eitaa logo
کوچه شهدا✔️
92.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر او که می گفت: کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد!آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت (ع) و همه این ها به هم وصل است.✨ 🖇بر سردر خانه نوشته بود: هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان..😇 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
18.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به لطف خدا وسایل لازم برای ساخت سرویس بهداشتی در حال خریداری هست ✅ لطفا از فیلم بالا دیدن کنید👆 در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان 🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273817010138661 خیریه جهادی حضرت مادر 👇 5892107046105584 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌حتماحتما ببینیم 🔹فیلم صحبت‌های 20 شهید شاخص دفاع مقدس و انقلاب اسلامی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#دردا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۴۳-۱۴۴-۱۴۵ 🔻ادامه قسمت : ۷۵ چند روز بعد، حسین آمد کنارم. گفت «علی آقا، من هنوز تو فکر کاری هستم که شما اون شب کردین؛ این که گفتین سه دست لباس متوسط بیارم!». گفتم :حسین ، ما لباس غوّاصی کم داریم. خواستم حاج قاسم ،یه لباس تنگ بپوشه تا اوضاع سخت بچّه ها رو با تمام وجود لمس کنه و ببینه بچّه ها این ده دوازده ساعتی که لباس تن شونه، چی می کشند تا هروقت برای بچّه ها لباس درخواست می کنم، بدون هیچ مقاومتی پیگیری کنه. قسمت: ۷۶ همرزم شهید :حسن کاربخش در زمان جنگ ،من و حسین در واحد اطلاعات عملیات بودیم. حسین، آرامش خاصی داشت. هروقت می افتاد که باعث تضعیف روحیه ی بچّه ها می شد، بافکر عمل می کرد. آن زمان، خط پدافندی فاو، دردست نیروهای رزمی بود که نگه داری از سنگر ها را بر عهده داشتند و خط نگه دار بودند. در فاو وخط کارخانه ی نمک، وقتی حالتِ عادی و پدافندی بود، بچّه های شناسایی مثل آقای پور محمدی، جمالی ‌و حسین بادپا، کار خاصی نداشتند. شناسایی همایشان، درحد کمین بود. بیشتر به کار دیده بانی مشغول بودند. حسین، با آن جثه ی کوچکش، درحالت عادی، بیشتر بالای دکل بود و دیده بانی می کرد. نیازی به دفاع نبود ؛ فقط وضعیت عراقی ها را بررسی می کرد که تحرکاتی نداشته باشند. بعضی وقت ها ،عراقی ها برای این که ببینند وضعیت ما در چه حالتی است و برای این که بدانند بچّه های ما آمادگی کامل دارندیانه، پشت خط شروع می کردند به تدارکات، پشتیبانی و لجستیک؛ مانورهایی می دادند؛ تانک هایشان را جابه جا می کردند؛ ازاین سنگر به آن سنگر می رفتند؛ در طول خط تیر اندازی می کردند. ادامه دارد… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
می‌گفت هر ساعتی ڪار داشتید بیایید، گذاشته بودیم به تعارف نصف شب بود دیدم مجبوریم، رفتیم در خانه اش منتظر یک قیافه خواب آلود و اخمو بودیم، آمد دم در خندان، باروی باز (: ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🥀مین‌هاى خاموش ❤️‍🔥صبح یکی از روزهای زیبای بهاری بود، ولی هنوز سوز برف ارتفاعات گوجار، در سلیمانیه عراق تا مغز استخوان اثر می کرد، دومین روز از عملیات بیت المقدس ٢ بود و من به اتفاق دیگر هم سنگرانم مشغول پاكسازی سنگرهای بعثيون کافر بودم. در مسیر عبور ما، گاه و بی گاه مقاومتی اندک، از ناحیه ی عراقی ها مشاهده می شد. اما رزمندگان اسلام، با روحیه ی وصف نشدنی، آنان را به اسارت یا هلاکت می رساندند. 💔شلیک رگبارهایِ مدامِ یکی از مسلسل های عراقی، که بر روی تانک و در ارتفاعات مشرف بر جاده مستقر شده بود، مانع عبور ما شده بود. معاون گردان به من، که مسئولیت دسته را به عهده داشتم، مأموريت داد تا صدای آن را خاموش کنم. بلافاصله یک تیم، مرکب از آر پی جى زن، کمکش و یک امدادگر تشکیل داده و راهی مأموريت شدیم. هوا صاف بود و باد سردی، که می ورزید، سوز برف های بر زمین نشسته را، چون سوزن به صورتمان می کوبید. همه ی راه های منتهی به آن تانک را بررسی کردیم، اما دشمن دید کافی داشت و پیشروى به سوی او غیر ممکن می نمود. ❤️‍🔥به اتفاق بچه ها شروع به قرائت « آیت الکرسی » کردیم و از خدای بزرگ یاری طلبیدیم، ناگهان ابرهای سیاهی آسمان را پوشاند و بارش نم نم برف آغاز شد، به طوری که امکان دید را از دشمن سلب کرد. پروردگار را به خاطر این امداد غیبی شکر گفتیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم و به پیشروى ادامه دادیم. اما در بین راه اتفاق عجیبی افتاد .... 💔.... پای بچه ها، به دلیل نبود دید کافی به سیم های تله ی مین، گیر کرد، که باعث شد در جای خود میخکوب شویم. نگاهی به یکدیگر کردیم و متوجه شدیم، حضرت دوست چه عنایت بزرگی به ما فرموده است، خوشبختانه، هیچ یک از مین ها عمل نکرد و ما پس از قطع کردن سیم ها، به وسیله ی قیچی مخصوص، دریافتیم که در مقابل یک میدان وسیع مین قرار داریم و پشت سرمان نیز مین های کاشته شده ی زیادی وجود دارد. چه باید می کردیم جز توکل بر خدا و استعانت او .... ❤️‍🔥به راه خود ادامه دادیم ،« آیت الکرسی » و «سوره والعصر » را آهسته با هم تلاوت می کردیم، نیروی عجیبی در خود حس می کردیم، که به ما قوت قلب می داد. پس از زمان کوتاهی به نزدیکی دشمن رسیده و سمت راست قله مستقر گشتیم. آر پى جى زن، گلوله های خود را آماده کرد و یا على گویان اولین شلیک را انجام داد، ناخود آگاه صدای تکبیر از گلویمان جاری شد و با شلیک گلوله دوم، تانکِ دشمن منهدم گردید. به نام خدا به طرف آنها یورش برده و متجاوزین بعثی را به اسارت گرفتیم. 🥀راوى: رزمنده جانباز مصطفی اسدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
جاے شھید اسدی خالے ڪه😔 رفیقش میگفت: یه شب تو خواب دیدمش بهم گفت به بچه ها بگو حتی سمت هم نروند اینجا خیلی گیر میدهند.. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀شهید مستجاب الدعوه🥀 🌼✨شهید حمید قبادی نیا که طبق فرموده آیت الله ناصری از مستجاب‌الدعوه هستن. دوستانی که به سفر راهیان نور میرن ، التماس دعا دارم. 🤲⚘🤲 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۴۵-۱۴۶ 🔻ادامه قسمت : ۷۶ با دیدن چنین وضعیتی، دلهره و نگرانی در دل بچّه ها به وجود می آمد. از فرمانده گروهان گرفته تا سربازها و بسیجی ها، همگی می آمدند پیش خط نگه دارها و دیده بان ها، می پرسیدند《چه خبر شده؟! می خواد اتفاقی بیفته؟! چه کار می خوان بکنن؟!》. حسین با آن سن کمش می خندید و می گفت《نگران نباشید! خیال تون راحت! دارن با چند تا تانک مانور می دن. اصلاً خبری در خط شون نیست.》 حسین به کارش وارد بود. بچّه ها با شنیدن این حرف ها، کمی آرامش می گرفتند. بعضی وقت ها، شدّت تیرها زیاد می شد. حسین، با فرمانده گردان یا معاون گردان می رفت سنگر کمین که زیرزمینی ساخته شده بود و حدود 300 متر با خط اوّل فاصله داشت. با هم، از نزدیک، اوضاع را بررسی می کردند و وضعیت خط را می سنجیدند. حسین با بردن فرمانده یا معاون گردان رزمی باعث می شد ترس خیلی ها بریزد و آرامش به خط برگردد. قسمت : ۷۷ همرزم شهید: احمد نخعی بابچّه های اطلاعات عملیات برای شناسایی به سمت ارتفاعات غرب آمده بودیم. برای این که جلب توجه نکنیم، امکانات زیادی با خود نیاورده بودیم؛فقط بعضی وسایل لازم مثل پتو و لباس آورده بودیم. خودمان هم با یک ماشین آمده بودیم. روز بعد، یک ماشین برای ترددمان آمد.صبح که می شد،می بایست من و یکی دیگر از بچّه ها، برای تهیه ی صبحانه از ارتفاعات پایین می آمدیم، داخل روستا می شدیم، نان و پنیر و هر چه را که می شد،می گرفتیم. هر بار که می خواستیم سمت روستا بیاییم، حسین خیلی نگران می شد. می گفت: احمد، خیلی حواست رو جمع کن. منافق زیاده. احتمال داره چیزی توی غذای بچّه ها بریزند. این ها خیلی نامردند. حسین حق داشت نگران باشد. یک روز صبح، با خود حسین رفتم برای تهیه ی صبحانه و نان. از قصد، نان ها را خیلی شور کرده بودند. ادامه دارد...... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📜 عاشق کتاب و مطالعه بود و با ارزش ترین هدایا را برای دوستانش می خرید. همیشه می گفت: اگه جنگ نبود حتمآ می رفتیم دانشگاه و تحصیلاتم رو ادامه می دادم. زمانی که دوستانش ازدواج می کردند و یا بچه دار می شدند یک دوره تفسیر المیزان که در سی جلد بود برای آنها می خرید. حاج حسین کتاب را وسیله تهذیب می دانست. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔉 صدای ماندگار متکی به وسیله نباشیم .... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯