#بازی
#دست_ورزی
#کاردستی_انگشتی
با مقوا و کارتن خالی فوتبال دستی جذاب درست کنید به همراه عروسک های انگشتی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاردستی
ایده کاردستی قایق با پوست گردو
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🌸 نظافت و تمیزی
عزیز نازنینم
فرشته شیرینم
باید کنی رعایت
تمیزی و نظافت
دیگه نکن بی تابی
حمام برو حسابی
بشوی دست و رویت
شانه بزن به مویت
بزن همیشه مسواک
تا دندونات بشه پاک
فدای شکل ماهت
همیشه باش سلامت
برو به جنگ سستی
همیشه تندرستی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
آقا خروسه و شهر بازی
آقای خروس، در شهربازی حیوانات، صاحب یک چرخدستی کوچک بود و بچهها را در شهربازی میچرخاند، اما امروز، وقتی از خواب بیدار شد، سرش خیلی درد میکرد و تب داشت.
اگر پیش بچهها میرفت، آنها هم مریض میشدند، اگر هم نمیرفت، دلش پیش بچههایی بود که به آنها قول داده بود امروز، آنها را سوار چرخدستی کند؛ اگر نمیرفت، آنها حتما ناراحت میشدند.
آقای کلاغ، مثل همیشه، لنگه جورابش را گم کرده بود. با خودش گفت: «شاید پیش خروس باشد.» رفت تا از او سوال کند که دید خروس بیچاره، بیمار و خیلی ناراحت بچههاست.
آقای کلاغ، آنقدر برای خروس ناراحت شد که جورابش را فراموش کرد و به آقای خروس گفت: «باید استراحت کنی تا خوب بشی. نگران بچهها نباش. خب، یک روز دیگه، اونها رو در شهربازی میچرخونی.» آقای خروس گفت: «من به اونها قول دادهام و نمیخوام اونها ناراحت بشن.» خروس، این را گفت و با درد، آب دهانش را قورت داد.
آقای کلاغ، کمی قدم زد و بعد، با هیجان، به خروس گفت: «تو، اصلا نگران نباش و استراحت کن. من میتونم امروز، بهجای تو، اونها رو به گردش ببرم؛ خوبه؟» آقای خروس خیلی خوشحال شد و از آقای کلاغ خیلی تشکر کرد.
آقای کلاغ، سریع، به شهربازی رفت. بچهها، همه منتظر بودند تا سوار چرخدستی شوند. آقای کلاغ، به هر کدام از آنها، یک بادکنک زیبا داد و شروع کرد به آواز خواندن برای آنها.
آن روز، هم بچهها گردش کردند، هم آقای خروس استراحت کرد و هم آقای کلاغ کاری کرد که آقای خروس، بدقولی نکرده باشد.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#تزیین_حاشیه_دفتر
ایده تزیین حاشیه دفتر بچه ها
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰