#گزارش_تصویری
در ابتدای ورودی حیاط خانه‌شان تا درب اتاق پر از گلدان‌های گل بود.
مادرش میگفت: پسرم عاشق گیاه و باغبانی بود، حتی گاهی در خواب او را در حال کاشت گل می‌بینم...
با اینکه از دیدن و حضور ما خیلی خوشحال بود ولی میشد فهمید که هنوز چشم انتظاری سال‌های دوری از فرزند رو دارد...
پرچم متبرک امام حسین ع برایش بردیم ولی هر از چند گاهی به عکس پسرش نگاه می‌کرد و میگفت: پسرم خیلی عزیزه💔
بچه اول بود، نمیدونید به چه سختی و نداری بزرگش کردم.حسینم فقط سه روز از نامزدیش گذشته بود که رفت جبهه و دیگه برنگشت؛ حتی پیکرش🥀
خیلی غریبه...
با بغض میگفت: بعد از خبر شهادتش همیشه در فکر این بودم که چه کسی موقع شهادت بالا سرش بود.
می‌نشستم جلوی عکسش و باهاش درد و دل می‌کردم و ازش می‌پرسیدم مامان فدات شه، کی بالا سرت بود وقت شهادت؟ 💔
همش این سوال در ذهنم بود تا اینکه یک بار در خواب دیدم درب خانه‌مان را می‌زنند!
رفتم درب را باز کردم و خانمی را با چادری خاکی دیدم که میگفت: من خسته‌ام بگذارید در خانه‌تان بنشینم و کمی غذا بخورم. بعد برایتان چیزی تعریف می‌کنم.
قدری نان به آن خانم دادم و او رو به عکس پسرم گفت: نگرانش هستی؟!
می‌خواهی بدانی چه کسی بالا سرش بوده لحظه شهادت؟
من تمام لحظات در کنارش بودم!🕊️
باورم نمی‌شد!
آن خانم حضرت زینب(سلام الله علیها)بود!
قلبم آرام شد...❤️🩹
به مناسبت سومین روزِ تدفینِ شهدای خوشنام و یلدای شهدایی🥀
_۳۰ آذرماه ۱۴۰۲_
دیدار با مادر
شهید حسین راستگو🌱
شهیدی که ۳۴ سال مهمان مادر سادات بوده...🕊️
#راهیان_نور
#ما_متحدیم
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
🆔
@koolebar_maz
