمان به همه ى پیامبران، لازمه ایمان به خداست. «آمنوا باللّه و رسله»
- بهشت، فضل خداوند به مؤمنان است. «ذلك فضل اللّه»
- نسبت به بهشتى یا جهنّمى بودن افراد داورى نكنیم كه خداوند در قیامت، با فضلش رفتار مى كند و چه بسا دوزخیان نزد ما، بهشتیان نزد خداوند باشند. «یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم»
**********
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 تقدیر پوتین از همسر رمضان قدیروف
نشان مادر قهرمان به او که دارای 13 فرزند است اهدا شد
روسیه به مادرانی که ده فرزند داشته باشند نشان مادر قهرمان و یک میلیون روبل پرداخت میکنند.
تمدن غرب این روزها با بحرانِ "بی مفهوم شدنِ خانواده" رو به رو است.
با این وجود آمریکا به شدت برای افزایش جمعیت تلاش میکند. این در حالیست که از آمریکا و غرب ، با تمام توان برای کاهش جمعیت در کشورهای دشمن کار میکنند.
اگر نگاهی به تولیدات رسانه ای منوتو و رسانه های "سبک زندگی ساز" بیندازیم ، این نسخه ی کثیف که برای ایران پیچیده اند به وضوح خود را نشان میدهد...
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌹🕊
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم،
دوست دارمت☺️
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🍀
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
1_976545882.mp3
5.09M
#کتاب_صوتی_وظایف
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت چهارم وظایف منتظران
♥️⃟🌾༺⃟
🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم
🔵 انواع روشهای دعوت کردن مردم به سوی امام عصر(ارواحنا فداه)
🎙️#ابراهیم_افشاری
🌤 اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِــڪَ الـفَـ♡ـرَّجْ 🌤
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت49
به اصرار من آخرین شب زندگیمونو تو اتاق حسین خوابیدیم
تا صبح بیدار بودم و به صورت حسام نگاه میکردم
بعد اذان صبح ،به حسام کمک کردم که وسیله هاشو داخل ساک بزاره
عکس سونوگرافی که گرفته بودیم و گرفت و گذاشت لای قرآن کوچیکش
بعد چند ساعت ،مامان و بابا و زهرا و آقا جواد اومدن خونه ما واسه خداحافظی از حسام
منم خیلی خودمو کنترل کردم که هیچ اشکی نریزم
صدای زنگ آیفون و شنیدم
اومده بودن دنبال حسام
حسام خواسته بود هیچ کس همراش نره فرودگاه ،چون میدونست اون موقع جدایی سخت میشه برام
داخل یه ظرفی آب ریختم و با گل نرگس تزیینش کردم
چادرمو سرم کردم و رفتیم پایین
حسام از همه خداحافظی کرد و اومد سمتم
حسام: نرگسم مواظب خودت هستی دیگه؟
- اره
حسام: مواظب پسرمونم هستی دیگه؟
- اره
حسام: مواظب اون چشمای قشنگت هم هستی دیگه ؟
- اره
حسام( آروم زیر گوشم گفت): میدونی که خیلی عاشقتم دیگه؟
- ( اشک از چشمام سرازیر شد ): اره
حسام: پس یا علی
- حسام جان
حسام : جانم
- قول بده که، اگه اتفاقی برات افتاد ،منم ببری باخودت
( اشک از چشماش سرازیر شد ،گوشه لباسشو گرفتم): قول بده حسام
حسام: چشم
- برو در پناه خدا
حسام: یا علی
حسام سوار ماشین شد و رفت
منم خیره به نگاه رفتنش شدم
کاسه آب از دستم افتاد روی زمین و شکست
منم با شکستن کاسه شکستم
نشستم روی زمین و بغض این چند ماهی رو شکوندم
مامان و زهرا هم با من هم نوا شدن
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁عشق در یک نگاه🍁
قسمت50
مامان و بابا خیلی اصرار کردن که برم خونشون .ولی نمیتونستم ،
فقط تو خونه خودم بود که میتونستم حسام و پیدا کنم
زهرا شبها میاومد تا تنها نباشم
ولی اگه تمام دنیا هم میاومدن کنارم
نمیتونستن جای خالی حسام و پر کنن
دو روز از رفتن حسام گذشته بود و من بی تاب دیدنش
نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد
با هر بار صدای زنگ ،تمام تنم میلرزید
گوشی رو برداشتم
- بله
* سلام نرگسم
( باورم نمیشد ،حسام بود ،از شوق دوباره شنیدن صداش گریه ام گرفت)
حسام: الو نرگس ،الو
- جانه دلم
حسام : جانت سلامت خانم ،خوبی نرگسی
- کدوم عاشق و دیدی که در فراق عشقش خوب باشه
حسام: ععع نرگسم ،قرارمون یادت رفت؟
- شما به بزرگیه خودتون عفو کنین !
حسام : (خندید) هر چند درجایگاهی نیستم که ببخشم ولی قبول میکنم
- چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود
حسام: نرگسم ،پسرمون چه طوره ؟
- خوبه ،پسرت هم منتظر دیدنته
حسام: الهی فدای جفتتون بشم
- خدا نکنه
حسام: خانومم ،زیاد نمیتونم حرف بزنم ،الانم با کلی پارتی بازی تونستم تماس بگیرم ،مواظب خودت و گل پسرمون باش
- چشم ،تو هم زود به زود زنگ بزن
حسام: باشه چشم ،خیلی دوستت دارم
- ما بیشتر آقا
حسام: یا علی
- یا علی
با صحبت کردن با حسام ،یه چند روزی حالم خوب بود
در نبود حسام،فیلما و عکساش میشدن همدم تنهایی ام
زهرا هر چند وقت یه بار می اومد دنبالم و باهم میرفتیم بیرون
چند باری هم باهم رفتیم دانشگاه پیش خانم موسوی
نزدیکای عید بود
اولین عیده زندگی مشترکمون بود
و حسام کنارم نبود
بابا اومد دنبالم و منو با خودش برد خونه
وقتی وارد خونه شدم
زهرا داشت سفره هفت سین و یه گوشه خونه تزیین میکرد
زهرا: به خانم خانما ،لباست و عوض کن بیا بقیه کاراش باتوعه هاا
لباسمو عوض کردم و برگشتم کنارش نشستم
زهرا: بیا عزیزم رنگ کردن تخم مرغا دستای تو رو میبوسه
یه لبخندی زدمو شروع کردم به نقاشی تخم مرغا ساعت ۸ شب سال تحویل بود
دلم شور میزد
شوره حسام،که اینکه شاید زنگ بزنه خونه و من نباشم
صدای زنگ در اومد
زهرا چادرشو سرش گذاشت و رفت درو باز کرد از پنجره نگاه کردم ،اقا جواد بود
در باز شد و اومدن داخل
آقا جواد: سلام
مامان: سلام پسرم خوبی؟
- سلام آقا جواد
اقا جواد : خیلی ممنون
چند دقیقه بعد بابا هم به جمع ما اضافه شد
همه دور هفت سین نشسته بودن
منم یه گوشه ای نشستم
همه چشماشون بسته بود و دعا میخوندن
ای کاش میشد
التماس کنم برای عزیز منم دعا کنن...
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8