کوچه شهدا✔️
✨✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: مقدمه
🔸صفحه: ۸-۷
🔻#قسمت:مقدمه
یک روز سردار حاج قاسم سلیمانی دفترم را خواند و تحسین شدم.
چند سالی از این اتفاق گذشت. سال 1397بود و عصر جمعه ای. دلم آن روز گرفته بود و گوشه ی اتاقم در حال و هوای خودم بودم.
جمعه ها تمام دردهایش را با صبح آغاز می کند و با سکوتش جان آدم را به لب می رساند و به غروب که می رسد پُر می شود از بغض.
با صدای زنگ تلفن به خودم آمدم. روی صفحه تلفن نوشته بود: شماره خصوصی!
از پشت تلفن صدای آشنایی به گوشم رسید. شهید حسین پورجعفری؛مکالمه ای بسیار کوتاه و دعوت به یک مهمانیِ غیر منتظره.
ادامه دارد ...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
توی جبهه اين قدر به خدا می رسی، ميای خونه يه خورده ما رو ببين.
شوخی می كردم
آخر، هر وقت می آمد، هنوز نرسيده، با همان لباس ها می ايستاد به نماز.
ما هم مگر چه قدر پهلوی هم بوديم؟
نصفه شب می رسيد.
صبح هم نان و پنير به دست، بندهای پوتينش را نبسته، سوار ماشين می شد كه برود.
نگاهم كرد و گفت «...وقتی تو رو می بينم، احساس می كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»
#شهید_ابراهیم_همت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🤲دعای روز دوازدهم ماه #رمضان🤲
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ، وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ، وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ، وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ، بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ.
خدایا مرا در این ماه به پوشش و پاکدامنی بیارای، و به لباس قناعت و اکتفا به اندازه حاجت بپوشان، و بر عدالت و انصاف وادارم نما، و مرا در این ماه از هرچه می ترسم ایمنی ده، به نگهداری ات ای نگهدارنده هراسندگان.
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
کوچه شهدا✔️
💢 #نبرد_پایانی ✍ خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مه
💢 #نبرد_پایانی
✍خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت دوم _ گردان داوطلبان
🖌... صدای بوق ممتد تویوتاها خبر از آغاز حرکت داده و رزمندگان عازم عقبه شروع به سوار شدن کردند. شتابان به درب ورودی مقر رفته و دیدم همقطاران و دوستان زنجانی هم در پشت یکی از تویوتاها نشسته و چشم انتظارم هستند. زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند. به کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خرامان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! ناگهان همهمه ای به پا شده و همرزمان از هر طرفی شروع به اعتراض و مذمتم کردند. یکی گفت : رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتند با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند. تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندنم کاملاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک روبوسی و حلالیت طلبی کرده و با خداحافظی راهی پشت جبهه شدند.
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و مشغول پرکردن کوله آرپی جی شدم. نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی در نهايت ايثار و شهامت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند. شيرمردانی غيور از بچه های باغیرت استانهای زنجان و اردبیل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردانهای عمل کننده لشگر ۳۱ عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند. تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند. خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار سیاه شده و کثیف بودند. اما با این وجود روحیه بسیار عالی و بالایی داشتند و بسیار هم پرهیجان و مبارزه طلب بودند. اصلاً باور کردنی نبود ، هیچکدام نگران اتفاقات آینده و مرگ و نیستی نبودند . مدام با هم شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند.
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای خود ، با تمامی وجود از شکستن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند. با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری کرده و اکنون بخوبی می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفرشأن کاملا مشهود و هويدا ديد.
از باقی مانده گردانهای عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که جملگی از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند. بنا به درخواست فرمانده عزیز لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن هم بر عهده برادر عباس تاران (خدادوست) معاونت دوم گردان حضرت حر (ره) گذارده شد. تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران دلاور احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، محمد عابدینی ، جعفر امینی ، انعام الله محمدی ، غلامحسین رضایی ، مهدی حیدری ، صمد محمدی ، اصغر کاظمی ، یوسف قربانی ، سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفری دیگر که نامشان را نمی دانستم.
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم. منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت. همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند. دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه مهمات و تجهیزات جنگی ، جان تازهای به وجود خسته ام بخشیده و آنچنان حال خوبی بهم دست داد که واقعاً احساس قدرت و قوت قلب کرده و دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم! مسیرمان خیلی طولانی نبود و بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف و بنا به دستور فرماندهان پشت سیل بند خاکی رودخانه مستقر شدیم. طبق گفته ها باید منتظر تعدادی از نیروی تازه نفس می ماندیم..
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#سید_مجتبی_هاشمی🌹
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی با شهید عزیز 🕊🌹
حاج #حسین_معز،غلامی
#سالروز_شهادت
#شهید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل : مقدمه
🔸صفحه؛ 8
🔻قسمت: مقدمه
« شنبه رأس ساعت ۹ صبح؛ دفتر حاج قاسم سلیمانی!»
تا لحظه ای که وقت ملاقات با حاج قاسم برسد، گیج بودم که چرا اینجایم! حاج قاسم با روی باز همیشگی وارد اتاق شد. نیم ساعتی با هم از شهرمان، از همشهریان مان صحبت کردیم.
لحظه های ناب سپری می شد و هنوز دلیل دعوت شدنم را نمیدانستم.
حاج قاسم با لبخند گفت: « تقریبا حافظه خوبی دارم. یادم می آید که دست به قلم بودی و متن های خوبی درباره شهدا می نوشتی، هنوز هم
مینویسی؟»
سرم را تکان دادم و گفتم هرازگاهی! و درون دلم غوغا بود. آخر این حاج قاسم بود که...
ادامه دارد.......
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم . گفت : نه ، نه ! حرف این چیزها را نزن ، دنیا هیچ ارزش ندارد شما هم غصه مرا نخور ، خانه من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه … دنیا را گذاشته ام برای دنیا دارها ، خانه هم باشد برای خانه دارها .
#شهید_ابراهیم_همت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهش گفتم:علی! امام حسین روی حرفت حساب باز کرده....ی جایی تو روضه گفتی:
حسین! جان بِستان😭
😔همراه با صحنه هایی از لحظه شهادت
#رمضان
#شهید_علی_خلیلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖 روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل : مقدمه
🔸صفحه: ۸-۹
🔻قسمت: مقدمه
حاج قاسم گفت: می دانم که از نزدیک با مدافعان حرم آشنایی.
از مدافعان حرم، از فاطمیون و زینبیون گفت و از مظلومیتشان.
از این می گفت که خیلی از این شهدا گمنام ماندند و از آن ها چیزی جز سنگ روی قبر به یادگار نمانده.
حاج قاسم دلش می خواست آن ها ماندگار باشند و راه و وظیفه ای که برای من انتخاب کرده بود، نوشتن از این عزیزان بود؛ نوشتن از شجاعت ها و زندگی شان.
امروز گفتم بیایی اینجا، اگرچه این کار بر عهده عده ای از دوستان است، ولی من از تو می خواهم که برای یکی از شهدا بنویسی؛ شهیدی که سال های سال است که می شناسمش؛ هم دوستم بود و هم مثل برادرم بود.
شهید حاج حسین بادپا..
حاج قاسم داشت می گفت؛ از کسی که جمله ی دوست عارف و شهیدش همیشه بردلش سنگینی می کرده.
«حسین یوسف الهی» در زمان جنگ تحمیلی به اوگفته بود «تو شهید نمی شوی » و برای این جمله سال های سال دنبال شهادت دویده بود و به قول حاج قاسم به زور خود را در قطار شهدا جا داد. مال دنیا، زن و فرزند نتوانسته بود او را پابندِ دنیا کند.
اویی که پایش روی زمین بود ولی آسمانی اندیشید و در گمنامی پرواز کرد و پرید!
همان لحظه درهمان اتاق سنگینی مسئولیت را حس کردم. در اینکه بتوانم از پس این خواسته (دستور) بربیایم مردد شده بودم؛ حاج قاسم این را خوب درک کرد. با لحن پدرانه اش گفت: « دخترم، چون می شناسمت، می دانم که این کتابت پایان خوشی دارد ! نوشتنش با تو و مقدمه با من. »
ادامه دارد….
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
تا وقتی گوش به فرمان رهبر هستید
مطمئن باشید چه دشمن خارج از این
کشور و چه دشمنِ به ظاهر دوست در
داخل هیچ کاری از پیش نخواهد بُرد .
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•🌱
🎥 همخوانی زیبای شهید مدافع حرم حامد بافنده و سید مسافر
شهید مدافع حرم#حامد_بافنده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯