eitaa logo
کوله بار شهرستان مرند «خادم الشهدا »
444 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
864 ویدیو
8 فایل
؛🌸بسم رب الشهداء🌸؛ زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست (امام خامنه ای) «صفحه رسمی #راهیان_نور شهرستان مرند #استان_آذربایجان_شرقی #شهرستان_مرند جهت ارتباط با ادمین کانال: @yousefsanjari "جهت ارتباط با کوله بار آذربایجان شرقی @koolebar_azsh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید والامقام محمدباقر فتح الهی🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ محل عملیات: شلمچه_پاسگاه زید محل مزار: سلطانیه 💔مادر شهید:  اینکه رفت مدرسه تا اول دبیرستان درس خواند به محض اینکه جنگ شروع شد، رفت جبهه. گفتم: نرو درست را تمام کن بعداً برو. اما گوشش بدهکار نبود. اول جنگ خرمشهر رفت. بعد از فتح خرمشهر ۶ ماه به عنوان بسیج خدمت کرد. بعد دوباره به عنوان پاسدار خدمت کرد. یک بار بر اثر اصابت ترکش زخمی شده بود. در بیمارستان قم بستری کرده بودند. بعد از مدتی که بهتر شد دوباره رفت و همان پایی که مجروح شده بود و لولهای گذاشته بودند، تیر اصابت کرده بود به همان لوله و درآمده بود بیرون. برده بودند تبریز بستری کرده بودند. همان موقع ماه رمضان بود. با وجود مجروحیت شدیدش یک ماه روزهاش را گرفت. دکترها گفته بودند: چرا روزه گرفتهای؟ تو هنوز خوب نشدی. گفته بود: فقط مجروح شدم، چیزی نشده. ۱۰ ماه هم بخواهم روزه میگیرم. بعد از آنکه مختصری حالش خوب شد، رفت شلمچه. در حین عملیات به عنوان غواص شرکت کرده بود. فرمانده غواصان بود. برادرش هم مجروح شده بود ولی باقر در حین غواصی شهید شده بود. اینها که یک هفته در آب بودند. از دوستانش دیده بود که لباسهای اینها گیر کرده به سیم خاردارها فهمیده بود و اینها را از آب کشیده بود بیرون. همیشه میگفت: مادرجان من شهید شدم برای حضرت علی اکبر(ع) گریه کنید. ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
🌹شهید مهدی صالحی فتح آبادی🌹 محل تولد: کرمان - رفسنجان تاریخ ولادت: ۱۳۴۸/۸/۱۹ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۵ محل شهادت: ام الرصاص محل مزار: گلزار شهدای عباس آباد-رفسنجان 💔روایتی مشترک از دو شهید: درس می خواندند و به موقع عملیات در جبهه شرکت می کردند. با گروه فعال رزمندگان لاهیجان شهرستان رفسنجان با هم بودند. مهدی دیپلم گرفت و محمدرضا در کنکور نیز شرکت نمود و قبول شد. زمانی که محل خدمت پدر شهیدان در یزد بود پدران شهیدان توسط بسیج ادارات به جبهه رفته بود. بچه ها قول داده بودند که به جای پدر در خانواده باشند. آبان ماه ۶۵ بود، شهیدان (مهدی و محمدرضا) جلسه میهمانی ترتیب دادند و دوستان جبهه ای لاهیجان را به یزد و به خانه خود دعوت کردند. مهدی خوشحال بود و می گفت سفره عیش خود را گسترده ایم. هر دو خوشحال بودند و آن شب آخرین دیدار ما با شهیدان بود. در تلفن های آخر از ما حلالیت می خواستند و حرفهایی می زدند که ما فهمیدیم عملیات نزدیک شده است، در یکی از شب ها پدر و مادر هر دو خواب می بینند و می فهمند که بچه ها شهید شده اند! مهدی و محمدرضا هر دو غواص بودند و در عملیات کربلای ۴ هر دو به شهادت رسیدند. جنازه مهدی را آوردند، اما محمدرضا تا سال ۷۴ مفقود بود و جنازه او را همراه دایی خود سیدجلال سجادی به رفسنجان آوردند. ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
🌹شهید والامقام یعقوبعلی محمدی🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴ محل عملیات: امالرصاص محل مزار: گلزار بالای شهدای زنجان 💔مادرش به نقل از برادر شهيدش نقل مى ‏كند: "در يكى از ماموريتها دچار بى ‏آبى شديم، يعقوبعلى حدود سه متر زمين را كند و به آب رسيد با آن آب وضو گرفتيم و نماز خوانديم و به راه افتاديم، پس از چندى در محاصره عراقيها افتاديم، ولى با توسل به حضرت زهرا عليها السلام و وزيدن طوفان شديد از محاصره دشمن نجات يافتيم." 💔محمدى در "لشكر 31 عاشورا" معاون گردان غواصى ولیعصر (عج) بود؛ يكى از همرزمانش نقل مى ‏كند: "در "عمليات والفجر 8"؛ به علت نرسيدن غذا، چند روز در منطقه عملياتى گرسنه مانده بود؛ وقتى كه از عمليات به مقر گردان بازگشت مشاهده كرد كه تمام چادرها در اثر وزش باد شديد از جا كنده شده‏ اند؛ با وجود گرسنگى و خستگى مفرط، به جاى استراحت شروع به برپا كردن چادرها كرد، وقتى به او مى ‏گويند: ابتدا كمى استراحت كن و چيزى بخور و بعد به اين كار بپرداز، او مى ‏گويد: وقتى بچه ‏ها بيايند خسته ‏اند و لباسهايشان خيس است، بايد چادرها آماده باشد." ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
🌹شهید جلال شادکام تربتی🌹 محل تولد: مشهد مقدس تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۱/۲۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ محل شهادت: شلمچه محل مزار: در جوار امام رضا 💔روایتی مشترک از مادر دو شهید: مادر شهید بودن افتخار دارد. این عزت را از همان ۳۰ سال پیش که ۲ پسرم به فاصله ۱۹ روز رفتند و دیگر برنگشتند، فهمیدم. اول جلال رفت. بعد هم مسعود که دیگر برنگشت و این برنگشتن آن‌قدر ادامه پیدا کرد که تازه ۳۰ سال بعد فهمیدم مفقودالاثر بودن یعنی چه، وقتی چشم‌هایم سویش را از دست داد و پاهایم از غصه فلج شد و یک گوشه نشستم و دیگر بلند نشدم و ۱۰ سال از پنجره نیامدن پسرهایم را تماشا کردم. حیاطمان بزرگ بود و باغچه و حوض وسط آن همیشه محل بازی مسعود بود. آن‌قدر آب‌بازی را دوست داشت که وقتی رفت، توی لباس غواصی به اروند زد. قدش بلند بود و کشیده. توی آخرین دیدارش نتوانستم صورتش را ببوسم. قد کشیدم و زیر گلویش را بوسیدم و او بی‌آنکه برگردد رفت. جلال هم که هرگز خداحافظی نکرد و آرزوی دیدن چشم‌های کشیده‌اش برای همیشه در نگاهم ماند. اولین‌بار از جلال یک تکه استخوان سوخته برایم آوردند. کفن را که دادم ببرند، گفتند: لازممان نمی‌شود. خاکش کردند در جوار امام رضا (ع). یک استخوان کوچک هم شب اول قبر دارد؟ اما از مسعود همان تکه استخوان نیم‌سوخته را هم نیاوردند. گفتم شاید مسعود جایی اسیر باشد. هم‌رزمانش شهادتش را در آب دیده بودند، اما ته دلم می‌گفتم امیدوارم این‌طور نباشد. ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
🍃🌹🍃🌹🍃🌹 دعای الهی عظم البلاء اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ خدایا مصائب ما بزرگ شده و بیچارگی ما بسی روشن و پرده از روی کار برداشته شد وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ و امیدم نا امید شد و زمین (با همه‌ی پهناوری اش) بر ما تنگ آمد و رحمتش از ما منع گردید. وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ تنها توئی یاور و معین ما و مرجع شکایت ما و یگانه اعتماد ما. فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد در هر سختی و آسانی بر لطف تو است. خدایا پس درود فرست بر محمد و آل محمد. اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ آن زمامدارانى که پیرویشان را بر ما واجب کردى و بدین سبب مقام مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ و منزلتشان را به ما شناساندى به حق ایشان به ما گشایشى ده فورى و نزدیک مانند چشم بر هم زدن اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى یا نزدیکتر اى محمد اى على اى على اى محمد مرا کفایت کنید فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ که شمایید کفایت کننده ام و مرا یارى کنید که شمایید یاور من اى سرور ما اى صاحب الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى فریاد، فریاد، فریاد، دریاب مرا، دریاب مرا، دریاب مرا السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ همین ساعت، همین ساعت، هم اکنون، زود، زود، زود یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ. اى خدا اى مهربانترین مهربانان به حق محمد و آل پاکیزه اش ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
🌹شهید مسعود شادکام تربتی🌹 محل تولد: مشهد مقدس تاریخ ولادت: ۱۳۴۸/۴/۲۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴ محل شهادت: بوارین محل مزار: مفقودالجسد 💔روایتی مشترک از مادر دو شهید: مادر شهید بودن افتخار دارد. این عزت را از همان ۳۰ سال پیش که ۲ پسرم به فاصله ۱۹ روز رفتند و دیگر برنگشتند، فهمیدم. اول جلال رفت. بعد هم مسعود که دیگر برنگشت و این برنگشتن آن‌قدر ادامه پیدا کرد که تازه ۳۰ سال بعد فهمیدم مفقودالاثر بودن یعنی چه، وقتی چشم‌هایم سویش را از دست داد و پاهایم از غصه فلج شد و یک گوشه نشستم و دیگر بلند نشدم و ۱۰ سال از پنجره نیامدن پسرهایم را تماشا کردم. حیاطمان بزرگ بود و باغچه و حوض وسط آن همیشه محل بازی مسعود بود. آن‌قدر آب‌بازی را دوست داشت که وقتی رفت، توی لباس غواصی به اروند زد. قدش بلند بود و کشیده. توی آخرین دیدارش نتوانستم صورتش را ببوسم. قد کشیدم و زیر گلویش را بوسیدم و او بی‌آنکه برگردد رفت. جلال هم که هرگز خداحافظی نکرد و آرزوی دیدن چشم‌های کشیده‌اش برای همیشه در نگاهم ماند. اولین‌بار از جلال یک تکه استخوان سوخته برایم آوردند. کفن را که دادم ببرند، گفتند: لازممان نمی‌شود. خاکش کردند در جوار امام رضا (ع). یک استخوان کوچک هم شب اول قبر دارد؟ اما از مسعود همان تکه استخوان نیم‌سوخته را هم نیاوردند. گفتم شاید مسعود جایی اسیر باشد. هم‌رزمانش شهادتش را در آب دیده بودند، اما ته دلم می‌گفتم امیدوارم این‌طور نباشد. ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
🌹شهید والامقام محمدمهدی آفرند🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ محل عملیات: شلمچه محل مزار: گلزار شهدای رفسنجان 💔 آقای سلمه ای (دوست شهید): روزي ديدم مهدي با چشماني سرخ و پر از اشك به حجره آمد. از او پرسيدم چه اتفاقي افتاده ؟ گفت: به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و از او طلب بخشش كردم كه چرا هر روز لياقت زيارت ایشان را پيدا نمي كنم؟ با اينكه هر روز به حرم مطهر مي رفت و فقط يك يا دو روز كاري برايش پيش آمده بود و نتوانسته بود براي زيارت برود، اين چنين غصه دار شده بود. 💔فرازی از وصیت نامه: از شما امت قهرمان و شهيد پرور ايران عاجزانه درخواست مي كنم، اگر مي خواهيد در روز قيامت شهيدان از شما راضي باشند به وصاياي اينان عمل كنيد و پيرو ولايت فقيه باشيد و اگر مي خواهيد ا سلام در تمام نقاط جهان طنين افكند پيرو امام و روحانيت خط امام باشيد كه خط امام جز خط اسلام نيست. 💔شهید حاج قاسم سلیمانی درباره این شهید گفته بود: حتما و حتما «شهید آفرند» را معرفی و یک کتاب درباره ایشان تهیه کنید. «شب حنظله‌ها»، خاطرات داستانی روحانی شهید محمدمهدی آفرند، فرمانده دسته ویژه غواص گردان ۴۱۲ لشکر ۴۱ ثارالله است. ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗
🌹شهید عبدالواحد محمدی🌹 محل تولد: تبریز تاریخ ولادت: ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱ محل شهادت: ماووت عراق محل مزار: 💔  به خاطر شایستگی‌های زیادی از خودش نشان داده بود او را به واحد اطلاعات لشکر عاشورا بردند. در آنجا نیز کارهای زیادی انجام داد. قبل از عملیات «بیت المقدس 2» از «ماووت» به مرخصی رفت. همزمان با او پدر رزمنده‌اش که در مقر لشکر عاشورا در دزفول خدمت می‌کرد به مرخصی آمد. اهالی خانواده از اینکه پدر و پسر باهم به مرخصی آمده بودند، خوشحال بودند. وقتی از آنها در مورد اینکه چند روز مرخصی دارند پرسیدند، پدر گفت 18 روز و عبدالواحد گفت دو روز. همه تعجب کردند و نجواهای در گوشی شروع شد. چون برادران عبداواحد رزمنده بودند و با رموز قبل از عملیات آشنایی داشتند، متوجه شدند و مرخصی او بخاطر قبل از عملیات است. برادرش می‌گوید: وقتی از او پرسیدم: نزدیک عملیات است؟ با نگاهی که در آن عشق به رفتن موج می‌زد، چشمانم و با چشمان ابری و صدای انگار از بهشت می‌آمد گفت: خسته‌ام، کاش می‌شد، حسابی بخوابم. ساعتی بعد به خواب رفت، بیدار که شد رو به پدر کرد و گفت: آقا جان من از دانشگاه قبول شده‌ام. معنای هر حرفش زمانی که شهید شد تعبیر گردید. 💔 از زبان مادر شهید: نوجوانم شاد، امّا سرکش و عاصی نبود این لباس “تنگ و چسبان” مال رقّاصی نبود داغ من را مادر عباس میفهمد فقط دست و پا بسته قرار و رسم غوّاصی نبود ══════════✦✧ رسانه خبری راهیان نور و خادم شهدا شهرستان مرند ╔═════ ೋ @koolebar_marand ღೋ ═════╗