فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهارتهای_زندگی #پویانمایی
📺 این قسمت : قانون برای همه
🔴 رعایت قانون و احترام به دیگران
✅ مهارتهای زندگی موارد مورد نیاز برای زندگی اجتماعی و نکات مربوط به آداب معاشرت در جامعه را به زبان ساده و زیبا آموزش می دهد.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
نقاشی ارسالی اعضای کانال با موضوع #فلسطین😊🌸
❤️ آقا حسین شرفی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
#بازی
🔻بازی های تعادل و توازن
راه رفتن روی چوب تعادل، لبه باغچه، لبه جوب و ...
چه قدر به بچه ها گفته ايد كه "اونجا راه نرو! اين راه صاف را برای من و شما ساختند"؟!!!
✅ كودک به هدايت فطرت و سائق رشدش روی لبه ها راه می رود؛ ما به او می گوييم "بی تربيت" چون نه ادب بازی را بلديم و نه اخلاق بازی را 😶
بعد هم به او فرمان می دهيم كه "بيا پايين"
#استاد_سلطانی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
معلم باهوش
در یکی از روستاهای کوهستانی “دیاربکر” ترکیه، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه ۱۰ عدد توت فرنگی باشد، در ۵ کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟
دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟
معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟
دانش آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده ایم.
معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر “بورسا” فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟
آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد.
معلم بچه ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوتههای توت فرنگی را به دانش آموزان یاد میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت.
بجای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت آنها را همانطوری که یاد گرفتهاید، به پدر و مادرتان یاد بدهید.
وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه میآورید.
برای هر ۱۰ عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت.
وقتی میوه ها رسیدند، بچهها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه آوردند.
معلم میپرسد که مزهشان چطور بود؟ بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخورده ایم.
معلم میخندد و میگوید همه شما نمره کامل را میگیرید، میتوانید بخورید.
بچه ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند.
بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلیشان، توت فرنگی میفروشند.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#تزیین_حاشیه_دفتر
ایده تزیین دفتر مشق
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاردستی
ایده کاردستی با اثر کف دست
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه فرزندت دائم غر میزنه، قهر میکنه، زود عصبانی میشه، با حجاب مشکل داره، نماز نمیخونه، سؤالات دینی میپرسه و منتظر جوابه، هر کتابی در این زمینه ها بخوای تو کتابفروشی ما پیدا میشه.
#کتابفروشی_رضوان👇👇
📚 رمانهای جذاب ویژه نوجوانان
📕 داستان رده سنی ۳ تا ۱۲ سال
📖 قصه قرآنی و زندگی ائمه اطهار(ع)
💌 خداشناسی کودکان
📝 کتاب کار و آموزش الفبا
🗂 هوش و خلاقیت
📗 کتابهای چند زبانه
https://eitaa.com/joinchat/4011720751C49bba0503c
فراموش نکنید بعد از ورود به کانال روی گزینه پیوستن بزنید.👆
❌کپی بنر ممنوع❌
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
اگه فرزندت دائم غر میزنه، قهر میکنه، زود عصبانی میشه، با حجاب مشکل داره، نماز نمیخونه، سؤالات دینی م
👆👆
کتابفروشی رضوان تحت مدیریت خودمونه لطفا حمایت کنید.
.
#قصه_شب
پسرک غرغرو
در زمان های قدیم پسرک غرغرویی بود، به همه چیز ایراد میگرفت و به زمین و زمان غر میزد.
او دوستان زیادی داشت و خانواده اش نیز به شدت او را دوست داشتند، اما او همیشه حس می کرد که هیچ لذت و خوشی در دنیا نیست و همه چیز دنیا ایراد دارند.
اگر در ماشینی سوار می شد ، می گفت : ” پس چرا این ماشین اینقدر کند می رود؟” .
اگر روزی هوا آفتابی بود می گفت : ” پس چرا باران نمی آید. ” . اگر هوا بارانی بود می گفت : “پس کی آفتاب می شود؟ ”
یک روز در میان همین غر زدن ها بود که تکه ابر سیاهی حرف های او را می شنود.
تکه ابر از شنیدن این همه غر عصبانی می شود و تصمیم می گیرد درس بزرگی به آن پسر بچه بدهد.
ابر سیاه از آن پس هر کجا که آن پسر بچه می رفت با او می رفت و بر سرش شدید ترین باران ها را می بارید.
از وقتی ابر سیاه دنبال او افتاد ، دیگر هیچ کس با او رفیق نمی شد.
همه او را مسخره می کردند و بعضی ها هم می گفتند که او نفرین شده است.
خود پسر بچه نیز نمی دانست چرا این ابر همیشه دنبال اوست و مدام غر می زد.
او تنها شده بود و ابر نیز به او رحم نمی کرد.
هر بار که پسر بچه با لباسی جدید بیرون می آمد ، او را خیس و آبکش می کرد.
این پسر بچه اما رفیقی داشت که همیشه و در همه حال کنار او بود.
رفیق پسربچه ، هر روز با او همراه بود و یکی از روزها که از غر زدن های پسر بچه خسته شده بود برگشت و به او گفت : ” رفیق من ، تو خیلی بدبینی .
چرا به این فکر نمی کنی که تو ابر شخصی خودت را داری. یک نگاه به اطرافیانت بکن.
هیچ کدام ابر شخصی ندارند. این را قبول نداری؟ ما با همین ابر سیاه می توانیم کلی بازی کنیم . موافقی؟ “.
پسر بچه هر چند که در دلش موافق این حرف نبود ،
اما از ترس اینکه این رفیقش را نیز از دست بدهد قبول کرد و گفت : ” آره موافقم. فقط بگو باید چیکار کنیم؟ ” .
رفیقش به او گفت : ” بهترین کار این است که اول برویم و آب دریاچه را با این ابر پر کنیم.
مگر تو نمی گویی که هر جا که تو باشی این ابر می بارد.
پس بهتر است که از این ابر استفاده های مثبت بکنیم.” .
آن ها به دریاچه رفتند و آب دریاچه را پر کردند و دریاچه دوباره پر از آب شد.
وقتی دریاچه پر آب شد و خبر به گوش دوستان پسربچه رسید، همگی به سوی دریاچه رفتند که در آن شنا کنند.
آنها از پسر بچه تشکر کردند و به شادی پرداختند.
پسر بچه از این کار خوشحال شد و از دوستش تشکر کرد و
ناگهان فکری به ذهنش رسید. او به دوستش گفت :
” نظرت چیست که به زمین های کشاورزی برویم و آنجا را نیز آبیاری کنیم. “.
دوستش قبول کرد و آنها به زمین های کشاورزی رفتند.
وقتی آنها باران را برای کشاورزان بردند ،
کشاورزان خوشحال شدند و پسربچه را روی دستشان بالا و پایین می کردند.
پسر بچه خیلی خوشحال بود. او سرش را به روی آسمان بلند کرد و گفت :
” خدایا ببخشید که پیش از این ، این همه به جان زمین و
آسمان غر می زدم. زندگی هنوز زیبایی های خودش را دارد.”.
این را که گفت ، ابر آرام گرفت و از روی سر پسر بچه کنار رفت و
ناگهان رنگین کمان زیبایی در آسمان پدید آمد.
بچه ها از دیدن رنگین کمان ذوق کردند و دوباره همگی
عاشق پسر بچه شدند و با او رفاقتشان را از سر گرفتند.
دوستان عزیز من ، بچه های گل ، در زندگی همیشه مثبت نگر باشید.
اگر می خواهید از هر شرایطی بهترین نتیجه را بگیرید ، سعی کنید همیشه مثبت نگر باشید.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰