🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#رضا_داروئیان
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 توسل به حضرت زهرا (س)
🔹 شهید حاج عبدالله رودکی که با آمدن نام حضرت زهرا (س) این گونه منقلب می شود
#روایت_شهدا
#هفته_دفاع_مقدس #دفاع_مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #تركشى_كه_باعث_نجات_رزمنده_شد! 🌷در جریان عملیات والفجر ٨، در سال ١٣٦٤، مجروحان ز
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خوشا_به_حالش....
🌷خون زيادی از پای من رفته بود. بیحس شده بودم. عراقیها اما مطمئن بودند كه زنده نيستم. حالت عجيبی داشتم زيرلب فقط میگفتم: "یا صاحب الزمان ادركنی". هوا تاريك شده بود جوانی خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. بعد مرا به آرامی بلند کرد از ميدان مين خارج شد در گوشهای امن مرا روی زمين گذاشت آهسته و آرام. من دردی حس نمیکردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد بعد فرمودند: "کسی میآيد و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!" لحظاتی بعد ابراهيم آمد با همان صلابت هميشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفی کرد خوشا به حالش....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید معزز ابراهیم هادی
📚 کتاب: "سلام بر ابراهیم"، جلد یک، صفحه ۱۱۸
#سید_حسن_نصرالله
#سید_مقاومت
#حزب_الله
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شهید کاوه به نیروهایش توصیه کم خوابی میکرد و میفرمود بیشتر کار کنید و کمتر بخوابید.
نقل است که به نیرویی فرمود: الان تا هستی کار کن خواب رو بزار برای بعد از شهادت که زیر خاک؛ تا دلت بخواهد میخوابیم.
#شهید_محمود_کاوه
#یادشهداباصلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌱
•
سرنوشتِ
"مقلدان خمینی(ره)"
چیزی جز
"شهادت" نیست...
|شهیدسیدمحمدبهشتی|
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
18.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دیگه داشتیم به فرماندهی حاج احمد شک میکردیم، میگفتیم: «پس کِی بریم دِزلی؟...»
میگفت: «وقتش نیست!...»
ضد انقلاب هم دائم پیام میداد: «اگر راست میگید بیاید دزلی را بگیرید!»
👆درسی از دوران دفاع مقدس برای این روزهای ما
#سید_حسن_نصرالله | #لبنان
#هفته_دفاع_مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی گردان آماده #قسمت_دویست_و_سی_ 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 خسته و نارا
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
آن شب به یادماندنی
#قسمت_دویست_و_سی_و_یک
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
به هر قیمتی بود دندان روی جگر گذاشتیم،
فردای آن شب، چند تا اسیر گرفتیم ازشان بازجویی کردیم؛ حرف فرمانده لشکر درست بود نه تنها با تیربارهاشان منتظرمان بودند، دور تا دور جنازه ها را هم مین ریخته بودند. یعنی برای کاشتن مین وقت پیدا نکرده بودند، همین طور مین ریخته بودند روی زمین!
خدا رحمتش کند بارها می گفت:« دوست دارم مثل مادرم، حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله عليها مفقود الاثر باشم.»
آرزوش بر آورده شده بود.دو سه ماه بعد "۱ . روح پاکش را تو مشهد مقدس تشییع کردیم.
همسر شهید
زندگی و خانه داری با حقوق کم، مشکلات خاص خودش را دارد، یازده سال از شهادت عبدالحسین می گذشت. بار زندگی و بزرگ کردن چند تا بچه ی قدونیم قد، رو دوشم سنگینی می کرد وقتی به خودم آمدم، دیدم من مانده ام و یک مشت قرض هایی که به فامیل و همسایه داشتیم، نزدیک شدن عیدهم،تو آن شرایط دشوار،مشکلی بود که بیشتر از همه خودنمایی می کرد.
روزها همین طور می گذشت و یاد قرض و قوله ها،گاهی همه فکرم را به خودش مشغول می کرد. بعضی از قرض ها مال خود شهید برونسی بود که بنیاد شهید عهده دار آنها نشد. هر چه سعی به قناعت داشتم و جلوی خرج ها
را می گرفتم باز هم نمی شد؛ خودمان را به زور اداره می کردم چه برسد که بخواهم قرض ها را هم بدهم.
پاورقی
۱ _ تاریخ تشییع ۹/۲/۱۳۶۴
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
در زندگی فردی، همیشه دستش خالی بود ، خانهای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکرد.
گاهی پدرش اعتراض میکرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایدهای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمیکرد.
یک روز از پدرش شنید:
این طور که نمیشود تو خانوادهات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا دادهای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانهای برای خودت باش
شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان !
خدا نکند که من در دنیا خانهای از مال دنیا بسازم.
#شهید_عبدالله_میثمی
📚 کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر
#شهید_طلبه سرباز #امام_زمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
avini1.mp3
1.84M
#صدای_آسمانی
🎙ما وارث انبیاء هستیم ...
👤سید مرتضی آوینی
#شهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش این روح خسته الان پیشت بود
ڪاش....
#امام_حسین
#شب_جمعه
#کربلا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آن شب به یادماندنی #قسمت_دویست_و_سی_و_یک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
آن شب به یادماندنی
#قسمت_دویست_و_سی_و_دو
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
یک روز انگار ناچاری و درماندگی مرا کشاند بهشت امام رضا (سلام الله عليه).
رفتم سرخاک شهید برونسی نشستم همین جور به واگویه و درد و دل
کردن گفتم:« شما رفتی و من و با این بچه ها و با یک کوه مشکلات تنها گذاشتی بیشتر از همه همین قرضها اذیتم
می
کند.»
آهی کشیدم و با یک دنیا امید و آرزو ادامه دادم: «اگه می شد یک طوری از این قرض ها راحت بشم، خیلی خوب
بود.».....
باهاش زیاد حرف زدم فقط هم می خواستم سببی جور شود که از دین این قرض ها خلاص شوم
آن روز کلی سرخاک عبدالحسین گریه کردم وقتی می خواستم ،بیایم، آرامش عجیبی به ام دست داده بود. هفته بعد تو ایام عید " ۱ ، با بچه ها نشسته بودم ،خانه، زنگ زدند دستپاچه گفتم:« دور و بر خونه رو جمع و جور کنید، حتماً مهمونه.» حسن رفت در را باز کند وقتی برگشت حال و هوایش از این رو به آن رو شده بود معلوم بود حسابی دست و پایش را گم کرده است با من و من گفت: «آقا... آقا!»
مات و مبهوت مانده بودم. فکر می کردم حتماً اتفاقی افتاده زود رفتم بیرون، از چیزی که دیدم، هیجانم بیشتر شد و
کمتر نه
باورم نمی شد که مقام معظم رهبری از در حیاط تشریف آورده اند تو، خیلی گرم و مهربان سلام کردند با لکنت زبان جواب دادم. از جلوی در رفتم کنار و با هیجانی که نمی توانم وصفش کنم تعارف کردم بفرمایند تو.
پاورقی
۱ عید سال هزار و سیصد و هفتادو پنج
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💔
یه جایی تو وصیتنامه اش نوشته:
"دلم برای زیارت کربلا تنگ میشود حتما در زیارت کربلا مرا هم یاد کنید و این شعر را زمزمه نمایید:
شب های جمعه میگیرم هواتو
اشک غریبی میریزم براتو
بیچاره اون که ندیده حرم رو
بیچارهتر اون که دید کربلاتو..."
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
#شب_جمعه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯