eitaa logo
کانال‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌البرز
1.4هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2هزار ویدیو
358 فایل
کانال‌مدیریت‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌استان‌البرز منتظر ارسال اخبار شما هستیم eitaa.com/kowsarnews_Alborz اطلاع رسانی ☎️شماره تماس : 📞 02634995630
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ روزی که پیامبر عظیم الشان اسلام دست بر روی شانه سلمان گذاشتند برای او این آیه را خواندند أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ به ایرانی بودن خود افتخار کردم ما ملتی هستیم که نه از روی تعصب و نه از روی زور شمشیر به اسلام روی آورد ملتی که با تمدن ۲۵۰۰ سال خود زمانی که با دین حق اسلام آشنا شد تمامیت خود را برای حفظ و نگاه داشتِ اسلام گذاشت . ایرانی فهمید حق ، اسلام است . ایرانی فهمید حق، نسل و سلاله پر نور این ۱۴ گوهر اسلام است . هر بار که تاریخ تکرار شد . ایرانی اسلام و جان دادن در راه اسلام را برگزید . نسلی که هشت سال برای حفظ اسلام و حکومت حق جنگید . نسلی که مرد هایش حسین گونه و زن هایش زینب گونه، دشمن حق،دشمن اسلام را حتی با قدرت کلمات خود به زانو در می آورد ‌ مادرانی که با عشق به اسلام سر بندِ یا حسین و یا زهرا ، برای فرزندشان می بندند و او را راهی میدان جنگ با کفر می کنند . او را عاشقانه از زیر قرآن رد می‌کنند . مادرانی که بعد از خبر شهادت فرزندان خود می گویند . عزیز دل مادر ، مرا نزد ام البنین سربلند کردی هیچ کجای دنیا ،همانند مادران ایرانی با این صلابت ،صبر،ایثار نمی‌توانید پیدا کنید . ما مردانی داریم رستم گونه ،قهرمانانی که حتی آمریکایی ها در فیلم هایشان مثل این قهرمانان ندارند . این عزیزان همتایی ندارند . آمریکایی جماعت تنها در توهمات و خیالات خود می‌توانند این چنین اسطوره های تاریخی را برای خود داشته باشند . ما مردانی ۱۴ ساله داشتیم . هیچ کجای دنیا کودکی نمی‌تواند این چنین با صلابت حتی در اسارت های رژیم بعث عراق این چنین از حق دفاع کند . ما مهدی باکری ها ،خرازی ها ،همت ها ،برونسی ها،عزیز اللهی ها داشته ایم . ما هر کجا ندای مظلومیت را شنیدیم دست یاری و کمک دراز کردیم مولایمان امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً هر کجای تاریخ که حرامیان و استعمارگران و عمال های آنان خواستند تا این گوهر حق اسلام را از ایرانی بگیرند ایرانی با تمام توان و قدرت خود به میدان آمد و جنگید . امام خمینی ره این را می‌دانستند که می‌فرمودند: با ریختن خون عزیزان ما، تأیید شد انقلاب ما. این انقلاب‏‎ ‎‏باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خون هاست.‏‎ ‎‏بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا می کند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود ما بیدارتر از هر زمان دیگر پای انقلاب خود ایستاده ایم . ما ایرانی هایی هستیم که مدافعین حرم زینب سلام علیها هستیم . غیور مردانی که کوچکترین بی حرمتی برخاک و تعرض را بر اهل بیت علیهم السلام تحمل نمی‌کند ، ایرانی غیرت دارد . ما سردار ها ، سرباز ها داده ایم برای حفظ اسلام کلمه غیور تنها برازنده این چنین مردانی است . ما غیور مردان ایرانی بیشماری داریم و بر خود می‌بالیم . هرآنچه داریم را فدای اسلام و خاک سرزمین مان می کنیم . برای این خاک خون‌ها داده ایم ،می دهیم، خواهیم داد . خطاب به رژیم صهیونی میگویم کینه شما از همان زمانی است که در جنگ خیبر بودید . زمانی که فاتح خیبر عزیزمان ، عزیز دل زهرای مرضیه مان سلام علیها اسدالله الغالب کرارمان بر روی باطن نجس شما شمشیر کشید چه کسی بهتر از علی ، او که پرچم دار پیامبر اسلام را در دست داشت و روز قیامت نیز رایت دار اوست . این کینه را سالهاست در دل پروراندید هرکجا فتنه ای بود شما بودید،بوی نحسی شما کل عالم را فراگرفته است این بار حتی جهانیان هم می گویند ایرانی کار اسرائیل را تمام کن میبینید؟ هیچ کجای دنیا شما را نمی‌خواهند بوی تعفن و کودک کشی های شما کل عالم را فرا گرفت . مردان ایرانی این‌بار لباس رزم را برتن کرده تا برای همیشه وجود تعفن انگیز شما را از کل عالم پاک کند . بترسید از مرد ایرانی که لباس رزم اش را بپوشد و به میدان بیایید . مردان ایرانی سلمان گونه ، پای اسلام خواهند ماند. وای به حال شما ، شما گور خود را به فرموده رهبر معظم انقلاب مان زودتر از ۲۵ سال کندید ،باشد اگر این چنین مشتاق ورود و درک به قعر جهنم هستید باکی نیست . عقاب های ایران به پرواز در آمدند تا موش های کثیف را به هلاکت برسانند. ✍طلبه محبوبه دوستی حوزه علمیه عالی تخصصی کوثر فردیس
صدای شیشه و آتش برای آیندگان، در قصه های کودکان، خواهیم خواند و به آنها خواهیم گفت: روزی در سرزمین همیشه آبادمان، در قلب پایتخت، جایی میان آسمان‌خراش‌ها و خیابان‌های پرهیاهو، ساختمانی سراسر شیشه‌، نماد رسانه مدرن و نور بود؛ جایی‌که مردم حقیقت را از پشت پرده‌های بلورینش می‌شنیدند. سحر، مجری خبر، در این ساختمان، روبه‌روی دوربین نشسته بود—چهره‌ای آرام، چشمانی روشن و صدایی مطمئن داشت. همان لحظه که او آخرین اخبار را با متانت می‌خواند، صدایی در شهر پیچید؛ صدای انفجار و فرود موشک‌ها به گوش می‌رسید. برق‌ها رفت، شیشه‌ها لرزیدند، اما سحر حتی یک پلک نزد. تهیه‌کننده با اضطراب فریاد زد: « بیا بیرون !» ولی او در قاب دوربین باقی ماند، میکروفن را محکم‌تر گرفت و با زبانی دلگرم‌کننده گفت: الله اکبر ! الله اکبر ! رجز میخواند و رجز میخواند و فریادش را بر سر اسرائیل فرود می آورد و به مردمش می‌گفت : «در این لحظه‌های دشوار، ما کنار شما هستیم. صدای زندگی و امید را خاموش نمی‌کنیم، حتی با صدای موشک‌ها.» دوباره موشکی به ساختمان خورد. گرد و خاک بلند شد، بخشی از شیشه‌ها شکستند، اما اتاق استودیو ایستاد. سحر با دستانی که به سوی حق و حقیقت بالا رفته بود ، با دلی استوار، خبرها را ادامه داد؛ صدای او از فرکانس‌ها عبور کرد و به گوش خانواده‌هایی رسید که از قاب شیشه ای شاهد این شجاعت بودند. همان شجاعت، همان آرامش؛ و انگار هر بار که موج انفجار شیشه‌ها را می‌لرزاند، صدای او ریشه می‌دواند در دل مردم: «ما صدای شما و امید این سرزمین هستیم. حقیقت و شجاعت را شفاف‌تر از شیشه تا هر خانه‌ای می‌بریم.» آن شب، ساختمان شیشه‌ای را مردم با چشم دیدند که ضربه دید اما فرو نریخت؛ و سحر—مجری زن بی‌باک—تا صبح کنار مردم ماند و اخبار را، مثل یک قهرمان، روایت کرد. 🖊️ راحله بینایی مدرسه علمیه فاطمیه کرج
بسم‌الله الرحمن الرحیم "ایستاده‌ایم پای عهد، ای پرچمدار بصیرت " رهبر دل‌ها، صدای شما به گوش رسید... کلام‌تان، روشنی بخش جان‌های خسته و دل‌های مشتاق بود. و ما، طلاب خواهر، در سنگر حوزه، با دل‌هایی لبریز از ایمان، به این آیه لبیک گفتیم. وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ سست نشوید... غمگین نباشید... ما این آیه را نه فقط با گوش، که با جان شنیدیم. در هر سطر کتاب، در هر سجده‌ی سحر، در هر زمزمه‌ی دعای مادرانه، این آیه را زمزمه می‌کنیم. ما طلاب خواهر، شاگردان مکتب زینب (س) و دلدادگان فاطمه‌ایم (س). درس استقامت را از مادران کربلا آموخته‌ایم، و اکنون، در میانه‌ی جهاد تبیین، با چادری به رنگ عهد، و قلمی به وسعت بصیرت، ایستاده‌ایم. رهبرم! ما از اندوه دشمنان، امید می‌سازیم، و از تاریکی فتنه‌ها، چراغ فهم و روشنگری. لبیک ما، صدای ایمان است؛ لبیکی که در عمق حوزه طنین انداخته، و در دل تاریخ، باقی خواهد ماند. ای علمدار حکمت و بصیرت، ای ولی‌امر مؤمنان… بدان که طلاب خواهر، با نَفَس علم و نیّت اخلاص، در کنار شما ایستاده‌اند. نه سست می‌شوند، نه غم به دل راه می‌دهند، چرا که خدا وعده داده: شما برتر‌ید… اگر ایمان دارید. و ما ایمان داریم، هم به وعده خدا، و هم به رهبری چون شما. زهراسیدمیرزایی مدرسه علمیه فاطمیه کرج
قصه‌ی حسنا و دختر کاپشن صورتی یکی بود، یکی نبود. یه دختر کوچولو بود، به اسم حسنا که یه اتاق قشنگ داشت، با یه تختخواب صورتیِ صورتی. حسنا عاشق رنگ صورتی بود. همیشه می‌گفت صورتی رنگِ شادی و مهربونیه. شب‌ها، وقتی مادربزرگ براش قصه می‌خوند، می‌رفت توی تختخوابش و زیر پتو ، چشم‌هاشو می‌بست و خواب‌های صورتی می‌دید. یه شب، وقتی حسنا داشت خوابِ یه دشتِ پر از گل‌های صورتی رو می‌دید، یه صدای بلند اومد. بوم! بوم! بوم! حسنا خیلی ترسید و چشمهاشو بیشتر روی هم فشار داد . اما یهو، یه صدای خیلی بلندتر اومد. بوممممم! و همه‌جا تاریک شد. وقتی دوباره همه‌جا روشن شد، حسنا دیگه توی اتاقش نبود. یه جای خیلی قشنگ بود. یه دشتِ بزرگِ بزرگ، پر از گل‌های قشنگ. اما این گل‌ها صورتی نبودن. قرمزِ قرمز بودن. مثلِ آتیشِ کوچولو. حسنا دختر کاپشن صورتی با گوشواره های قلبی رو دید . قبلاً قصه اش رو شنیده بود که آدم بدا شهیدش کرده بودن . رفت جلو و ازش پرسید: « اینجا کجاست؟ این گل‌ها چی‌ ان؟ » دختر کاپشن صورتی با گوشواره های قلبی اش که خیلی برق میزد ، لبخند زد و گفت: «اینجا بهشته، دوست قشنگم. تو یه قهرمانی. این گل‌ها، شقایق‌ ان. از خونِ سرِ تو روییدن.» حسنا تعجب کرد. گفت: «خونِ من؟ چرا؟ مگه چی شده؟» دختر کاپشن صورتی گفت : «دشمن اومده بود. می‌خواست شهرمون رو خراب کنه. تو خواب بودی . اما دشمن از بچه های خوابیده هم می ترسه چون می‌دونه ما هم مثل بزرگتر هامون شجاع هستیم و از کشورمون دفاع می‌کنیم حتی به قیمت کشته شدن مون . برای همین تو رو مثل من شهید کرد . حالا، هرجایی که یه قطره از خونِ تو ریخته، یه شقایق روییده. ببین، چه دشتِ قشنگی درست شده!» حسنا نگاه کرد. یه عالمه شقایق بود. یه عالمه! هر کدومشون یه قصه داشتن. قصهٔ شجاعت، قصهٔ مهربونی، قصهٔ فداکاری. حسنا نگاهی به پایین انداخت شهر رو میدید . حتی خونه مادربزرگش رو . مادربزرگ با چشمهایی پر از اشک به آسمون نگاه میکرد و می‌گفت : « تو همیشه توی قلبِ ما هستی. هر وقت یه شقایق ببینم، یادم میفته که تو یه قهرمانی. یه قهرمانِ کوچولو که با خونِ خودش، یه دشتِ قشنگ پر گل درست کرده.» حسنا لبخند زد. دیگه نمی ترسید . فهمید که حتی اگه دیگه توی اتاق صورتیش نباشه، بازم زنده‌ست. توی قلبِ مامان و بابا ، توی قلبِ دوستاش، توی قلبِ همه‌ی آدم‌هایی که قصهٔ شجاعتش رو می‌شنون. از اون به بعد، هر بهار، وقتی شقایق‌ها توی دشت و صحرا سبز می‌شن، همه یاد حسنا می‌افتن. یاد یه دختر کوچولو که توی تختخواب صورتیش خوابیده بود و یک شب در خواب مثل گل‌های شقایق شکفت و یه دشتِ قشنگ از شقایق‌ها رو به یادگار گذاشت. حسنا به تمام دوستاش یاد داد که حتی در خواب هم میشه زندگی رو شکوفا کرد. 🖊️ راحله بینایی مدرسه علمیه فاطمیه کرج
بانویی از جنس امید روایتی واقعی از زندگی یک طلبه باران به آرامی بر پنجره می‌کوبید. راحیل نشسته بود پشت میز کوچکش، لابه‌لای صدای نگران اخبار و هجوم هزار دغدغه‌ی این روزهای ایران. او هم مثل خیلی‌ها دلش گرفته بود؛ از سختی‌ها، گرانی‌ها، هجمه‌ی اخبار متضاد و ناامیدی که مثل مه، شهر را فرا گرفته بود . اما، در پسِ این دلگیری‌های روزمره، یک راز بزرگ‌تر هم پنهان بود. راحیل می‌دانست، ساعت‌هایش برای قدم زدن روی این خاک، برای نفس کشیدن در هوای این شهر، شماره‌گذاری شده است. اما این آگاهی، او را از تلاش باز نمی‌داشت. برعکس، هر طلوع خورشید برایش فرصتی بود برای تابیدن، برای امید دادن، برای ساختن . مادر سه نوجوان بود و معلم . اما مدتی بود که به خاطر شرایط جسمی اش ، کلاس هایش را مجازی برگزار می کرد . کلاس سواد رسانه داشت با دانش‌آموزانی که هر روز، چهره‌هایشان پشت صفحه‌های مات موبایل، از امید و آینده چیزی را جست‌وجو می‌کردند . او در اطراف خود می‌دید که چطور بی‌اعتمادی و ناامیدی آرام آرام به دل مردم می‌خزد ، چطور جوانان گاهی سرخورده می‌شوند یا ایمانشان به فردا سست می‌شود، چطور رسانه‌های بی‌رحم و غوغای شبکه‌های اجتماعی، گاهی هویت و آرامش بچه‌ها را نشانه می‌گیرند. اما راحیل با خودش قرار گذاشته بود قهرمان زندگی خود و دیگران باقی بماند. صبح به صبح، با لبخندی روشن ، با وجود دردی که پنهانش می کرد ، فرزندانش را بیدار می‌کرد و برایشان سفره ای با طعم امید می‌گستراند ، چای با عطر عشق می ریخت و استقامت را به تصویر می کشید . در کلاس، پیش از هر درس، برای بچه‌ها از ارزش دانستن می‌گفت، از ضرورت «بصیرت» برای شناختِ حقیقت بین گرد و غبار شبهه‌ها و خبرها. برای خاطر پریشان بچه ها نگران بود اما صدایش، همچنان گرم و استوار بود. او باور داشت نسل جدید، سربازان امام زمان (عج) هستند؛ و باید شهر را، کشور را، حتی دنیا را با هوش و ایمان و شجاعت خود بسازند و زمینه ساز ظهور باشند . در هر فرصتی برای فرزندان و شاگردانش کتاب می‌خواند؛ درباره حافظه، مغز، مهارت فکر نقادانه، تاریخِ مقاومت، و داستان بانوان بزرگ این سرزمین. او تنها رسانه درس نمی داد ، او آموزگار امید بود. غصه هایش را پنهان می‌کرد، تا مبادا نور امید در دل آن‌ها کم‌رنگ شود. گاه و بی‌گاه در جمع‌های خانوادگی، در گروه‌های مجازی، یادآور می‌شد : «امروز، میدان نبرد همان است؛ اما اسلحه‌‌ی دشمن تردید و شبهه و از دست رفتن باورهاست. نگاه شما، امیدواری شما، مقاومت شما، سلاح ماست در این روزگار.» و کسی نمی‌دانست، این کلمات، از قلبِ زنی جاری می‌شود که خودش، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند. نازنین ، دختری که پدرش این روزها کارگری ساده بود و از فشار اوضاع ، بسیار در کلاس درس گلایه می‌کرد. ناامید، کم‌حوصله و متزلزل بود. اما راحیل، هر روز بخشی از شعر یا نوشته‌ای پرانرژی با بچه‌ها به اشتراک می‌گذاشت، برایشان سخنرانی‌های کوتاه درباره آرمان و آینده می‌کرد و آرام آرام می‌دید که چهره نازنین ، هر روز شادتر می‌شود. راحیل، در چهره‌ی نازنین ، امید خودش را می‌دید؛ جرقه‌ای که روشن شد و زبانه کشید. بعدها، نازنین داوطلب حضور در گروه جهادی دانش‌آموزی شد و در مدرسه به هم کلاسی های ضعیف خود ، آموزش رایگان می داد؛ راحیل دیگر در میان شاگردانش تصویری از جوانان پر شور و حالی را دید که، با وجود همه سختی‌ها، می‌خواستند جهان را عوض کنند. راحیل، حتی وقتی از اخبار و واقعیت‌ها دل‌آزرده می‌شد، صبر را پیشه و در دلش با خدا نجوا می کرد و معتقد بود که نسل امروز می‌تواند فرق میان حق و باطل را بشناسد، قربانی جنگ شناختی نشود، خودش را از سیلاب ناامیدی برهاند و فردایی روشن را بسازد. او قهرمان بود، بی‌آنکه لباس قهرمانی بر تن داشته باشد. مقاوم، فروتن، صبور. امید را از دل تاریکی‌ها بیرون می‌کشید و به قلب‌های خسته‌ می‌بخشید. و این امید، قوی‌ترین داروی راحیل بود؛ دارویی که دردش را تسکین می‌داد و به او توان می‌بخشید، تا آخرین نفس، قهرمان بماند. شاید فردا تاریخ‌نویسان، از مردان و زنان بزرگ عصرها خواهند نوشت: قهرمان های داستان های واقعی پیروزی، همین زن‌های عادی‌اند؛ همین بانوان امیدآفرین که در تلاطم بحران‌ها، سربازان فردای این سرزمین را با ایمان، آگاهی، و عشق، پرورش می‌دهند. زنانی که، حتی با وجود زخم‌های پنهان، چراغ امید را روشن نگه می‌دارند. و راحیل، یکی از همین قهرمانان بود. نامش در تاریخ گم می‌شود، اما اثرش، تا همیشه باقی می‌ماند. و ایران همیشه با چنین قهرمانانی زنده می‌ماند. 🖊️راحله بینایی مدرسه علمیه فاطمیه کرج
🔶 «ما رایتُ الا جمیلاً» 🔶 چه زیبا بیان شد جمله ایی که کوتاه اما محتوای صدها کتاب را داراست و چه با شکوه هست که این کلام از لسان حضرت زینب سلام الله علیها باشد. دختر امیرالمومنین علیه السلام را می‌گویم هم او که همه را در واقعه سرخ رنگ و خونین کربلا مبهوت هیبت و اقتدار خود کرد. هم وطنم بیا با تأسی از قهرمان کربلا اقتدار را تجربه کنیم و با شعار "من زینبم" در زمان وحشی گری صهیون و بمباران و زخم زدن به پیکره وطن، وطن ِبهتر از جانم بگوییم 👇 🔶 «ما رایتُ الا جمیلاً»🔶 و همگان این شوکت را در بیان و نگاه شکوه خبرنگار صدا و سیما خانم سحر امامی دیدند خبرنگاری که در اوج بارش بی رحمی دشمن زینبی دیگر شد و استوار ایستاد. ((دشمن بداند من هم یک زینبم)) ✍صغری نعمتی مدرسه علمیه الزهرا( سلام الله علیها)
📣📣📣اطلاعیه📣📣📣 "ای اهل قلم، قلم تفنگ است امروز" با سلام و احترام در این شرایط حساس، سِلاح قلم یکی از اصلی ترین و مهم ترین سلاح های جنگی است ( علی الخصوص ) برای بانوان سرزمینم لطفا با قلمتان جبهه مقاومت و سربازان کشور عزیزمان را یاری کنید و برای مردم‌عزیز ایران امیدآفرین باشید. پویش پویش پویش پویش یا هر پویش و هشتک دیگری با سلیقه خودتان سربازان امام زمان (عج) افسران جنگ نرم، سرداران فکری جبهه مقاومت، اینک عزم ها را جزم کنید و در سنگر نوشتن، سلاح قلم بر دست گیرید. اینک گاه عزم است و جهاد. بیایید با نوشته ها و اشعار، شور حماسه بیافرینیم . بیایید،با کلمات امید آفرین توطئه ی فرعون ها را خنثی کنیم . منتظر عملیات نویسندگی و سرودن اشعار و متن های حماسی زیبا و امیدآفرین شما عزیزان با محوریت جهاد تبیین، مقاومت، تعاون و همدلی، امیدآفرینی و ... هستیم. با رمز "یا زینب" نوشته های خود را به آیدی زیر ارسال کنید. @A_sarparast_Alborz بسم الله...
🤲🏻 ختم دسته جمعی قرآن کریم توسط حکزه های علمیه خواهران در سراسر کشور جهت نصرت الهی و پیروزی و سربلندی کشور عزیزمان جزء1 🌸 آذربایجان غربی جزء2 🌸آذربایجان شرقی جزء3 🌸اصفهان جزء4 🌸ایلام جزء5 🌸اردبیل جزء6 🌸البرز جزء7 🌸بوشهر جزء8 🌸تهران جزء9 🌸خراسان جنوبی جزء10🌸خراسان رضوی جزء11🌸خراسان شمالی جزء12🌸خوزستان جزء13🌸زنجان جزء14🌸سمنان جزء15🌸سیستان و بلوچستان جزء16🌸فارس جزء17🌸قزوین جزء18🌸قم جزء19🌸کردستان جزء20🌸کرمان جزء21🌸کرمانشاه جزء22🌸کهگیلویه و بویراحمد جزء23🌸گلستان جزء24🌸گیلان جزء25🌸لرستان جزء26🌸مازندران جزء27🌸مرکزی جزء28🌸همدان جزء29🌸هرمزگان جزء30🌸یزد و بقیه استان ها به طور مثال استان البرز جزء ۶ هست، یعنی همه طلاب، اساتید، کادر، فعالان فرهنگی و ... استان البرز جزء ۶ را تلاوت کنند و در این ختم قرآن سراسری کشور شرکت کنند.
من اهل میدانم، نه تماشا. آمده‌ام که بجنگم، نه که فقط "حرف حق" را لایک کنم و رد شوم. جهاد من تعارف ندارد. یا باطل را عقب می‌زنم، یا زیر پرچم حق شهید می‌شوم… من دختر این خاکم؛ اما دل‌بسته‌ی آسمان. پرچمم را باد نمی‌بَرَد… دشمن اگر ده‌تا نقشه بریزد، من با یک یا حسین، همه‌شان را می‌سوزانم. اینجا دیگر جای گریه و ضعف نیست؛ اینجا وقت فریاد است. من دختر جهادم؛ چادرم، پرچم است قدمم، تیشه‌ی فرج و نگاهم، خنجر بر قلب فتنه‌ها. من با یک دنیا دروغ طرفم، با هزار فریب و آرایش و سلاح. اما بسم‌الله که گفتم، نه از تعدادشان می‌ترسم، نه از حجمشان. قرار نیست صحنه را ترک کنم چون تنهایم… قرار نیست سکوت کنم چون تمسخرم می‌کنند. من تربیت‌شده‌ی مکتب فاطمه‌ام، رگ غیرتم به علی می‌رسد، و آرمانم به مهدی. تا ظهور، ایستاده‌ام و اگر لازم باشد… تا آخرین نفس، می‌جنگم. ✍سارا نودهقان حوزه علمیه تخصصی کوثر فردیس