eitaa logo
کوچه شهدا✔️
95.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از زاده اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #قسمت_یازدهم #کیف_سنگین_عروس! 💟امین همیشه عادت داشت کیف مر
❤ بسم رب الشهدا ❤ وسیزدهم 🌠 گاهی در خانه با هم ورزش رزمی کار می‌‌کردیم. نانچیکو را به صورت حرفه‌ای به من یاد داد. 🔫تیراندازی با اسلحه شکاری با اهداف روی سنگ، برگ درخت و ... هردومان برای زندگی خیلی ذوق داشتیم. 👌 آنقدر که وقتی کسی می‌گفت بچه‌دار شوید، با تعجب می‌گفتم چرا باید بچه‌دار شوم؟ وقتی این همه در زندگی خوشم چرا باید به این زودی یک مسئولیت دیگری را هم قبول کنم که البته وقت من و امینم را محدودتر می‌‌کند. ✔ به امین می‌گفتم «تو بچه دوست داری؟» می‌گفت «هروقت تو راضی شوی و دوست داشته باشی. تو خانم خانه‌ای. تو قرار است بچه را بزرگ کنی. پس تو باید راضی باشی.» 🌟می‌گفتم «نه امین، نظر تو برای من خیلی مهم است. می‌دانی که هر چه بگویی من نه نمی‌گویم.» می‌گفت «هیچ‌وقت اصرار نمی‌‌کنم. باید خودت راضی باشی.» من هم پشتم گرم بود. 👈تا کسی حرفی می‌زد، می‌گفتم فعلاً بچه نمی‌خواهم، شوهرم برایم بس است. شوهرم همه کسم است. فکر می‌کردم زمان زیادی دارم تا بچه‌دار شوم. ✳اواخر امین می‌گفت «زهرا خیلی بد است که ما این طور هستیم، باید وابستگی ما به هم کمتر شود...» انگار که می‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد. برای من می‌‌ترسید. حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم. ❌اعتراض کردم که «چرا اینطور می‌گویی؟ خیلی خوب است که 2 سال و 8 ماه از زندگی مشترک ما می‌گذرد و این همه به هم وابسته‌ایم که روز به روز هم بیشتر عاشق هم می‌شویم.» 💯واقعاً‌ علاقه ما به نسبت ابتدای آشناییمان خیلی بیشتر شده بود. گفت «آره، خیلی خوب است اما اتفاق است دیگر. خدایی ناکرده...» 🔸 گفتم «آهان! اگر من بمیرم برای خودت می‌ترسی؟» 🔹گفت «نه، زهرا زبانت را گاز بگیر این چه طرز حرف زدن است؟ اصلاً‌ منظورم این نیست!» از این حرف‌ها خیلی ناراحت می‌شد. ❤ گفتم «همه از خدا می‌خواهند که اینقدر با هم خوب باشند!» دیگر چیزی نگفت 👈با ما همراه باشید.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش بحالِ شهدایی که رسیدند آخر با ، به سرانجـامِ اباعبدالله وداع مردم عـراق با پیکر شهید سید رضی در حــرم امــام حسین (ع) -کــربلای معلی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم. صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است. زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند. پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادگاری شهید حاج قاسم سلیمانی به دو دختر کم حجاب ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 به من زنگ زدند و گفتند: دکتر گفته موتورت رو سوار کامیون کن و بیا خوزستان که الآن لازمت داریم. من قبل از انقلاب قهرمان موتورسواری ایران بودم و به برادرم که هم‌رزم دکتر چمران بود، گفته بودم که در صورت نیاز حاضرم با موتورم که یک تریل ۴۰۰ بود، به جبهه بیایم. رسیدم به خوزستان و به ستاد عملیاتی در اهواز رفتم و پس از این‌که حکمم زده شد و مسلح شدم، به محور طرّاح که دکتر دو طرف آن را آب انداخته بود و تانک‌های عراقی در میان آب‌ها گیر افتاده بودند، رفتم. وقتی به دکتر ملحق شدم، متوجه تعدادی موتورسوار شدم که آن‌جا بودند. ۷_۸ نفر بودند که سرشان را کاملا تیغ انداخته بودند. وقتی دقت کردم، دیدم چند نفری از آنان را می‌شناسم. تعجب کردم که این‌ها این‌جا چه می‌کنند. چند نفر از آن‌ها خلاف‌کار بودند. به دکتر گفتم: آقای دکتر، این‌ها رو چرا به این‌جا آوردین؟ دکتر گفت: این جنگ مال همه‌ است. باید همه بیان کمک کنن. نمی‌تونیم فقط به یه قشر خاص فکر کنیم یا بنشینیم این و اونو گزینش کنیم، این‌ها از پس کارهایی برمی‌آن که بقیه فکرشو هم نمی‌تونن بکنن. گفتم: اما بعضی از این‌ها خلافکارن و من حتی خلاف‌هاشونو هم می‌دونم. گفت: خیلی خوب، من دیشب این‌ها رو طوری ساختم که همه رفتن حمام، کله‌ها را تیغ انداختن، غسل و توبه کردن و فقط برای شهادت می‌خوان خدمت کنن. در اوج جنگ و آتش و محاصره فقط آن‌ها بودند که داوطلب شدند آذوقه و مهمات یا سوخت را بردارند و ببرند به آن‌هایی که باید، برسانند. در واقع اگر آن‌ها نبودند، هیچ‌کس جراتش را نداشت که از اول جاده‌ی سوسنگرد تا انشعاب ‌های مختلف رود کرخه و تا پایین دهلاویه و تپه‌های آن، سوار موتور شود و آرپی‌جی‌زن‌ها را بردارد، ببرد جلو و بزنند به دل تانک‌هایی که داشتند جلو می‌آمدند. کسانی که توی شهر انگشت‌نما بودند و اگر جایی جمع می‌شدند، حتما با آن‌ها برخورد می‌شد، کارشان به جایی رسید که از همه‌ی ما جلو زدند. بیشترشان شهید شدند و بعضی از آن‌ها با همت دکتر، جذب سپاه شدند. البته ناگفته نماند، بعضی از آن‌ها هم نتوانستند تحمل کنند و برگشتند. به نقل از اسماعیل شاه‌حسینی، کتاب چمران مظلوم بود ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 همیشه می‌گفت: ما کربلا نبودیم تا امام حسین(ع) را یاری کنیم، ولی امروز فرزند او، حضرت امام خمینی، را یاری خواهیم کرد. علی‌عباس به حرف‌ها و دانسته‌هایش کاملا عمل می‌کرد و خدا هم مسیر صحیح بندگی را در مقابلش قرار می‌داد. به نقل از کتاب ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #قسمت_دوازدهم وسیزدهم #ذوق_زندگی 🌠 گاهی در خانه با هم ورزش
بسم رب الشهدا ❤ 💕 برای جشن ازدواج برادرم آماده می‌شدیم. می‌دانستم امین قرار است به مأموریت برود اما تاریخ دقیق آن مشخص نبود. تاریخ عروسی و رفتن امین یکی شده بود. به امین گفتم «امین، تو که می‌دانی همه زندگیم هستی ...» خندید و گفت «می‌دانم. مگر قرار است شهید شوم.»  گفتم «خودت می‌دانی و خدا،که در دلت چه می‌گذرد اما می‌دانم آنجا جایی نیست که کسی برود و به چیز دیگری فکر کند.» 🔸سر شوخی را باز کرد گفت «مگر می‌شود من جایی بروم و خانمم را تنها بگذارم؟» ✳باز هم نگفت که قرار است به سوریه برود. اول گفت می ‌خواهم به مأموریت اصفهان بروم.  مأموریتی که 10 روز و شاید هم 15 روز طول می‌کشد. غصه‌ام شد.  گفتم «تو هیچ وقت 10 روز مرا تنها نگذاشته‌ای.  خودت هم می‌دانی حتی در سفرهای استانی 4-3 روزه‌ات من چه حالی پیدا می‌‌کنم. شب‌ها خواب ندارم  و دائماً‌ با تو تماس می‌گیرم...» 🔸گفت «ببین بقیه خانم‌ها چقدر راحت همسرشان را وقت سفر بدرقه می‌کنند و می‌گویند به سلامت!» 🔹گفتم «نمی‌دانم آنها چه می‌کنند، شاید همسرشان برایشان مهم نباشد...» 🔸گفت «مگر می‌شود؟» 🔹گفتم «من نمی‌دانم شاید اصلاً آنها دوست دارند همسرشان شهید شود...» 🔸 سریع گفت «تو دوست نداری شوهرت شهید شود؟»‌ 🔹 گفتم «در این سن و سال دلم نمی‌خواهد تو شهید شوی. ببین امین حاضرم خودم شهید شویم اما تو نه!» 🔸گفت «پس چطور است که در دعاهایت دائماً‌ تکرار می‌کنی یا امام حسین خودم و خانواده‌ام فدای تو شویم؟» 🔹گفتم «قربان امام حسین بشوم، خودم فدایش می‌شوم اما فعلاً بمان. اصلاً این همه کار خیر ریخته! سرپرستی چند یتیم را بر عهده بگیر و...» ⚠️برنامه سوریه‌اش را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم. گاهی کمی دیرتر به خانه می‌آیم.... کلی شکایت می‌کردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد.  می‌خواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه، استخر و ... را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام می‌رسد، به خانه بیایم. ✳️دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم! به خانه می‌آمدم و دائماً تماس می‌گرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم، کجایی؟! 🔆گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی می‌گرفت و به خانه می‌آمد! می‌خندیدم و می‌گفتم بس که زنگ زدم آمدی؟ می‌گفت «نه، دلم برایت تنگ شده...»  یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی می‌گرفت و به خانه می‌آمد... 💟آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم می‌رفتیم، عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل بنشینم. هرچه می‌گفت «بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...»  می‌گفتم «من اینطور راحت‌ترم... دستم را روی زانوهایت می‌‌گذارم و می‌نشینم...»  امین می‌گفت «یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست» ✅راستش را بخواهید دلم می‌‌‌خواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد.... امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستی‌ام را برای او بگذارم. 👈با ما همراه باشید.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
••|🌿🕊|•• اومدبه‌حاج‌ابومهدی‌گفت: حلالمون‌کن؛پشت‌سرت‌حرف‌می‌زدیم ابومهدی‌خندید! باهمون‌خنده‌‌بهش‌گفت: شماهرموقع‌‌دلتون‌‌گرفت‌‌پشت‌‌سر‌من حرف‌بزنیدتادلتون‌باز‌شه :)♥︎ 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
Narimani-Golchin Shab 13 Ta 18 Ramzan1395-001.mp3
9.54M
مداحی شهدای کربلایی سید رضا نریمانی ✅ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌹 قبر ساده ی یک شهید 🌹در گلزار شهدای بهشت علی دزفول، قبری وجود دارد که ، بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن قبر شهید "بهمن دُرولی" است. 📝 این شهید با اخلاص ، در قسمتی از وصیت نامه خود نوشته است: ✍ قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی». ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
. خدایا‌ مرا بسوزان استخوان‌هایم‌ را خرد ڪن خاڪسترم را به باد بسپار ولے لحظه‌ای مرا از خود وامسپار..؛))✨ 🌿 . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯