استوریِ ویژه ولادت حضرت ابوالفضل عباس علیه السلام مبارک باد
🔻فراخوان نوزدهمین جشنواره ملی خوشنویسی رضوی
🔹هنرمندان و علاقه مندان می توانند برای مطالعه فراخوان و شرکت در جشنواره به آدرس اینترنتی زیر مراجعه کنند.
http://www.shamstoos.ir/fa/farakhanha/khoshnevisi
🔺آخرین مهلت ارسال آثار: ۱۰ فروردین ماه ۱۴۰۲
▪️بنیاد بینالمللی فرهنگی و هنری امام رضا علیه السلام
🔻شهید حسن باقری /نابغه جنگ:
🔰 اگر از دست کسی ناراحت هستید،
دو رکعت نماز بخوانید و بگویید:
🔰 خدایا! این بندهی تو حواسش نبود! من از او گذشتم، تو هم بگذر...
🔸و اینگونه روانِ قدرتمند داشتند...
#قدرت
#روان
#سالم_ترین_انسان_ها #یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
🥀@koolebar_Germi
روزت مبارک #آرتین جان ...🌺
عاقبت بخیر باشی #جانباز دهه نودی ...
زن زندگی آزادی غرب
همینقدر کثیف و خشن است😭
پدر و مادر کودکی را جلوی چشمانش کشته و برای مهساهای دروغینش هیچ حدومرزی نمیشناسد
به هوش باشید
فتنه مهسای دروغین با ترویج بیحجابی ادامه حیات میکند
#میلاد_حضرت_عباس 🌺
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
🥀@koolebar_Germi
18.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( شاید فردا دیر باشه )
(به یاد شهید سید مجتبی علمدار)
مصطفی: محسن بیسیم رو بیار ببینم،مگه قرار نبود گروهان سلمان جلوتر از ما برن؟!
محسن: خَ خبر ندارن شاید...
مصطفی: یعنی چی خبر ندارن؟!!! مگه تو به سید مجتبی خبری ندادی؟!!
محسن: را... راستش ...نه
مصطفی: نه؟!!!!!!!!!!! چی داره میگی پسر؟!
محسن: بَ بعد اینکه شما گفتین... گفتین تماس بگیرم. چَ چنتا انفجار پشت هم نزدیک ما بود!من نفهمیدم چی شد! ....شرمنده حول شدم..فَ فراموش کردم خبر بدم ...
مصطفی: فراموش کردی؟!مگه مدرسه اس که دفتر مشقتو جا بذاری! مصطفی: فکر کردی خونه خالس اینجا؟!
🥀 راه شهدا ادامه دارد...
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
🥀@koolebar_Germi
بسم اللّٰه النّور
🔴 اگر سر داریم!
▪️یکی از جانبازان میگفت:
✅ بعد از مجروح شدن، به هوش که آمدم نمیتوانستم صحبت کنم و حالم بد بود. بعد از چند روز تازه فهمیدم در مشهد بستری هستم و چند بار زیر عمل رفتهام.
✅ حالم که بهتر شد گفتند: «شماره تلفن بنویس تا خانوادهات را خبر کنیم».
✅ مادرم از دکتر پرسید که آیا پسرم میتواند دوباره صحبت کند؟ گفت: «نه، تقریباً غیر ممکن است». مادر گفت: «همین جا در مشهد میمانم تا پسرم سرپا شود».
✅ ماه رمضان بود. یکی دو روز بعد، شب بیست و سوم بود و پدر و مادرم برای مراسم احیا به حرم امام رضا (ع) رفتند. فردای آن روز، پیش از ظهر که خارج از برنامه برای ملاقات آمدند، مادرم نشاط عجیبی داشت. گفت که آمدهام برای خداحافظی. انشاءاللّٰه خودت سرپا میشوی زودتر میآیی.
✅ تعجب کردم که مادرم با آن همه نگرانی چطور با این روحیه برای خداحافظی آمده است؟! بعد در گوشم گفت که نگران صدایت نباش، به امام رضا (ع) عرض کردهام که صدای پسرم نذر امام حسین (ع) است و باید تا زنده است «حسین حسین» بگوید.
✅ نگفت از کجا مطمئن است که درخواستش قبول شده، فقط مرا بوسید و از دکتر و پرستارها تشکر کرد و رفت و کمکم صدایم درآمد.
***
🔹 آری؛ ما صدا داریم که «حسین حسین» بگوییم.
🔹 گوش داریم که «روضه کربلا» را بشنویم.
🔹 دست داریم که برای امام حسین (ع) و شهیدان کربلا به سینه بزنیم.
🔹 چشم داریم که در مصیبت کربلا اشک بریزیم.
🔹 پا داریم که به هیئت و مراسم عزاداری برویم و در زیارت اربعین شرکت کنیم.
و ...
🔹 و سری داریم که تقدیم سالار شهیدان کنیم.
🌱 السلام علی الحسین.
🌱 و علی علی بن الحسین.
🌱 و علی اولاد الحسین.
🌱 و علی اصحاب الحسین.
✍ بسیجی امام خامنهای
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
🥀@koolebar_Germi
بسم اللّٰه النّور
⭕ گم شدۀ آقای نانوا
🔲 یک نانوای لواشی میگفت: «یک جانباز شیمیایی بود که هر روز میآمد، چهار تا نان میگرفت. با او آشنا شده بودم.»
▪️یک روز به او گفتم: «خدا انشاءاللّٰه شفا بدهد!»
▫️گفت: «نه شفا نمیخواهم.»
▪️چون صدایش ضعیف بود و بهسختی میشنیدم گفتم بیاید داخل و پرسیدم: «یعنی چی که شفا نمیخواهید؟»
▫️گفت: «وقتی برویم آن دنیا خدا میپرسد آن دنیا چه کار کردی؟ اگر بگویم به خاطر تو جانباز شدم، میگوید خوب آن را که شفا دادم دیگر چه کار کردی؟ میخواهم به خدا بگویم خدایا به خاطر تو شیمیایی شدم، حالا اگر خالص هم نبوده به بزرگی خودت قبول کن.»
▪️یک روز دیگر به او گفتم: «بنیاد وامهای خوبی میدهد، تا حالا گرفتهای؟»
▫️گفت: «نه و نمیخواهم که بگیرم.»
▪️گفتم:«چرا؟ حقتان است!»
▫️گفت: «اگر خدا بخواهد چیزی بدهد معطل بنیاد نمیماند و اگر هم نخواهد، پول بنیاد هم وفا نمیکند. از خدا خواستهام هر چه مشیتش هست خودش به من بدهد!»
▪️به او گفتم: «اگر لازم نداری وامت را بگیر بده به من، دستم خالی است.»
▫️پرسید: «این که خمیر را با آن میچسبانی به تنور اسمش چیست؟»
▪️فکر کردم میخواهد بحث را عوض کند. گفتم: «چه ربطی دارد؟!»
▫️گفت: «تا این تو دستت هست نگو دستم خالی است! خدا ناراحت میشود!»
🔲 نانوا اشک ریخت و گفت: «از آن به بعد دیگر ندیدمش. خانهاش را هم نمیدانم کجاست؟! با یک موتور سیکلت میآمد و شاید این نزدیکیها نبود. میترسم از من ناراحت شده باشد. میترسم شهید شده باشد!»
▪️نانوا میگفت: «آرزویم این است که از او خبری بگیرم.»
✅ یک جانباز شیمیایی ناشناس، شده گم شدۀ آقای نانوا.
✍ بسیجی امام خامنهای
🕊🌹ای مرد دلاورحاج دایی🌹جان روزت مبارک🌹🕊
برای سلامتی تمومی جانبازان جهان اسلام صلوات
🍃🌺اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
🥀@koolebar_Germi