فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوشمزه
کیک جادویی فقط با دو قلم مواد 😎
❤مواد لازمش:
سیب ۳تا۴ عدد
شکلات تلخ بن ماری شده ۲۰۰ گرم
❤ دمای ۱۸۰ درجه به مدت ۲۰ تا ۲۵ دقیقه .
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#شعرکودکانه
شعر من از کجا بدونم؛ خدا فقط یه دونهست؟
🌸اگر خدا دو تا بود
🌱همه چی ناجور میشد
🌸دقت و نظم و ترتیب
🌱از این جهان دور میشد
🌸خدای اول میگفت:
🌱خورشید باید بتابه
🌸خدای دوم میگفت:
🌱خورشید باید بخوابه
🌸خدای اول میگفت:
🌱دونه بزن جوونه
🌸خدای دوم میگفت:
🌱دونه بمون تو خونه
🌸اگر خدا دو تا بود
🌱همه چی جابجا بود
🌸پرنده توی دریا
🌱ماهی توی هوا بود
🌸خدا فقط یه دونه
🌱خدای مهربونه
🌸دوستش داریم یه دنیا
🌱خدا خودش میدونه
🔸️شاعر: خانم رودابه حمزهای
🔸️منبع: کتاب خدا چیه؟ کیه؟ کو؟
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#طب_مادرانه
♦️ خوراکیهای مفید برای درمان تب😷
گلابی آرام بخش و تب بر است
زردآلو تصفیه کننده خون بوده و تب بر است.
آب پرتقال برای درمان تب استفاده می شود.
انبه حرارت بدن را کاهش می دهد و تب را پایین می آورد.
آب هندوانه، برای درمان تب های عفونی استفاده می شود.
برگ اسفناج و کرفس، خنک کننده بوده و در کاهش تب مفید است.
آب هویج دمای بدن را پایین می آورد و برای درمان تب کودکان مفید است.
در قدیم رومی ها و یونانیان از چغندر قرمز برای تسکین تب استفاده می کردند.
شربت لیموترش، مقوی و تب بر بوده و ضد عطش است و تشنگی را از بین می برد.
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
🍃بخشندگی اهل بیت (ع)
🌱امام حسن و امام حسین(ع) کودک بودند که مریض شدند. پبغمبر اکرم(ص) به دیدن ایشان آمد. وقتی حال آنها را دید خطاب به امیرالمومنین فرمود: خوب است شما برای شفای فرزاندانتان نذر کنید.
🌱امیرالمونین علی(ع) نذر کردند اگر فرزندانشان شفا پیدا کردند سه روز پی در پی روزه بگیرند.
🌱حضرت زهرا(س) و حسنین(ع)نیز این نذر را تبعیت کردند، حتی فضه خادم ایشان هم تبعیت کرد.
🌱خداوند متعال عنایت کرد و این دو نور دیده ی پیغمبر(ص) شفا یافتند.
🌱روز چهارم بود که پیغمبر(ص) آمدند به بچه ها سری بزند، دیدند رنگ پریده و لرزان هستند.
🌱پرسیدند علی جان! این چه حالی است که بچهها دارند؟ پاسخ داد یا رسول الله سه شبانه روز است که ما با آب افطار میکنیم و غذایمان را به یتیم, اسیر و مسکین میبخشیم.
🌱پیغمبر اسلام(ص) دست مبا رکشان را به سوی آسمان بلند کردند و دعا کردند. خداوند هم سوره مبارکه انسان را نازل فرمودند.
✅ما از این داستان می فهمیم که اهل بیت (ع) چقدر اهل بخشش بودند و دیگران را به خود ترجیح می دادند.
#داستان
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شعر_ایام_فاطمیه 👆
این روزا خونهی ما
بوی عجیبی داره
مامان داره رو دیوار
پارچه سیاه میزاره
میگم مامان این چیه؟
واسه چی این رنگیه؟
مامان با مهربونی
میگه عزیز مادر
پیامبر خوب ما
داشته یه دونه دختر
از اسمای قشنگش
فاطمه، زهرا، کوثر
این بانوی مهربون
بعد باباش غریب شد
به دست آدم بدا
زخمی شد و شهید شد
این پارچههای سیاه
چادر خاکیشونه
که یادگار مونده از
بانوی بی نشونه
#ایام_فاطمیه
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده
بازی مناسب کلاس درس 👨🏻🏫
خیلییییی خوبه 😍👌
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#عجبا
محمدرضام گشنه شده
میگه مامان کباب میدی ؟😁
گفتم نه الان میارم سر سفره
(ریزه خواری جلوی اشتها رو میگیره مثلا یکدونه میخوره موقع شام کلا سیر میشه)
بعد گفت
مامان آب هویج میدی
گفتم باشه بعد شام میدم بهتون😉
در آخر دید یک چیزی باید از ما بگیره🤦🏻♀
گفت مامان آب میدی ؟؟
آب که خورد بلند گفت
آخیییییییییش خیالم راحت شد 😂
فکر کنم خیالش راحت شد چون
بالاخره یه چیزی از مامانش کند 😅
.
❤️ مادرانه 👩👧👦 کودکانه ❤️
#قصه_ننه_علی #پارت51 فصل دهم: آقای معلم جرئت نمیکردیم در خانه حرف از جنگ و جبهه بزنیم؛ فوری دعوا
#قصه_ننه_علی
#پارت52
فصل دهم: آقای معلم
چند روزی از صحبت ما گذشت. نشسته بودیم سر سفره شام که علی خبر شهادت پسر یکی از فامیلها را داد و نامهای را که برای پدرش نوشته بود، خواند: «پدر عزیزم! مرا ببخش که بدون اجازه شما رفتم جبهه؛ ولی این را بدان به سن تکلیف رسیده بودم و امام خمینی تکلیف جهاد را بر عهده ما گذاشته بود...» کلی حرفهای زیبا و عاشقانه خطاب به پدر و مادرش نوشته بود. علی با شور و هیجان نامه را میخواند. خیال میکرد پدرش اینها را بشنود، دلش نرم میشود. رجب غذایش را تمام کرد، از پای سفره بلند شد و رفت به تماشای اخبار نشست. علی کنار سفره وا رفت. چشمک زدم، که عیب ندارد، امیدت به خدا باشد. خم شد طرف من و گفت: «مامان خانوم! گفتی کمکم میکنی، حالا وقتشه.» گفتم: «تا آخر شب صبر کن.» خواب رجب سنگین شد. به علی گفتم: «علی جان! مگه شما معلم نهضت نیستی؟! به بابات میگیم قراره اردو بری و چند روزی تهران نیستی. باقیش هم خدا درست میکنه. منم از فردا تو گوش بابات میخونم داری میری اردو و حواسش باشه.» گل از گلش شکفت. دست و صورتم را بوسید. میخندیدم، اما دلم داشت زار میزد برای آن روزی که رجب متوجه شود. هر روز از اردوی علی برای رجب میگفتم. واکنش خاصی نشان نمیداد. دو سه روز بعد علی را صدا زد و درباره اردوی مدرسه پرسید. هرچه میگفت، علی سرش را تکان میداد و با بله و نه جواب میداد. رجب کلافه شد و گفت: «زبون نداری؟! خیلی خب! پاشو برو. یه هفته بیشتر نشه.»
فامیلهای رجب از شهرستان آمده بودند. مشغول ریختن چای بودم که علی با عجله وارد خانه شد. چشمش که به میهمانها افتاد، جلوی در ایستاد. با دست به من اشاره کرد که: «وقت اعزامه، من رفتم.» از ترس رجب دنبالش نرفتم. آنقدر هول بود و عجله داشت که با دمپایی رفت! ماندم خانه و دلم را به بدرقهاش فرستادم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#قصه_ننه_علی
#پارت53
فصل دهم: آقای معلم
علی مرتب نامه میفرستاد و من هم جوابش را میدادم. کنار اسمش یک جان مینوشتم و هزار بار از دوریاش جان میدادم. از اینکه بعد از رفتنش چه بر من گذشته یک کلمه هم نمینوشتم. میگفتم: «پسرم! خیالت راحت، نگران من نباش! بابات منو اذیت نمیکنه، با نبودنت کنار اومده...» فقط خدا میدانست همین چهار خط دروغ را با چه مصیبتی مخفیانه مینوشتم و برای علی میفرستادم. یکی از نامهها برگشت خورد و به دست رجب رسید. نامه را پرت کرد طرف من و گفت: «با همین حرفای عاشقونه بچهی منو فرستادی جلوی گلوله؟! علی جان! علی جان! درد و علی جان!» در جوابش گفتم: «میدونی چرا نوشتم علی جان؟! هروقت با عشق میگم علی جان، شیطون یه قدم ازم دور میشه.» کار هر روز ما همین بود؛ بحث و دعوا.
بعد از شش ماه علی به خانه برگشت. بال درآوردم و دور پسرم چرخیدم. اسپند برایش دود کردم، قربانصدقهاش رفتم. رجب هم انگار یوسف گمشدهاش را پیدا کرده بود، سر از پا نمیشناخت. علی را بغل گرفت و به سینهاش چسباند. دلم برایش سوخت. گفت: «علی جان! دیگه بهت نمیگم نرو. پسرم! یواشکی نرو.» علی نشست و برایم از روز اعزام تعریف کرد: «مسئول پایگاه مقداد اعلام کرد اعزام کنسله. راه برگشت نداشتم؛ چون اگه بابا میفهمید، معلوم نبود چه اتفاقی میوفته. تا صبح توی خیابونای تهران راه رفتم. گیج خواب بودم؛ مثل بیخانمانها کنار خیابون خوابم برد. صبح خودم رو به راه آهن رسوندم و رفتم منطقه.»
علی بعد از چند روز همراه دوستانش به مشهد رفت؛ زیارت امام رضا (علیهالسلام). طبق قولی که داده بود، محرم برای مداحی هیئت برگشت تهران. وسط حیاط مسجد ایستادم. علی شال مشکی عزا را روی سرش انداخته بود. به طرفم آمد و گفت: «مامان خانوم! التماس دعا داریم. سیستم صوت هیئت خرابه. یا علی بگو و یه کمکی برای ما جمع کن.» به همه رو زدم، اما پول زیادی جمع نشد. به علی گفتم: «بریم پیش شوهرخالهت، آقای ایمانی، دست به خیره.» سوار موتور شدیم. بچهی همسایه جیغ و داد راه انداخت که منم ببرید. چهار پنج ساله بود و هم اسم امیرم. با اجازه مادرش روی باک موتور نشست و همراه ما آمد. در مسیر یکدفعه علی سرش را برای چند ثانیه پایین انداخت و چشمانش را بست. موتور داشت راه خودش را میرفت. ترسیدم، داد زدم: «علی! چیکار میکنی مادر! الان تصادف میکنیم. چرا چشمات رو بستی؟»
- مامان خانوم! بذار از کنار این دختر دبیرستانیها رد بشیم، باز میکنم. نمیخوام چشمم بهشون بیفته.
- قربون چشم پاکت برم. درد و بلات به سرم مادر! مراقب امانت مردم باش که جلوت نشسته.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
مراسم خواستگاری.mp3
12.01M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟠ماجرای شنیدنی خواستگاری رفتن حاج قاسم برای فرزند شهید
🔴 حاج قاسم مثل پدر برای فرزند شهید شروع کرد به صحبت کردن و گفت: باید ازدواج هارو آسون گرفت، تا جوان ها به همدیگه برسن
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هفدهم
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
#صحیفه_سجادیه
#دعای_امام_سجاد_برای_فرزندانش
وَ أَصِحَّ لِی أَبْدَانَهُمْ وَ أَدْیَانَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ:
بدنها و دینشان و اخلاقشان را
برایم به سلامت دار».
خواندن این دعا فوایدی مانند داشتن
فرزند سالم، صالح،
شایسته، خیرخواه، طول عمر فرزندان،
برخورداری فرزندان از نعمتهای اخروی و معنوی، یاری خواستن از خدا در تربیت فرزندان و مهربانی به آنها و در امان ماندن فرزندان از وسوسه شیطان را برای والدین بهمراه دارد.
پس باهم تلاوت میکنیم👆🏻😍
به امید #عاقبت_بخیری
دنیوی و اخروی فرزندانمان...🌱
کانال ❤️مادرانه 👩👧👧کودکانه❤️
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4