1_24525405.docx
45.5K
🔸تربیت دینی نوجوان امروز (با دختر نوجوانم چگونه رفتار کنم؟)
😊 @koodakaneh1 😊
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🌺پیامبر مهربانیها صلی الله علیه و آله و سلم مشغول نماز جماعت بود، هنگامی که به سجده رفت حسین علیه السلام که کودک خردسالی بود بر پشت رسول خدا سوار شد و پاهای خود را حرکت می داد و هی هی می کرد.
🌺هرگاه پیامبر (ص) می خواست از سجده سر بردارد حسین (ع) را گرفته و کنار خود روی زمین می گذاشت. این کار تا پایان نماز ادامه داشت.
🌺مرد یهودی که شاهد این جریان بود، پس از نماز به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: با کودکان خود به گونه ای رفتار میکنید که ما هرگز اینگونه رفتار نمیکنیم.
🌺پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر شما به خدا و فرستاده او ایمان داشتید، با کودکان خود مهربان بودید.
🌺مهر و محبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به کودک، مرد یهودی را سخت تحت تاثیر قرار داد و اسلام را پذیرفت.
📚بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۹۶
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
😊 @koodakaneh1 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همشاگردی سلام😍😃
😊 @koodakaneh1 😊
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🎥خاطره حضرت آیتالله خامنهای از روز اولی که به مدرسه رفتند.
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
هدایت شده از دیرین دیرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📼 #دیرین_دیرین #کاست
🔻این قسمت: #مغز_پر
🔸مدرسه جایِ بازکردن ذهنه، نه پُر کردن مغز !
🔸 @kasettoday
🔷 instagram.com/dirindirincartoon
🆔 @dirindirin عضویت
💟 klipix.com/v/8790
🔺 FULL HD 🔺
هدایت شده از دیرین دیرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #دیرین_دیرین
🔻این قسمت: #هوای_پاک_سلام
🔷 instagram.com/dirindirincartoon
🆔 @dirindirin عضویت
💟 klipix.com/v/8824
🔺 FULL HD 🔺
✨🍃🌺مرد شامی
🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🍃🌺یکی بود ، یکی نبود . غیر از خدا هیچ کس نبود . روزی شخصی که خانه اش در شام بود ، به مدینه آمد و چشمش به مردی افتاد که در کناری نشسته بود . توجهش به اطرافیان جلب شد و از اطرافیان پرسید : " این مرد کیست ؟" گفتند حسین بن علی علیه السلام است .
🍃🌺در شهر شام کسانی بر مردم حکومت می کردند که دشمن امامان بودند . آن ها آن قدر درباره اهل بیت سلام الله علیهم حرف های نادرست زده بودند که باعث شده بود مردم شام نظر خوبی درباره امامان سلام الله علیهم نداشته باشند و از آن ها کینه به دل بگیرند . به همین خاطر ، مرد شامی تا نام امام حسین سلام الله علیهم را شنید ، خشمگین شد و شروع کرد به بد و بیراه گفتن ، اما امام حسین سلام الله علیه ساکت بودند و چیزی نمی گفتند .
🍃🌺وقتی ناسزا گفتن مرد شامی تمام شد . امام حسین سلام الله علیه بدون این که ناراحت و خشمگین شوند ، با نگاهی پر از مهر ، به او سلام کردند ؛ سپس چند آیه از قرآن را که درباره خوش اخلاقی و بخشش و گذشت بود ، قرائت کردند و به او فرمودند :" ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آما ده ایم ! " بعد هم از او پرسیدند :" آیا تو اهل شام هستی ؟" مرد گفت : بله امام سلام الله علیه فرمودند : " تو در شهر ما غریبی " . اگر به چیزی احتیاج داری حاضریم کمکت کنیم : حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم ، به تو لباس و پول بدهیم و ... "
🍃🌺مرد شامی که فکر نمی کرد پس از گفتن آن همه حرف زشت و ناسزا ، امام حسین سلام الله علیه با گذشت و بخشش و محبت با او رفتار کنند ، حالش دگرگون شد و با پشیمانی از رفتار نادرست خود گفت : " آرزو داشتم زمین شکافته می شد و من در آن فرو می رفتم و این چنین گستاخی و بی ادبی نمی کردم . تا این ساعت برای من در همه زمین ، کسی از حسین و پدرش بدتر نبود و از این لحظه ، برعکس ، نزد من کسی از او و پدرش محبوب تر نیست .
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
@koodakaneh1
🍃🍁🍂🍃🍁🍂
🍁🍂🍃🍁
🍂🍃🍁
🍃
🍁پاشین.پاشین تموم شد
🍃دیگه فصل تابستون
🍁پاییز اومد سلام کرد
🍃رو پشت بوم به بارون
🍁ببین بارون می باره
🍃جر .جرو جر .رو چترا
🍁از ابرایی که می آن
🍃از اون دورا رو دریا
🍁پسر عموی دریان
🍃ابرای رو آسمون
🍁آب می پاشن به هر جا
🍃به هر کوه وبیابون
🍁بارون داره می باره
🍃جر جر وجرتو ایوون
🍁گوش بده چی قشنگه
🍃شر شر وشر تو ناودون
🍁دلم می خواد بباره
🍃شنبه تا جمعه بارون
🍁بیای تو زیر چترم
🍃از اون ور خیابون
🍁با هم بریم تا خونه
🍃تموم راهو با هم
🍁تو دل همکلاسیم
🍃نباشه غصه و غم
🍂🍁🍃🍂🍃🍁
@koodakaneh1
روزهایی که برادرم می رفت کلاس کنکور، من هم به کانون قرآن محله مون می رفتم. بابا گفته بود اگه نصفی از جزء سی ام قرآن رو از حفظ بخونم، جایزه خوبی می گیرم.
داداشم پنج جزء آخر قرآن رو حفظ کرده و من همیشه دعا می کنم وقتی بزرگ شدم ، مثل اون باشم. هروقت این حرف رو به مامان می گم ، دستی به سرم می کشه و می گه: حسین جان . تو خودت پسر خوبی هستی . ما همون اندازه که حسن رو دوست داریم تورو هم دوست داریم.
اون روزا هوا خیلی گرم تر بود. جلوی در کانون قرآن منتظر حسن بودم . از خیابان که رد شد به من رسید ، خندید و سلام کرد. گفت: چطوری داداش کوچولو؟
از این که به من می گفت " کوچولو "ناراحت نمی شدم . کوچولو گفتن حسن مثل بقیه نبود. گفتم: خیلی تشنه ام، بریم تا آبمیوه فروشی علی آقا؟
حسن دستم را گرفت و گفت : یادت نرفته که ماه رمضونه؟
دستم را از توی دستش بیرون کشیدم و با تعجب گفتم: تو روزه گرفتی؟ چرا منو بیدار نکردی؟