🌸 ذکر روز سه شنبه
سه شنبه هم یه روزه
نذار دلت بسوزه
بازم خدا خدا کن
نعمتاشو نگاه کن
بگو فقط تو همین
یا ارحم الراحمین
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
با لیوان یکبار مصرف کاردستی قو 🦢 درست کنید.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاردستی
#دست_ورزی
#کار_با_قیچی
#شناخت_اشکال_هندسی
اشکال هندسی را برش زده و در جای مناسب بچسبانید.
✔️ مناسب ۴ تا ۶ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
کاردستی ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ زینب خانم مهدوی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
#قصه_شب
قصه طوقی و موش زیرک
کلاغی در آسمان پرواز میکرد. به مزرعهای سرسبز و زیبا رسید. روی شاخه درختی نشست تا کمی استراحت کند. همان طور که به اطراف خود نگاه میکرد، متوجه شد که یک شکارچی به طرف او میآید. کلاغ ترسید، اما بعد با خود گفت: تا زمانی که کبوترها، آهوان، خرگوشها و دیگر موجودات هستند، هیچکس به من آزاری نخواهد رساند. بعد آرام نشست و شکارچی را زیر نظر گرفت. شکارچی که متوجه کلاغ نشده بود، تور خود را کمی آن طرفتر از درخت پهن کرد، مقداری دانه پاشید و بعد خود را پشت یک بوته پنهان کرد. یک دسته کبوتر، از راهی دور پروازکنان و بازیکنان در آسمان ظاهر شدند. از آن بالا، دانهها را دیدند و خواستند پایین بیایند و بخورند .
سردسته آنها کبوتری دنیا دیده بود و به خاطر داشتن یک خط سفید در دور گردنش او را طوقی مینامیدند. طوقی درحالی که به آنها اخطار میداد گفت: عجله نکنید یک دقیقه صبر کنید تا مطمئن شویم که خطری وجود ندارد. کبوترهای دیگر گفتند: نه ما خیلی گرسنه هستیم و میخواهیم قبل از این که پرندههای دیگر دانهها را بردارند، برویم و دلی از عزا درآوریم. از این گذشته اینجا بیابان است و خطری وجود ندارد.
سپس همه آنها روی دانهها فرود آمدند و گرفتار دام صیاد شدند. کبوترها وقتی دیدند که در دام افتادهاند، همه غمگین و ناراحت شدند و سعی کردند از میان سوراخهای تور فرار کنند. اما موفق نشدند. شکارچی وقتی دید آن همه کبوتر در تورش گرفتار شدهاند، هیجانزده شد و پرید تا پرندهها را بگیرد. کلاغ داشت همه چیز را از بالای درخت میدید .
طوقی به همراهان خود گفت: گوش کنید دوستان. ما خیلی عجله کردیم، درنتیجه به دام افتادیم، اما نباید وقت را تلف کرد. شکارچی دارد به طرف ما میآید. اگر لحظهای را هدر بدهیم، فرصت فرار کردن را از دست خواهیم داد. ما باید متحد شویم و با هم نقشه فرار بکشیم. اگر هر یک از ما به تنهایی اقدام به فرار کنیم، فایدهای نخواهد داشت. اگر بخواهیم خودمان را نجات دهیم، باید با هم همکاری کنیم. کبوترها پرسیدند: باید چه کار کنیم؟ طوقی جواب داد: بیایید قبل از این که شکارچی به ما برسد، با هم و با همه قدرتمان پرواز کنیم و تور را با خود ببریم. بعد به شما خواهم گفت که چگونه آزاد شویم. کبوترها قبول کردند و همه با هم بلند شدند. درحالی که تور را با خود حمل میکردند، به رهبری طوقی پرواز کردند. شکارچی به سرعت دنبال کبوترها دوید، به این امید که وقتی آنها خسته شدند و به زمین افتادند، آنها را بگیرد. اما هرچه شکارچی سریعتر میدوید، کبوترها از او سریعتر پرواز میکردند. کلاغ که این ماجرا را تماشا میکرد، از باهوشی پرندهها لذت برد. او تا به حال چنین چیزی ندیده بود. به دنبال کبوترها و مردی که در تعقیب آنها بود رفت. کنجکاو بود که ببیند بالاخره چه خواهد شد. بعد از اینکه یک مسافت طولانی پرواز کردند، طوقی گفت: شکارچی تا زمانی که میتواند ما را ببیند، دست از تعقیب ما برنمیدارد و شکی نیست که ما به زودی از پرواز خسته خواهیم شد. بیایید پشت یک دیوار پنهان شویم تا او نتواند ما را ببیند و از شکار ما منصرف شود. سپس آنها مسیر خود را تغییر دادند و به سوی روستای پرجمعیتی پرواز کردند و از دید شکارچی ناپدید شدند. شکارچی که از پیدا کردن کبوترها ناامید شده بود، دیگر آنها را دنبال نکرد و به خانه بازگشت .
کبوترها پرسیدند: حالا چگونه میتوانیم خودمان را از این تورها رها کنیم؟ طوقی پاسخ داد: این کار از دست ما ساخته نیست. ما به کمک و همکاری دیگران نیاز داریم. من موشی را میشناسم که در این نزدیکیها زندگی میکند. ما سالها با هم همسایه بودهایم. من به او محبت زیادی کردهام و بسیار به او کمک نمودهام. نام او زیرک است. او میتواند تور را با دندانش پاره کند. در این قبیل موارد است که میشود از نعمت دوستی، بهرهمند شوی. سپس آنها روی خرابهای که موش در آن زندگی میکرد، فرود آمدند و طوقی موش را صدا زد تا به آنها کمک کند.
موش از دیدن کبوترها و تور حیرت کرد و از طوقی پرسید: چگونه با داشتن این همه هوش و خردمندی گرفتار شدی؟ طوقی جواب داد: اول طمع به دانهها و بعد عجله کردن باعث شد که در این دام بیافتیم. از این گذشته در زندگی همیشه موقعیتهای خوب و بد پیش میآید و هرکس ممکن است اشتباه کند. اما عاقل هرگز امید خود را از دست نمیدهد و ناامید نمیشود. حالا وقت گفتن این حرفها نیست. نمیخواهی دوستانم را از بند رها کنی؟ موش شروع به بریدن بندهای طوقی کرد. طوقی گفت: دوست عزیزم اول بندهای دوستانم را پاره کن. موش گفت: نوبت آنها هم میرسد. میخواهم اول تو را آزاد کنم، چون تو به من خیلی محبت کردهای. طوقی گفت: خیلی ممنونم که این قدر وفادار هستی، ولی از آن جایی که من دوست تو هستم، بعد از رها کردن همراهانم مرا فراموش نخواهی کرد، حتی اگر خیلی خسته شده باشی.
اما برعکس اگر بعد از رها کردن من از بند، خسته شوی ممکن است دیگر به آنها توجهی نکنی و آنها مدت طولانی اسیر باقی بمانند. به علاوه، به خاطر همکاری آنها بود که توانستیم از چنگ شکارچی فرار کنیم و از آن جایی که من سردسته و رهبر این پرندهها هستم، وظیفه دارم اول آنها را سلامت و ایمن ببینم. یک رهبر باید نه تنها در زمان خوشی و راحتی، بلکه به هنگام خطر و سختی نیز از زیردستان خود مراقبت کند. از تو عاجزانه میخواهم که اول همراهان مرا رها کنی. موش گفت: آفرین بر تو و افکار خوبت که نشانه رهبری و بلند همتی توست. سپس خیلی سریع تمام تور را برید و همه کبوترها را آزاد کرد. بعد همه خداحافظی کردند و کبوترها با شادمانی پرواز کردند. موش هم به لانهاش برگشت. کلاغ موش را به خاطر وفاداری و کمکی که به دوست قدیمیاش کرده بود، تحسین کرد و خواست که با او دوست شود.
کلاغ با خود گفت: من هم از این خطرات ایمن نخواهم بود. این اتفاق ممکن است روزی برای من نیز پیش بیاید. بهتر است که یک چنین دوست مفیدی داشته باشم. با این فکر، به طرف سوراخ موش رفت و او را به نام زیرک صدا زد. موش گفت: من تو را نمیشناسم. تو کی هستی و چگونه اسم مرا میدانی و از من چه میخواهی؟ کلاغ گفت: من کلاغم و تا امروز از تو بدم میآمد. امروز داشتم از اینجا عبور میکردم که گرفتاری کبوترها و شجاعت و وفاداری تو را در رها کردن آنها دیدم. با این کار تو، فایده دوستی و همکاری را فهمیدم. بنابراین آرزو دارم مرا به عنوان دوست قبول کنی. تو میتوانی اطمینان داشته باشی که از این پس من به تو وفادار و ارادتمند خواهم بود.
موش گفت: برای این حرفهای خوب متشکرم. اما بدان که دوستی بین من و تو بسیار بعید است. زیرا موش غذای کلاغ است و کلاغ دشمن موش. دوستی بین دو موجود قوی و ضعیف بیمعنی است. اولین شرط برای دوستی بین دو طرف آن است که علاقه یک دوست سبب نابودی دوست دیگر نشود. کلاغ گفت: بله کلاغها دشمن موشها هستند، اما من قول میدهم که هیچ گاه تو را شکار نکنم. موش گفت: واقعیت این است که همه کلاغها دشمن موشها هستند. وقتی که تو با کلاغهای دیگر دوست و با موشهای دیگر دشمن باشی، دوستی ما چه فایدهای دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#الگوسازی
#دست_ورزی
#مهارت_دوخت
#هماهنگی_چشم_دست
#افزایش_مهارت_دیداری
✔️ مناسب ۳ سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاربرگ_هوش
#افزایش_مهارت_دیداری
#دقت_تمرکز
هر شکل را به سایه اش وصل کنید.
✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰