فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#دقت_تمرکز
بازی نشانه گيری با هدف تقویت ماهيچه های پا
✔️ مناسب 5 سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🐳 درياچه آبی
دریاچه آبی رنگه
توش ماهی و نهنگه
ماهی رو موج می شینه
نهنگ اونو می بینه
می گه نهنگ پُر زور
یه وقت نری راه دور
شب که بشه، جای شام
می خورمت هام و هام
ماهیه از رو موجا
می پره توی دریا
زودی شناکنون می ره
به یک جای دور دور
آخ که بازم جا می مونه
نهنگ چاق و مغرور
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#نکته_تربیتی
والدینی که به فرزندان خود سخت می گیرند، باعث رشد خلاقیت در آنها برای دروغگویی می شوند.
روحیه فریب کاری و دروغگویی در کودکانی که از عکس العمل تند والدین هراس دارند، بیشتر رشد می کند.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🍃 شعر برای ورزش صبحگاهی مدرسه
ای بچه های با نظم
همه بیاین توی صف
پاشو پاشو ورزش کن
تنبلی رو ولش کن
نرمش بکن پویا باش
از تنبلی جدا باش
حالا بزن تو در جا
با اون پاهای زیبا
حالا بشین و پاشو
در حرکات کوشا شو
حالا بایست تو ثابت
یک ایست خوب و جالب
درجا بزن ببینم
افسردگی نبینم
یه گردش به راست
گردش بعدی به چپ
بپا نیفتی عقب
حالا دوباره درجا
با اون پاهای زیبا
نرمش بکن پویا باش
از تنبلی جدا باش
.
.
.
۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴
یک که میگم دستا بالا ،۱ ، ۲، ۳، ۴
دو که میگم دست راست بالا ، ۱ ، ۲، ۳، ۴
سه که میگم دست چپ بـالا، ۱ ، ۲، ۳، ۴
چهار که میگـم بپـر بالا ،۱ ، ۲، ۳، ۴
با شماره پنج به راست، با شماره شش به چپ
هفت که میگم کمر به راست، هشت که میگم کمر به چپ
با شماره نُه بشین ، بــــــا شماره ده پا شـو
دستامونو میبریم بالا با هم دیگه میکنیم دعا
شکر خدای کریم ، خدای خوب و رحیم
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#پازل
#الگویابی
#دقت_تمرکز
ایده جديد👌
با يه تيکه مقوا و کاغذ رنگی اين پازل جالب را بسازيد.
✔️ مناسب 4 سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#الگویابی
#دقت_تمرکز
از کودک بخواهيد گوش پاک کن ها را با توجه به رنگ الگو در جای مناسب خود قرار دهد.
✔️ مناسب 2 تا 6 سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
🦋 جشن تولد پروانه کوچولو
گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. گل سرخ، گل یاس، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک… مهمون های این جشن تولد بودند. جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود.
پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا می کرد و با دوستانش آشنا می شد. دنیای پروانه از همان اول پر از کادوهای قشنگ شده بود.
گل سرخ برای پروانه یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هر وقت دوست داشت روی آن بخوابد. گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود. شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود. زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد. سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را می خواند.
خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ بود. تا اینکه …
یک دفعه دود غلیظی همه چیز را خراب کرد. همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد. گل سرخ نفسش گرفته بود. سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت و افتاد. زنبور عسل فقط توانست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها کنار ببرد…
جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود. اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها توانستند نفس راحتی بکشند.
اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی می توانست این همه بی انصاف باشد و شادی دیگران را اینطوری خراب کند؟
طفلکی ها بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده و نزدیک آنها روی زمین افتاده بود.
باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند. آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیافتاد و باعث سوختن کسی نشد. آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر … کارهای بد می کنند.
✍ منبع: firoozbaby.com
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🍃 درباره امام رضا عليه السلام
مامان می گه که اینجا بهشت رو زمینه
روزی هزار کبوتر رو گنبدش می شینه
هزار هزار تا عاشق زائر اینجا می شه
از راه دور و نزدیک مهمون آقا می شه
یه گنبد طلایی که توی آسمونه
نشونی خونه ی یه مرد مهربونه
این آقای مهربون که نور دیده ی ماست
برای ما شیعه ها امام هشتم ، رضاست
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#کاردستی
#دست_ورزی
#هماهنگی_چشم_دست
یک بازی جالب برای بچه ها😍
✔️ مناسب 2/5 تا 5 سالگی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
آموزش کیف نمدی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرود_کودکانه
🐝 ای زنبور طلایی نيش ميزنی بلايی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#نکته_تربیتی
فرزندان باید وقت بطالت و تنهایی داشته باشند تا بتوانند خودشان تصمیم بگیرند وخلاقیتشان رشد کند.
دائم نباید در کار آنها دخالت کرد و قدرت تصمیم را از آنها گرفت.
#استاد_سلطانی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#اوریگامی
آموزش اوریگامی پروانه
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#کارت_پستال
يک کارت پستال فضايی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#شب_یلدا از معدود شب های به یادگار مانده از میراث کهن ایرانیان می باشد که با توجه به فضای شادی که این شب دارد برای خردسالان و کودکان بسیار جذاب می باشد و بهتر است که ما کودکان خود را بیشتر با این میراث کهن آشنا کنیم.
#شعر_کودکانه
❄️ ويژه شب #یلدا
شب یلدا شده باز
بچه ها خبر خبر
ننه سرما دوباره
برمیگرده از سفر
بابا امشب خریده
آجیل و یه هندونه
مامان مهربونم
فال حافظ میخونه
ننه جون کنار من
میشینه قصه میگه
همه با هم دور هم
میره تا سال دیگه
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
🌸 بهترین #شب_یلدا
مریم لقمه ی نان و پنیرش را قورت داد و به نرگس گفت: "امشب برای شب یلدا چه چیزهایی خریدید؟"
نرگس که می دانست پدرش نمی تواند چیزهای زیادی بخرد گفت:" اول تو بگو؟"
مریم گفت:" آجیل، باسلوق، انار، شیرینی و هندوانه..."
نرگس آب دهانش را قورت داد و گفت: " ما امروز می خریم." و به سمت کلاس دوید.
نرگس بعد از مدرسه به خانه رفت. مادرش در را باز کرد. نرگس که سرش پایبن بود آرام سلام کرد و به اتاق رفت. مادر گفت:" چی شده خوشگلم، چرا ناراحتی؟"
نرگس گفت:" همه کلی چیز برای شب یلدا خریدند آنوقت ما هیچی نداریم."
مادر دخترش را بغل کرد و سرش را بوسید و گفت:" من هم کاری می کنم تا به تو خوش بگذرد."
نرگس چیزی نگفت و دفتر مشقش را براشت تا تکالیفش را بنویسد.
مادر به آشپزخانه رفت و با نشاسته کمی باسلوق درست کرد و در یخچال گذاشت.
بعد به پدر نرگس رنگ زد و گفت که برای امشب کمی آجیل بخرد.
بعد ازظهر پدر نرگس از راه رسید و نرگس را صدا زد:" نرگسی بدو بیا ببین چی خریدم!"
نرگس آرام از اتاق بیرون آمد و به پدرش سلام کرد و به پاکتی که در دستش بود نگاه کرد.
پدر گفت: " بیا این آجیل ها را به مادرت بده." نرگس خوشحال شد و پاکت را باز کرد و یک بادام در دهانش گذاشت و گفت:" چقدر خوشمزه است."
پدر گفت:" دست نزن تا شب به همه برسد." نرگس گفت:" ما که سه نفریم؟"
پدر گفت:" امشب می خواهیم به خانه ی آقا جان برویم، عمه لیلا هم می آید." نرگس با خوشحالی دور اتاق چرخید و دست پدرش را بوسید.
آن شب نرگس به خانه ی پدربزرگش رفت.
به نرگس خیلی خوش گذشت. مادرش باسلوق درست کرده بود. پدرش آجیل خریده بود. عمه لیلا کیک پخته بود. پدربزرگش هم هندوانه خریده بود.
نرگس از همه چیز خورد. از همه بهتر این بود که پدربزرگ برای همه قصه گفت و کلی خندیدند.
✍ نويسنده: خانم مريم فيروز، از اعضای خوب کانال کودک خلاق
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰