🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#ابوذر_داوودی🌹
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهید شد تازه رازش را فهمیدیم...
#مدیون_شهداییم
#شهیدحاج_حسین_دخانچی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
❗️ وای از روزی که آنان که ولایت دارند قدر آن را ندانسته و بی راهه بروند!
❇️ زیرا تا مادامی که پشتیبان ولایت باشند و رهرو این مسیر همیشه سرافرازیم و نوک پیکان ارتش و سپاه ولی عصر (عجل الله ) آن شاالله... زیرا نقطه قوت ماست. ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر است، زیرا ما آنچنان که لازم است باید به حدود و ثغور آن توجه کرده و خود را ذوب در این امر بدانیم.
✍ اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عجل الله تعالی ) و نایب بر حقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که امر است. خونم باعث سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر(علیه السلام) شیرین تر از عسل، می روم تا به تأسی از مولایم. اباعبدالله (علیه السلام) با خدایم عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم.
شهید مدافع حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#سوریه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کمتر کسی می دانست؛
او «جانباز ۷۰ درصد» بود
پنج بار زخمی شد
۲۲ ترکش در بدن داشت
ترکش گلویش را دریده بود...
راوی: همسر شهید
یاد سپهبد شهید #صیاد_شیرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📡خانه یکی از اقوام که ماهواره داشتند دعوت شدیم.
▪️رضا درباره اهداف شبکههای ماهواره، ⚙️چگونگی تشکیل این شبکهها،
💸منابع مالی شان،
برای صاحبخانه و بقیه صحبت کرد.
چند نفری شروع کردن به مسخره کردنِ رضا که در فلان جا مغزت را شستوشو دادهاند... 😏
بعد از مهمانی، من با رضا تند برخورد کردم که چرا از این حرفها میزنی که بخواهند مسخرهات کنند؟کلی تشر به او زدم 😕
اما رضا جواب داد:
🌱 من وظیفهام را در قبال این خانواده انجام دادم. دیگر در آن دنیا از من نمیپرسند که چرا دیدی و میدانستی اما چیزی نگفتی؟
من کار خودم را کردم،به وقتش این حرفها جواب میدهد.
#شهید_رضا_کارگر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید عباس بابایی
سکانسی زیبا از
مجموعهٔ تلویزیونی "شوق پرواز"
به کارگردانی یدالله صمدی
این مجموعه طبق نظرسنجی صدا و سیما بهترین سریال در موضوع دفاع مقدس شناخته شد.
#السلام_علیک_یا_زین_العابدین
#سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده 🔸گفتم دکتر چمران . من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی
دوستان عزیز
این پارت اشتباه شده
یک پارت جامانده رو الان در کانال قرار میدم
ببخشید🙏
وممنون که مارو دنبال میکنید❤️
کوچه شهدا✔️
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده 🔸گفتم دکتر چمران . من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_هشتم
♦️می گفتند: شما دخترم را با این آقا آشنا کردید . البته با همه این فشارها من راههایی پیدا می کردم ومصطفی را می دیدم . اما این آخری ها او خیلی کلافه و عصبانی بود .
🔹 یک روز گفت: ما شده ایم نقل مردم ، فشار زیاد است شما باید یک راه را انتخاب کنید یا این ور یا آن ور . دیگر قطع اش کنید .
☑️مصطفی که این را گفت بیشتر غصه دار شدم . باید بین پدر و مادرم که آنهمه دوستشان داشتم و او ، یکی را انتخاب می کردم . سخت بود ، خیلی سخت .
🔸گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آنطرف ، تو باید دست مرا بگیری!
🔹گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد
🌙آن شب وقتی رسیدم خانه ، پدر ومادرم داشتند تلویزیون نگاه میکردند . تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم
🔸گفتم: بابا ! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده ام ، اذیت نکرده ام ، ولی برای اولین بار می خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر میخواهم. پدرم فکر می کرد مسئله من با مصطفی تمام شده ، چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم
♦️پرسید: چی شده ؟ چرا ؟ بی مقدمه ، بی آنکه مصطفی چیزی بداند ،
🔸گفتم: من پس فردا عقد می کنم . هر دو خشکشان زد . ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم ، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است . فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده ام ! مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم .
😠مادرم خیلی عصبانی شد . بلند شد با داد و فریاد ، و برای اولین بار میخواست من را بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی ؟
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_هشتم ♦️می گفتند: شما دخترم را با این آقا آشنا کر
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_نهم
🔸گفتم دکتر چمران . من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی نشد . مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم میخواست برود مسافرت. پدرم به حرفهایم گوش داد و همانطور آرام گفت: من همیشه هرچه خواسته اید فراهم کرده ام ، ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست . او شبیه ما نیست ، فامیلش را نمی شناسیم . من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود .
🔸 گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته ام . می روم . امام موسی صدر هم اجازه داده اند ، ایشان حاکم شرع است و می تواند ولی من باشد . بابا دید دیگر مسئله جدی است
♦️گفت : حالا چرا پس فردا ؟ ما آبرو داریم .
🔸گفتم: ما تصمیم مان را گرفته ایم ، باید پس فردا باشد . البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر . اگر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم .
♦️باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید .
🔸گفتم: من آمادگی دارم ، کاملاً !
نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم . من داشتم ازهمه امور اعتباری ، از چیزهایی که برای همه مهمترین بود می گذشتم . البته آن موقع نمی فهمیدم ، اصلاً وارستگی انجام چنین کاری را نداشتم، فقط می دیدم که مصطفی بزرگ است، لطیف است و عاشق اهل بیت است و من هم به همه اینها عشق میورزیدم...
ادامه دارد....
#به_وقت_رمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔹️همسرم، من همان اول زندگانیم به شما گفتم که من مستأجر این عالم هستم و معلوم نیست که خانه من در کجاست؟
🔹️آیا در کردستان بالای کوههای سر به فلک کشیده است یا در جنوب با آن گرگهای وحشی بجنگم و یا در آن سوی لبنان و یا در فلسطین و قدس عزیز، خلاصه باید مرا ببخشی که همان اول زندگی شما را زجر دادهام ولیکن من مظلومیت شما را به مادرم زهرا(سلاماللهعلیها) خواهم گفت.
#سردار_شهید_یدالله_کلانتری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۲ سال پیش همچین شبهایی شهید ابراهیم هادی:
#عند_ربهم_یرزقون
هدیه به روح مطهرشهید ابراهیم هادی صلوات 📿
وقتـےچشمانگنھکارمبانگاهتگره
میخورد،ناگھانازشرمسربـھزیرفرود
مـےآورم..!😔💔
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_نهم 🔸گفتم دکتر چمران . من خیلی سعی کردم شمارا قان
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_دهم
🔰 مادرم رفت آنجا را دید ، فقط یک اتاق بود با چند صندوق میوه به جای تخت .
مامان گفت: آخر و عاقبت دختر من باید اینطور باشد ؟ شما آیا معلول بودید، دست نداشتید ، چشم نداشتید که خودتان را به این روز انداختید ؟ ولی من در این وادی ها نبودم ، همان جا ، همانطور که بود ، همان روی زمین میخواستم زندگی کنم .
مادرم گفت: من وسایل برایتان می خرم ، طوری که کسی از فامیل و مردم نفهمند . آخر در لبنان بد می دانند دختر چیزی ببرد خانه داماد ، جهیزیه ببرد ، می گویند فامیل دختر پول داده اند که دخترشان را ببرند . من و مصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد . می خواستیم همانطور زندگی کنیم .
💖یک روز عصر که مصطفی آمده بود دیدنم گفت: اینجا دیگر چیکار داری ؟
وسایلت را بردار بریم خونه ی خودمون.
🔸گفتم: چشم.مسواک وشانه و.... گذاشتم داخل یک نایلون و به مادرم گفتم : من دارم می روم .
مامان گفت: کجا ؟
🔸گفتم: خانه شوهرم ، به همین سادگی می خواستم بروم خانه شوهرم . اصلاً متوجه نبودم مسائل اعتبار را . مادرم فکر کرد شوخی می کنم . من اما ادامه دادم؛ فردا می آیم بقیه وسایلم را می برم . مادرم عصبانی شد فریاد زد سرمصطفی و خیلی تند با او صحبت کرد که: تو دخترم را دیوانه کردی ! تو دخترم را جادو کردی ! تو... بعد یک حالت شوک به او دست داد و افتاد روی زمین . مصطفی آمد بغلش کرد و بوسیدش .
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯