eitaa logo
کوله بار شهرستان مرند «خادم الشهدا »
395 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
817 ویدیو
8 فایل
؛🌸بسم رب الشهداء🌸؛ زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست (امام خامنه ای) «صفحه رسمی #راهیان_نور شهرستان مرند #استان_آذربایجان_شرقی #شهرستان_مرند جهت ارتباط با ادمین کانال: @yousefsanjari "جهت ارتباط با کوله بار آذربایجان شرقی @koolebar_azsh
مشاهده در ایتا
دانلود
سید علی اکبر ابراهیمی جانباز دفاع مقدس از خاطرات مجروح شدن خود می گوید:👇👇 من حدود چهار بار مجروح شدم، کلاس چهارم ابتدایی بودم از مدرسه فرار کردم و چون سنم قانونی نبود شناسه ام را دست کاری کردم و به جبهه رفتم . آن روزها عشق و عاشقی یک معنی دیگری داشت و بچه ها جور دیگری عاشق ولایت و رهبری بودند. در یک عملیات دو ترکش به ران پایم خورد و آمدم عقب، یک ماهی بستری بودم و خوب شدم و دوباره به جبهه رفتم. در عملیات دیگری شیمیایی شدم. پس از بهبودی نسبی، مجددا به جبهه بازگشتم و در مرتبه سوم مجروحیتم منجر به شهادتم شد‼️ در عملیات کربلای 5 من ضربه مغزی شدم و از آن جا مرا به معراج الشهدای خرمشهر هدایت کردند و 48 ساعت در آنجا بودم. بعد از دو روز که در سردخانه بودم به هوش آمدم و دوباره به خط مقدم رفتم. در عملیات های مختلف شرکت کردم. اواخر سال 66 در خاک عراق توی کمین افتاده بودیم، که ناگهان خمپاره به زیر پای راستم خورد، . خمپاره 20 سانتی پای راستم خورد و پا از لبه پوتین قطع شد و پای چپم از چند جا شکست و عصب هایش قطع شد و تمام بدنم ترکش خورد،از کف پا تا سرم، بجز زبانم و گوش چپم همه بدنم ترکش خورد و پوست صورتم سوخت. به بچه ها گفتم شما برید من اینجا می مونم. ما برای عملیات انهدام دشمن به خاک عراق رفته بودیم و چند نفر بیشتر نبودیم، همه رفتند و دو نفر ماندند و با طناب من را به عقب کشاندند که پشت کمرم زخم برداشت. با دست چپم پای قطع شده ام را روی سینه ام گذاشتم ،پایم توی دستم هی باز و بسته می شد!! و خونی که داخل آن بود به بیرون می ریخت. وقتی به عقب رسیدم به خرمشهر فرستاده شدم و یک مقدار دیگر از پایم را قطع کردند و با طناب آن را بستند تا خونریزی نکند و بعد مرا به اهواز فرستادند. از آنجا با هواپیما به بیمارستان شیراز انتقال یافتم، 10 تا ترکش از چشمم درآوردند، دندان ها همه ریخته بود ، سه عدد شیلنگ در گردنم برای نفس کشیدن و غذا خوردن گذاشته بودند. از آنجا به بیمارستان پارس تهران آمدم ، قرار شد هر دو پایم را قطع کنند قبول نکردم. یک دستگاه از خارج آوردند و در پایم گذاشتند ولی 6 ماه بیشتر دوام نیاورد و عفونت، بدنم را گرفت. توسط یکی از بچه های بنیاد شهید به خارج اعزام شدم، دو سال در آلمان بودم. به این بهانه که دردی از دردهایم کم شود ولی اینطور نشد. وقتی وارد آلمان شدم، سوار بالگرد شدم تا به بیمارستان برسیم توی راه، آلمانی ها بلند بلند حرف می زدند. من به دکتر ایرانی که همراهم بود گفتم چی میگن؟ گفت: "حرف زیادی می زنند. میگن شما که نمی توانستید بجنگید چرا به عراق حمله کردید" گفتم ما فقط دفاع می کردیم. وارد بیمارستان شدیم. رئیس بیمارستان هم همین جمله را به من گفت، من نمیتوانستم آلمانی صحبت کنم تا جوابشان را بدهم. فردای آن روز وقتی رئیس بیمارستان برای ویزیت آمد تعجب کرد و گفت با وجود این که این همه ترکش خورده ای چطور زنده مانده ای؟ آنها خودشان را کشیده بودند کنار و می گفتند شما با عراق جنگ می کنید و با آلمان و انگلیس و آمریکا هیچ کاری نداشته باشید. آنها قبول نداشتند که خودشان عراق را همراهی می کردند. روزها پشت سر هم سپری می شد . من در آنجا مقداری آلمانی یاد گرفتم و می توانستم زبان آنها را متوجه شده و صحبت کنم رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 کلیپی زیبا و خاطره برانگیز از سرداران سلحشور و رزمندگان حماسه ساز استان زنجان در دوران دفاع مقدس 🎞 تصاویری از فرماندهان شهید: ناصر اجاقلو، محمدناصر اشتری و حمید احدی 🌷در انتهای فیلم، شهید مهدی زین الدین (فرمانده لشگر علی بن ابی طالب-ع) نیز در کنار شهید اشتری دیده می شود. دوران ------------------------------------------- ‏رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+۱۸ آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخن‌های پایم از جا پریدند و افتادند و ناخن‌های دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جری‌تر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزه‌ام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزه‌ام باطل نمی‌شود، چون به زور است. ...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایه‌ای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دست‌هایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه‌هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم می‌ریخت و می‌سوزاند و پوست را سوراخ می‌کرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضه‌ها می‌گرفتند و موها را آتش می‌زدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را می‌سوزاندند. از سوزش درد به خود می‌پیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را می‌کندند و هی تکرار می‌کردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا می‌بستند و بعد آن را آتش می‌زدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم می‌سوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم می‌گذاشتند و آتش می‌زدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم می‌ریختند. کاری از دستم برنمی‌آمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد می‌زدم... مرا لخت آویزان می‌کردند و گاهی بر آلت تناسلی‌ام شلاق می‌زدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود... تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که می‌توانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمی‌گیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی می‌ماند. دست‌ها را از مچ با مچ‌بند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچ‌ها را سفت می‌کردند قالب‌ها بر مچ و ساق پاهایم فرو می‌رفت و به اعصاب فشار می‌آورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر می‌کردم خون از محل ناخن‌های دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس می‌شد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر می‌کشید. به دست راست کمتر فشار می‌آوردند، زیرا بعد از پرس دست باد می‌کرد و دیگر نمی‌شد با آن اعتراف نوشت. بعد از مهار شدن دست‌ها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو می‌آمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد می‌کشیدم، صدا در کلاه کاسکت می‌پیچید و گوشم را کر می‌کرد، نه می‌شد فریاد کشید و نعره زد و نه می‌شد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن می‌شد. گاهی شلاق را به کلاه می‌زدند، دنگ و دنگ صدا می‌کرد و سرم دوران می‌یافت و دچار گیجی و سردرد می‌شدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچ‌ها را دائم شل و سفت می‌کردند... کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت می‌کردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندان‌هایم به هم می‌سایید. از دماغ و دهانم بخار بلند می‌شد. دست و بدنم می‌لرزید. نمی‌توانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود... بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت) رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
●همیشه روی لبش لبخند بود نه از این بابت که مشکلی ندارد من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد... ○اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن شادی هایش در چهره‌‌اش وحزن و اندوهش در درونش می باشد. ●اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره‌ای بـود کـه با لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت با او هیچ کـس را خسته نمی کرد. 📎بہ دلـمـ لڪ زده با خنـده ے تو جـاݩ بدهمـ طـرح لبـخند تـو پایاݩ پریشانـے هاست 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۷/۱۱/۱۳ تهران ●شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۲۶ عراق رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
داشتیم ژاپن می‌شدیم که یکدفعه انقلاب شد... رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
⬆️ فرازی از وصیت نامه 🌷شهید 🌷 وقتی که می خواهید من را به خاک بسپارید چشمانم را باز نگهدارید تا دشمنان بدانند با چشمان باز شهید شدم.. رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
سیاه‌پوش شدن حرم مطهر رضوی به‌مناسبت شهادت امام کاظم (ع) رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
خدایا بگذار دریا باشم ساکن و ساکت، ڪه طوفان‌های سخت هم من را به هیجان نیاورد، قلبم را مثل آسمان صاف و پاک کن که لڪه ڪدورتی از اعمال خلاف دیگران بر ساحتش ننشیند. 🌷شهید 🌷 رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
بـزرگ شـوم یادم نـخواهـد رفت کـه پــدرم مرا در خــواب بوسید و رفت بـرای دینم .. بـرای کشورم .. بـرای سربلندی ام .. آقا سیدمحمد ،نازدانه 🌷شهید 🌷 رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا