eitaa logo
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
102.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
18 فایل
کپی مطالب فقط برای مربیان مهد و والدین مجاز است. 📚 کتابفروشی ما: @child_book 🔴 رزرو تبلیغات: @t_madaranee ⬅️ ادمین ارسالی اعضاء: @Admin_koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 سرباز دین بابای من زرنگه قوی مثه پلنگه سرباز دین خداست روی دوشش تفنگه چند وقته بابا رفته دلم براش چه تنگه مامان میگه عزیزم اون رفته که بجنگه با دشمن های خدا که دلشون از سنگه دنیا باید قشنگ شه رنگ خدا قشنگه روزی که آقا بیاد دنیا همه اش یه رنگه شاعر : الهام نجمی گرامی باد. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایده عروسک انگشتی فیل و زرافه 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
چند ایده ی خلاقانه برای بازی با خمیر😍 از کودک بخواهید عکس را با تکه های خمیربازی کامل کند. ✔️ مناسب ۲ تا ۶ سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
تصویری از کاردستی فیلم بالا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚲 دوچرخه پیر پسرک وقتی مرا در کنار پدر بزرگش دید خیلی خوشحال شد و سوار من شد . من از اینکه از دیدن من خوشحال شده بود شاد بودم. من و پسرک با هم روزهای خوبی داشتیم . من او را به مدرسه می بردم و با هم بر می گشتیم . با هم به پارک می رفتیم . ولی زمانه خیلی زود گذشت ، پسرک بزرگ شد و من کهنه و فرسوده شدم. دیگر مثل قبل سرحال نبودم . چرخهایم فرسوده شده بود . دسته فرمان هم کنده شده بود و پسرک هم اینقدر بزرگ شده بود که دیگر نمی توانست سوار من شود . یک روز پدر پسرک با یک دوپرخه نو به خانه آمد ، آن شب مرا در کنار درب کنار بقیه زباله ها گذاشتند. از اینکه کنار زباله های بدبو بودم خیلی ناراحت بودم.  شب مأموران مرا همراه بقیه زباله ها بردند. در یک محل مرا و بقیه مواد پلاستیکی و فلزی و چوبی را از بقیه زباله ها جدا کردند. قسمتهای پلاستیکی و فلزی مرا از هم جدا کردند. ماها را به یک کارخانه بزرگ بردند و ما را شستند و بعد وارد یک جای خیلی داغ شدیم از گرما بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم قیافه ام تغییر کرده بود و در دست پسرکی بودم. داخلم را پر از آب کرده بود و گلها را آب می داد. بله من یک آبپاش زیبا شده بودم و تازه معنای را فهمیدم.😊 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰