کوچه شهدا✔️
عزیزان تو راه کربلا بودیم که ماشین برا نماز و استراحت توقف کرد، وارد مسجد شدیم ولی متاسفانه خواهران
.
.
امروز آخرین مهلت جهت شرکت در پویش هشتاد و نهم است
به لطف خدا و کمک عزیزان میخواهیم برای مسجدی که فاقد حمام و سرویس بهداشتی است و در راه زوار سیدالشهدا است حمام و سرویس بهداشتی درست کنیم🌺🌺
در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان ✅
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
💳6273817010138661
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_هشتاد_نهم
#خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرهای شنیدنی از شهید خرازی
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وشش و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگر
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وهفت
لحنش شبیه شربت قند و گلاب،💞خوش عطر و طعم بود..
که لب هایم بی اختیار به رویش خندید☺️😃 و همین خنده دلش را خنک کرد 😍که هر دو دستم را با یک دستش گرفت...
و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، به جای اشک از روی گونه تا زیر چانه ام دست کشید..
و دلبرانه پرسید
_ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟😊
اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود #مرهمی_جزحرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم
_میشه منو ببری حرم؟😢💚
و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست،😓😞 دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد...😞😓
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده😨 و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود..😢
که صدا زدم
_مصطفی! گردنت چی شده؟😢
بی توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خس خس افتاد
_هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر 🍃سیدعلی خامنه ای🍃 بود، همه جا رو به گلوله بستن!😕 حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟😥🙁
میدانستم نمیشود...
و دلم بی اختیار بهانه گیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم
_میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟😢🤲
از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید
_چرا نمیشه عزیزدلم؟😊😍💚
در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد...
هر دو...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
عبد الله با این که در جبهه بود و کلی مشغله داشت، اما از احوال خانواده و پدر و مادرش غافل نمی شد. گاهی به واسطه هم محلی هایی که در جبهه بودند، برای پدر و مادرش پول می فرستاد.
به رزمنده ها توصیه می کرد که احسان و رسیدگی به پدر و مادر را به بهانه کار و دوری راه فراموش نکنند.
می گفت: بروید گشایش حاصل می شود. اگر هم قصد زیارت پدر و مادر را داشته باشید، خدا خرجی تان را از غیب فراهم می کند.
#شهید_عبدالله_میثمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والله عالمی فرزانه و سرآمدتر از آیت الله العظمی امام خامنه ای ندیدم و نیست۔
#شهید_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌 شهیدی که برای رفتن به جبهه اعتصاب غذا کرد
🔹️ پدر شهید عباس علومی در احوالات پسر شهیدش می گوید :عباس از اوایل تشکیل بسیج عضو فعال پایگاه حزبالله بود و در کارهای فرهنگی و تبلیغاتی بسیج استعداد زیادی داشت که اثرهای مفید او باقی است.
◇ وقتی خبر قبول شدنش را شنیدم ، خیلی خوشحال شدم. گفتم عباس! حالا که دانشگاه قبول شدهای، دیگر به درسهایت برس.
◇ گفت بابا! تا زمانی که جنگ هست، دانشگاه جبهه واجبتر است.
◇ برای رفتن به جبهه و جلب رضایت من چند روز اعتصاب غذا کرده بود، اما من طاقت نیاوردم و یکی از همان شبها سر شام گفتم خانم! صدایش کن، کارش دارم.
◇ پیشم آمد. گفتم خیلی دوست داری بروی جبهه؟
◇ گفت بله، باباجان.
◇ گفتم پس برو آن کاغذ را بیاور برایت امضا کنم. با خوشحالی رضایتنامه را آورد و من زیرش را امضا کردم.
◇ کنارم نشست و غذا خورد. فردای آن روز از آن برگه چند تا کپی گرفت. وقتی علتش را که پرسیدم.
◇ گفت از این به بعد هر وقت خواستم بروم جبهه، دیگر مشکل ندارم.
◇ رویش را بوسیدم و به خداسپردم و چند وقت بعد خبر شهادت عباس را آوردند.
#شهید_دانشجو
#شهید_عباس_علومی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
طبق معمول موقع عملیات کفش هایش را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می رفت.
ازش پرسیدم:چرا با پای برهنه راه می ری سید...؟
گفت :برای پس گرفته شدن این زمین خون داده شده
این زمین احترام داره و خون بچه ها رویش ریخته شده،آدم باید با پای برهنه روش راه بره.
#شهید_سید_حمید_میرافضلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وهفت لحنش شبیه شربت قند و گلاب،💞خوش عطر و طعم بود.. ک
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وهشت
هر دو به سمت در چرخیدیم..
و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد
_دارم میام!😊
باورم نمیشد دوباره میخواهد برود..
که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. چند قدمی دنبالش رفتم..😥❤️
و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد
_زینبیه گُر گرفته، باید بریم!😔😊
هنوز پیراهن دامادی به تنش بود،..
#دلم راضی نمیشد راهی اش کنم و پای #حرم در میان بود که قلبم را #قربانی حضرت زینب(س) کردم..
و بیصدا پرسیدم
_قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟😢💚
دستش به سمت دستگیره رفت وعاشقانه عهد بست
_به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!💞✨
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت..
و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می پیچیدم، ثانیه ها را میشمردم بلکه زودتر برگردند..
و به جای همسر و برادرم،..
تکفیری ها👹😈
با بمب💣 به جان زینبیه افتادند..
که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست...😰😱😱😭😭😵😵😵😵😰😰
از اتاق بیرون دویدم...
و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده😰😢 و دیگر نمیتواند برخیزد...
خودم را بالای سرش رساندم،..
دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود..
و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم
_حتماً دوباره انتحاری بوده!
به کمک دستان من و به زحمت از روی
زمین خودش را بلند کرد،..😥
تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد..
که موبایلم زنگ خورد...
از خدا فقط صدای مصطفی 🌸📲را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش...
ادامه دارد....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
من ادواردو نیستم 9.mp3
23.24M
📗کتاب صوتی بسیار شنیدنی
من ادواردو نیستم
"سرگذشت ثروتمندترین شهید شیعه"
قسمت 9⃣
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
مراحل شناسائی عملیات ثامن الائمه بود.
یک شب مصطفی گفت: من میروم برای بچه های منطقه کُفیشه دعا بخوانم. صبح رفتم دنبالش. بچه های این منطقه صفر کیلومتر بودند و مصطفی را نمی شناختند.
پرسیدم: آن آقایی که دیشب برایتان دعا خواند کجاست؟
گفتند: نمی دانیم. دیشب فقط یک نفر آمد اینجا و دید که بچه ها خیلی خسته اند، تا صبح جای آنها نگهبانی داد و الان هم آنجا خوابیده.
رفتم یک لیوان آب ریختم داخل یقه پیراهنش و گفتم: مرد حسابی! حالا دیگر کلک میزنی. مگر نیامده بودی که دعا بخوانی؟!
خندید و گفت: مگر بد است؟ اما عوضش دعا کردم
که تو آدم شوی اما حیف …
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
نهیب مردانگی و شرف، لحظه ای که مرد را از نامرد تشخیص میدهند،
من #آزاده_ام،
من ازجهان دست شسته ام،
من از مرگ وحشتی ندارم
و با بساطت به آغوش مرگ فرو می روم.
#شهید_مصطفی_چمران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_علیرضا_جیلان
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯