eitaa logo
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
266 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 اعتراض به وضوی مأمون برای خلیفه آب بیاورید، وقت نماز است!...» صدای بلند خدمتگزار مخصوص مأمون، غلامان را دست پاچه کرده بود. به سرعت ظرف آب و لگن مخصوص را حاضر کردند. مأمون همین طور که بر تخت شاهانه‌ی خود تکیه داده بود، دست‌هایش را جلو آورد، تا غلام بر آن‌ها آب بریزد. امام رضا ، علیه السّلام، و افرادی که شاهد این صحنه بودند، با تعجّب به وضو گرفتن مأمون نگاه می‌کردند. امام که از غرور و خودپسندی مأمون آگاه بود، می‌دانست که او آدم ناتوانی نیست و با این کار قصد دارد به احکام دین بی‌احترامی کند. بنابراین به مأمون اعتراض کرد و گفت: وضوی او ایراد دارد. مأمون که سعی می‌کرد خود را خون سرد نشان دهد به حضرت گفت: «آیا دلیلی بر اعتراض خود داری؟» حضرت فرمود: «بلی». سپس آیه‌ی ۱۱۰ از سوره‌ی کهف را تلاوت فرمود: « فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا؛ پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.» مأمون دیگر حرفی برای گفتن نداشت و پذیرفت که با کمک گرفتن از دیگران در عبادت خداوند شریک گرفته است. از این‌رو دستور داد غلامان کنار بروند و دوباره وضو گرفت و از اینکه مجبور شده بود، حرف امام رضا ،علیه السّلام، را قبول کند، چهره‌اش درهم بود! نویسنده : راضیه نیک مرام - منبع: بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۲۲۲ به نقل از مجله رشد الگو ایرانی
داستانکی درباره اینکه امام رضا جان صحبت حیوانات را متوجه می‌شدند پدر می‌گوید: امام رضا علیه السّلام دوستی به نام سلیمان داشت. یک روز امام رضا علیه السّلام با سلیمان، در باغ نشسته بودند و گفت‌و گو می‌کردند. یک دفعه گنجشکی آمد و جلوی پای امام روی زمین نشست. گنجشک مرتّب بال‌هایش را به هم می‌زد و جیک جیک می‌کرد. انگار از چیزی ترسیده بود. امام رضا علیه السّلام از دوستشان پرسیدند: سلیمان! می‌دانی گنجشک چه می‌گوید؟ سلیمان گفت: نمی‌دانم. امام رضا علیه السّلام گفتند: گنجشک می‌گوید: ماری می‌خواهد جوجه‌هایش را بخورد؛ او از ما کمک می‌خواهد. برخیز به حیاط برو و کمکش کن. سلیمان برخاست و به حیاط رفت. نگاهش به ماری افتاد که از دیوار بالا می‌رفت. کم مانده بود که به لانه برسد. جوجه گنجشک‌ها هم ترسیده بودند و جیک جیک می‌کردند. سلیمان با چوبی که در دست داشت به طرف مار رفت. مار سرش را به طرف سلیمان چرخاند و چند بار فش فش کرد. بعد هم خودش را انداخت روی زمین و پا گذاشت به فرار. با خودم می‌گویم: اگر امام رضا علیه السّلام نبود. حالا چه بلایی سر جوجه گنجشک‌ها می‌آمد. منبع: کانال گل نرگس در ایتا الگو ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا