eitaa logo
کوچه شهدا✔️
85.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
27.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
↯♥ |💔🥀| سےسال‌درفراق‌پدرگریہ‌ڪرد وگفت:بازارشام‌جاےعزیزان‌مانبود..
اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
↯♥ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهید حاج قاسم سلیمانی: عمل مقدس، عمل امام حسین (علیه‌السلام) است. عملی است که در آن خودخواهی، جاه‌طلبی، خودمحوری و خویشاوندپروری راه ندارد. عمل مقدس، عمل خودفراموشی است. به تعبیر آن شاعر(مولوی): چون فراموش خودی یادت کنند بنده گشتی آنگه آزادت کنند مهرماه ۱۳۹۸ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 شهید آوینی،کربلا هنوز هست عاشورا هنوز نگذشته است ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 .... 🌷حاج اسکندر خیلی شجاع بود و سر نترسی داشت. با اینکه نیروی تدارکات بود و کار و وظایفش به خط اول ارتباطی پیدا نمی کرد، اما عملیات که می شد همیشه قدم به قدم در خط اول نبرد می رفت و کارهای تدارکاتی اش را در همان خط اول انجام می داد. قبل از کربلای ٥ بود، آمد پیش من، گفت: حاج قاسم من دیگه نمی خواهم در تدارکات باشم، من را بفرستید در گردان. گفتم: یعنی چه؟! کسی نمی تواند کار تو را انجام بدهد! 🌷دیدم حالش بهم ریخت. حال غریبی داشت. ناآرام بود، بی تابی می کرد. اشک می ریخت و می گفت: من می خواهم برم گردان! کار حاج اسکندر در تدارکات منحصر به فرد بود. کسی جز خودش از عهده آن بر نمی آمد. همچنین قبل از عملیات تعدادی از فرمانده گردان ها درخواست داده بودند تا حاج اسکندر رابط گردان ها با تدارکات باشد و آنها دیگر مستقیماً با تدارکات ارتباطی نداشته باشند. 🌷....از طرف دیگر حاج اسکندر چهل سال سن داشت و چشم هایش کم سو شده و دیگر چابکی یک جوان عملیاتی را نداشت. همه اینها باعث می شد که اجازه ندهم اسلحه دست بگیرد و با گردان ها پیش برود. هرجور بود آرامش کردم و گفتم: حاجی من اجازه نمی دهم شما با گردان بروید. وقتی دید حرف من یکی است و راضی نمی شوم، گفت: پس اجازه بدهید کاری بکنم. گفتم چه کار؟ گفت:.... 🌷....گفت: چون در این عملیات بین ما و دشمن کانال ماهی است و یکی، دو روز اول عملیات امکان انتقال ماشین هاى تدارکات نیست، من چند نفر از طایفه بندی هندل را با خودم ببرم ماشین های جا مانده عراقی ها را راه بیاندازیم، تدارکات عراقی ها را هم جمع کنیم و بلافاصله کار تدارک رزمنده [ها] را از همان جا شروع کنیم! دیدم این جور راضی می شود. گفتم: سخته ولی شدنی هست. اما با من هماهنگ باش. 🌷خلاصه رفت تا طرحش را عملیاتی کند. تا قبل از عملیات چند باری آمد و گزارش داد که چه کار کرده است. ده نفر راننده آماده کرده بود. کسانی که می توانستند هر ماشینی را بدون کلید روشن کنند. شب عملیات شد. حاج اسکندر یک بی سیمچی خواست تا در ارتباط باشد. رمز عملیات که گفته شد، پشت بی سیم گفت: با خط شکن ها برم؟ گفتم: نه! رفت تا نقطه رهایی. گفت: برم. گفتم: نه، شما برو سمت اسکله، جایی که بچه ها از قایق پیاده می شن، کمک کن بچه ها از قایق ها پیاده بشن. چک کن، کسی اسلحه اش در آب نیافته و بی مشکل پیاده بشن. 🌷دوباره بی سیم زد من کنار اسکله هستم، همه نیروها پیاده شدند، همه رفتند. گفتم: خیلی خوب، حالا برو! با یه حالت خاصی گفت: من دیگه رفتم، خداحافظ. این آخرین جمله ای بود که پشت بی سیم گفت، یکی دو دقیقه بعد بود که آن گلوله ى توپ آمد.... 🌹خاطره اى به ياد شهيد حاج اسكندر اسكندرى : رزمنده دلاور سردار قاسم سلطان آبادى ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
ای کسی که در مجلس اهل بیت (ع) خدمت می کنی، اگر این خدمت، به خدمت به انقلاب اسلامی منتهی نشود، مسیر را اشتباه رفته ای... چه زیبا گفت آن امام حکیم ما: "اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی" ، پس بدانیم که هیئت ناب محمدی و هیئت آمریکایی هم داریم... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره همسر شهید موسی رجبی از تشییع پیکر شهید😔 🔸 گفتند همسر شما مثل امام حسین (علیه السلام) بدون سر شهید شد. گفتم: نه اقا موسی به من قول داده، یک لحظه چشماشو باز کنه و منو ببینه... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی #قسمت_هشتاد_هشت 🌕
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم خود فرماندهی هم گفت:« تا ساعت یک اگر نشد عمل کنید، حتماً برگردید؛ الان هم که ساعت دوازده و نیم شده تو این چند دقیقه ما به هیچ جا نمی رسیم.» این که اسم فرمانده را آوردم، به حساب خودم انگشت گذاشتم رو نقطه حساس، می دانستم تو سخت ترین شرایط وتو بهترین شرایط، از مافوقش اطاعت محض دارد حتی موردی بود که ما دژ دشمن را شکستیم و تا عمق مواضع رفتیم در حال مستقر شدن بودیم که از رده های بالا بی سیم زدند و گفتند: «باید برگردین» تو همچنین شرایطی بدون یک ذره چون و چرا بر می گشت حالا هم منتظر عکس العملش بودم. گفت: «نظرت همین بود؟» پرسیدم:«مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟» چند لحظه ای ساکت ماند. جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد گفت:«من هم عقلم به جایی نمی رسه.» دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت رو خاک های نرم کوشک ،منتظر بودم نتیجه ی بحث را بدانم،لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت پرسیدم :«پس چکار کنیم آقای برونسی؟حتی تکانی به خودش نداد.» عصبی گفتم:«حاج آقا همه منتظر ،هستن بگو می خوای چکار کنی؟!» باز چیزی نشنیدم،چند بار دیگر سؤالم را تکرار کردم، او انگار نه انگار که تو این عالم است، یک آن شک برم داشت که نکند گوشهاش از شنوایی افتاده اند یا طور دیگری شده؟ خواستم باز سؤالم را تکرار کنم صدای ناله ی آهسته ای مرا به خود آورد. صدا از عقب می آمد سریع ،سینه خیز رفتم لابلای ستون... حول و حوش ده دقیقه گذشت،تو این مدت، دو،سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود، نمی دانم او چه اش شده بود که جوابم را نمی داد.با غيظ می گفتم : «آخه این چه وضعیه حاجی؟ یک چیزی بگو!» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
برای تهیه مهمات باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدم. به طرف اتاق فرماندهی رفتم. در باز بود ، اما حاج احمد نبود ... یکی از دوستان گفت: مطمئن نیستم ، اما شاید بدونم کجاست! به طرف دستشویی ها راه افتادیم... درست حدس زده بود ... حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت، مشغول نظافت دستشویی ها بود. داغ شدم ... رفیقمون رفت تا سطل رو از دستش بگیره حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد. نگاهی کرد و گفت: یادت باشه! فرمانده هنگام جنگ برادر بزرگتر همه است... و در بقیه مواقع کوچکتر از همه... ♥ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
21-shahid-toorajizadeh4(www.rasekhoon.net).mp3
7.02M
دعای کمیل با صدای شهید محمد رضا تورجی زاده ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی #قسمت_هشتاد_نه 🌕🌑
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ اصلاً هیچی نمی گفت بار آخر که آمدم پهلوش، یکدفعه سرش را بلند کرد به چهره اش زیاد دقت نکردم یعنی دقت نکردم؛ فقط دلم تند و تند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم دشمن بیکار ننشسته بود گاه گاهی منور می زد و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ی دیگری شلیک می کرد. بالاخره عبدالحسین به حرف آمد صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد گرفته بود درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد گفت:« سید کاظم خوب گوش کن ببین چی می گم.» به قول معروف دو تا گوش داشتم دو تا هم قرض کردم یقین داشتم می خواهد تکلیف مان را یکسره کند. شش دانگ حواسم رفت به صحبت او. «خودت برو جلو.» با چشم های گرد شده ام گفتم:« برم جلو چکار کنم؟» «هرچی که می گم دقیقاً همون کارو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.» به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد:«سر ستون که رسیدی اون جا درست بر می گردی سمت راستت،بیست و پنج قدم می شماری» مکث کرد. با تأکید گفت: «دقیق بشماری ها.» مات و مبهوت فقط نگاهش می کردم «بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد همون جا یک علامت بگذار،بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سر خودت بیر اون جا.» یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛ هم محکم هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن چهل متر میری جلو،اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چکار کنن.» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‌درحال حرکت به سمت سوریه موقع اذان مغرب و عشاء به همرزمانش گفته بود به راننده بگن باایسته... بعد راننده اتوبوس گفت الان جایی برای نماز خواندن پیدا نمیشه ونیم ساعت بعد به مقصد میرسیم. شهیدشالیکار درجواب به آنها گفت من یکسال مراقبت کردم نماز اول وقتم را از دست ندهم شماباعث شدین که من نماز اول وقتم را ازدست دادم. خیلی ناراحت ونگران بودوسرش رابه شیشه اتوبوس خم کردواشک ازچشم هایش جاری شد،ازاینکه نماز اول وقت رابعدیکسال ازدست داده بود. 🔰 به همه عزیزانم سفارش میکنم : به نماز اول وقت توجه کنند که نماز دربردارنده همه چیز است. وقتی در نماز بنده ی عاشق در مقابل معشوق که همان پروردگار است می ایستد چقدر لذت بخش و زیبا می باشد که عاشق صحبت، و معشوق گوش می نماید و به درخواست هایش پاسخ میدهد. | ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 بابا ابوالفضل... 🔹محمدرضا نوری(ابو عباس)، جانباز مدافع حرمی که نزدیک به ۱۶ ماه است توسط آمریکایی‌ها ربوده و در عراق زندانی است. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هر سال ده شب روضه خوانی داشتند. اصرار داشتند که اعلامیه ها ساده و محدود چاپ شود . یکبار که پایین اعلامیه (بنر)روضه بعد از آدرس نوشته بودند «منزل عبداللهی»، ناراحت شدند وگفتند: باید پاک شود ،مگر قراراست مردم برای عبداللهی روضه بیایند؟!! هیچ وقت دوست نداشتند اسمی از ایشان برده شود ،نه در کارهای فرهنگی و هزینه هایی که کمک میکردند ،نه در تعلیم قرآن به بچه ها ،نه در کمک به نیازمندان. حتی بارها در مناسبت‌های مختلف ، صداوسیما درخواست تهیه فیلم و مستند از ایشان داشتند ،ولی قبول نمی‌کردند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 گاهی ۴۸ ساعت حتی تا ۵۴ ساعت مشغول کار بودم، نخوابیدم... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 🌷مادر یکی از شهدای مفقود الاثر به مشهد مقدس مشرف مى شود و از محضر امام هشتم (علیه السلام) تقاضا می‌کند که فرزندش برگردد پس از توسل؛ همان شب خواب مى بيند نوری وارد منزلشان در شیراز شده و همه جا نورانی است. 🌷بلافاصله با شیراز تماس تلفنی مى گيرد؛ به ایشان می گويند: بلی فرزندت پیدا شده و هم اکنون او را آورده اند. آن عزیز یک غوّاص بود که پیکرش در ساحل اروند رود پیدا شد. 🌷ما از این حادثه الهام گرفتیم که شهیدان نورهایی بودند که ما از دست دادیم، باید دوباره آن ها را جستجو کنیم، بیابیم .... 📚 کرامات شهدا، صفحه ٣٣ : سردار باقرزاده ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
همیشه توی جیبش یک زیارت عاشورا داشت. کار هر روزش بود. بعد هر نماز باید زیارت می خواند.. حتی اگر خسته بود. حتی اگر حال نداشت و یا خوابش می آمد.. شده بود تند می خواند، ولی می خواند... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحب خونه این پدر زمین گیر با دو تا بچه مریض رو جواب کرده😔 این خانواده چهار نفره از سادات هستن😔 سه روز وقت دادن بهشون وگرنه وسایلشون رو میریزن بیرون 😔 ان شالله با لطف خدا و کمک شما عزیزان قراره براشون رهن خونه جمع کنیم ✅ در این پویش مارو کمک کنید ولو به بیست هزار تومان✅ شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳
6273817010138661
شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303
بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰شهید مدافع حرم عباس دانشگر 💠مأموریتی مهم تر از نماز نداریم... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی #قسمت_نود 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ از جام تکان نخوردم داشت نگاهم می کرد حتماً منتظر بود پی دستور بروم هر کدام از حرف هاش یک علامت بزرگ سؤال بود تو ذهن من، گفتم معلوم هست می خوای چکار کنی حاجی؟» به ناراحتی پرسید: «شنیدی چی گفتم؟» شنیدن که شنیدم ولی.... آمد تو حرفم گفت: «پس سریع انجام بده.» کم مانده بود صدام بلند شود جلوی خودم را گرفتم به اعتراض گفتم:« حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داری می گی؟» امانش ندادم و دنبال حرفم را گرفتم این کار خودکشیه، خودکشی محض! «شما به دستور عمل کن» هر چه مسأله را بالا و پایین می کردم با عقلم جور در نمی آمد. شاید برای همین بود که زدم به آن درش، تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم این دستور خودکشی رو به یکی دیگه بگو.» «این دستورو به تو دادم تو هم وظیفه داری اجرا کنی و حرف هم نزنی» لحنش جدی بود و قاطع او هم انگار زده بود به آن درش ،تا آن لحظه همچین برخوردی ازش ندیده بودم و حتی نشنیده بودم تو بد شرایطی گیر کرده بودم چاره ای جز انجام دستور نداشتم. دیگر لام تا کام حرفی نزدم سینه خیز راه افتادم طرف نوک ستون آن جا بلند شدم و برگشتم سمت راست شروع کردم به شمردن قدمها «یک، دو، سه، چهار و....» با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم سعی کردم دقیق بشمارم سر بیست و پنج ،قدم ایستادم. علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان همه را پشت سر خودم آوردم تا پای همان علامت به دستور بعدی اش فکر کردم. رو» به عمق ،دشمن چهل متری میری جلو. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۷۲ ثانیه شنیدنی حاج مهدی رسولی در باب اهمیت ولایت فقیه👌❤️ 🔹از نمرود سوال کنی چه کسی نباشه خوشحالی؟ میگفت امان از دست ابراهیم از فرعون سوال کنی چه کسی نباشه خوشحالی؟ امان از دست موسی از ابوسفیان ملعون سوال کنی چه کسی نباشه خوشحالی؟ پیغمبر اکرم از معاویه سوال کنی ؟ علی از یزید ملعون سوال کنی؟ حسین امروز اگر از مستکبرین سوال کنی چه کسی نباشه خوشحالی؟آیا جز علمدار این انقلاب اسلامی سید جانباز ماست؟ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
موقع خداحافظی دستی زدم روی شانه‌اش: زود این ستاره‌ها را زیاد کن که سرهنگ بشی گفت: ممد آدم باید ستاره‌هاش برای خدا زیاد باشه ستاره‌ی سر شونه میاد و میره!🌿🤍 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌 🔻 روایت سرپرست گروه سرود اصفهان از عنایت خاص در برنامه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
♦️سلام بر او که میگفت: دشمنان نمیدانند و نمیفهمند که ما برای شهادت مسابقه میدهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما این است که از سوی خدا آمده‌ایم و به سوی او می‌رویم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯