#نکته_تربیتی
فرزندان باید وقت بطالت و تنهایی داشته باشند تا بتوانند خودشان تصمیم بگیرند وخلاقیتشان رشد کند.
دائم نباید در کار آنها دخالت کرد و قدرت تصمیم را از آنها گرفت.
#استاد_سلطانی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
#اوریگامی
آموزش اوریگامی پروانه
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#کارت_پستال
يک کارت پستال فضايی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#شب_یلدا از معدود شب های به یادگار مانده از میراث کهن ایرانیان می باشد که با توجه به فضای شادی که این شب دارد برای خردسالان و کودکان بسیار جذاب می باشد و بهتر است که ما کودکان خود را بیشتر با این میراث کهن آشنا کنیم.
#شعر_کودکانه
❄️ ويژه شب #یلدا
شب یلدا شده باز
بچه ها خبر خبر
ننه سرما دوباره
برمیگرده از سفر
بابا امشب خریده
آجیل و یه هندونه
مامان مهربونم
فال حافظ میخونه
ننه جون کنار من
میشینه قصه میگه
همه با هم دور هم
میره تا سال دیگه
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
🌸 بهترین #شب_یلدا
مریم لقمه ی نان و پنیرش را قورت داد و به نرگس گفت: "امشب برای شب یلدا چه چیزهایی خریدید؟"
نرگس که می دانست پدرش نمی تواند چیزهای زیادی بخرد گفت:" اول تو بگو؟"
مریم گفت:" آجیل، باسلوق، انار، شیرینی و هندوانه..."
نرگس آب دهانش را قورت داد و گفت: " ما امروز می خریم." و به سمت کلاس دوید.
نرگس بعد از مدرسه به خانه رفت. مادرش در را باز کرد. نرگس که سرش پایبن بود آرام سلام کرد و به اتاق رفت. مادر گفت:" چی شده خوشگلم، چرا ناراحتی؟"
نرگس گفت:" همه کلی چیز برای شب یلدا خریدند آنوقت ما هیچی نداریم."
مادر دخترش را بغل کرد و سرش را بوسید و گفت:" من هم کاری می کنم تا به تو خوش بگذرد."
نرگس چیزی نگفت و دفتر مشقش را براشت تا تکالیفش را بنویسد.
مادر به آشپزخانه رفت و با نشاسته کمی باسلوق درست کرد و در یخچال گذاشت.
بعد به پدر نرگس رنگ زد و گفت که برای امشب کمی آجیل بخرد.
بعد ازظهر پدر نرگس از راه رسید و نرگس را صدا زد:" نرگسی بدو بیا ببین چی خریدم!"
نرگس آرام از اتاق بیرون آمد و به پدرش سلام کرد و به پاکتی که در دستش بود نگاه کرد.
پدر گفت: " بیا این آجیل ها را به مادرت بده." نرگس خوشحال شد و پاکت را باز کرد و یک بادام در دهانش گذاشت و گفت:" چقدر خوشمزه است."
پدر گفت:" دست نزن تا شب به همه برسد." نرگس گفت:" ما که سه نفریم؟"
پدر گفت:" امشب می خواهیم به خانه ی آقا جان برویم، عمه لیلا هم می آید." نرگس با خوشحالی دور اتاق چرخید و دست پدرش را بوسید.
آن شب نرگس به خانه ی پدربزرگش رفت.
به نرگس خیلی خوش گذشت. مادرش باسلوق درست کرده بود. پدرش آجیل خریده بود. عمه لیلا کیک پخته بود. پدربزرگش هم هندوانه خریده بود.
نرگس از همه چیز خورد. از همه بهتر این بود که پدربزرگ برای همه قصه گفت و کلی خندیدند.
✍ نويسنده: خانم مريم فيروز، از اعضای خوب کانال کودک خلاق
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰