مقام معظم رهبری:
تقدیر خداوند این است که فلسطین آزاد خواهد شد.
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش حفظ قرآن سوره توحید برای کودکان
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
👥دو دوست صمیمی👥
🔆 یکی بود یکی نبود. در دهکدهای دور از شهر دو دوست صمیمی احمد و محمود بودند که در همسایگی هم زندگی میکردند. این دو پسر بچه همسایه دیوار به دیوار بوده و خانوادههایشان به کشاورزی مشغول بودند. احمد و محمود هر روز توی کوچه با هم کلی بازی میکردند. پدر احمد آرزو داشت که پسرش دکتر شود تا به مردم ده خدمت کند و مادر محمود دعا میکرد که پسرش مهندس شود تا خانههای ده را محکم و قشنگ بسازد.
❇️ روز اول مهر بود و قرار شد که این دو دوست صمیمی به مدرسه بروند خیلی خوشحال شدند. هر دو کتابهایشان را جلد کردند و مدادها و دفترچههایشان را برداشتند تا به مدرسه بروند و درس معلم را خوب یاد بگیرند. اتفاقا هر سال هر دوتای آنها جزو شاگردان اول و نمونه بودند. احمد که پدرش از بیماری مرموزی رنج میبرد دلش میخواست زودتر بزرگ شود و آرزوی پدرش را برآورده کند و به مردم ده خدمت کند زیرا دهی که احمد و محمود در آنجا زندگی میکردند، دکتر نداشت و آنها اگر کوچکترین ناراحتی پیدا میکردند باید یک فاصله طولانی تا ده دیگر را که دکتر داشت طی کنند.
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حفظ قرآن سوره ناس برای کودکان
ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
مسخره نكردن
امام حسن (علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) در حال بازي بودند كه پير مردي را ديدند كه مشغول وضو گرفتن بود اما وضويش اشتباه بود.آنها دست از بازي كشيدند.كنار آب رفتند بدون اينكه او را مسخره كنند و يا اشتباهش را به رويش بياورند مشغول وضو گرفتن شدند و با صداي بلند (طوري كه پير مرد بشنود)، ميگفتند وضوي من كاملتر است تا پيرمرد نگاه كند.بچهها به پيرمرد گفتند: وضوي كداميك از ما كاملتر است؟ وقتي وضوي بچه ها كامل شد، پيرمرد گفت : عزيزان من وضوي هر دوي شما صحيح است و من اشتباه ميكردم.
ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
♦️♦️♦️ داستان کوتاه کودکانه در مورد دوستی ♦️♦️♦️
✅ هنوز چند ماهی از رفتن احمد و محمود به مدرسه نگذشته بود که بیماری پدر احمد بدتر شد و متاسفانه یک روز صبح که احمد آماده رفتن به مدرسه شده بود متوجه شد که پدرش فوت کرده است. احمد پس از مرگ پدرش بسیار گریه کرد. از طرفی او دیگر نمیتوانست این روزها به مدرسه برود و درس بخواند، چون با همان سن کم باید در کشاورزی به مادرش کمک میکرد تا بتواند خرج زندگی خواهر و مادر خود را نیز بدهد.
💓محمود که دوست خوبی برای احمد بود وقتی متوجه جریان شد با معلم او صحبت کرد و معلم هم ماجرا را برای مدیر مدرسه تعریف کرده و قرار شد که معلم مهربان شبها به احمد درس بدهد تا او بتواند هم کار کند و هم درس بخواند. احمد روزها کار میکرد و شبها درس میخواند و در این راه محمود هم به عنوان دوست او به احمد بسیار کمک میکرد و هر چه یاد گرفته بود به او میآموخت. احمد و محمود هر سال با نمرههای خوب قبول میشدند و اینگونه سالها را میگذراندند.
💪پس از طی سالیان دراز وقتی که احمد و محمود بزرگ شدند توانستند در دانشگاه قبول شوند. احمد با تلاش و کوشش فراوان دکتر شد و به خدمت مردم ده پرداخت و آرزوی دیرینهی پدرش را برآورده کرد و محمود هم همان طور که آرزو میکرد مهندس شد و به آباد کردن ده کوچکشان پرداخت.
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc