خانه ایثار نجف آباد
⭕️ شهید #رحمت_الله_کاشانی (مصدق)، نفر اول از سمت چپ. تصویر احتمالا مربوط به داروخانه درمانگاه نبی اک
⭕️ تصویری از شهید #رحمت_الله_کاشانی (مصدق) در آخرین سال های زندگی @najafabadnews_ir_shahid
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ تصویری از شهید #رحمت_الله_کاشانی (مصدق) در آخرین سال های زندگی @najafabadnews_ir_shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یکی از آخرین فیلم های باقی مانده از شهید #رحمت_الله_کاشانی (مصدق). طبق گفته شهید که در این مقطع برای درمان عوارض #شیمیایی عازم #آلمان شده، نام این مرکز درمانی «لونگن كلينيك» است. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ جمعی از نیروهای #جهاد_سازندگی نجف آباد در سال های ابتدایی انقلاب. نفر چهارم ایستاده از راست شهید #علی_ایمانیان @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ شهید #مرتضی_شفایی و تعدادی از پاسداران و داوطلبان بسیجی. در ابتدای پیروزی انقلاب، تا مدت ها حفاظت از تاسیسات #سد_زاینده رود، بر عهده سپاه بود. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ شهید #احمد_کاظمی. به نظر می رسد این تصویر مربوط به #عملیات_خیبر در اسفند 62 و جزایر مجنون باشد. در اولین روزهای این عملیات سخت، انگشت شهید کاظمی قطع شد. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️15شبانهروز بیخوابی برای یک نماینده مجلس
من اما طبق دستور، رویهای کاملاً متفاوت در پیش گرفتم. از هر انقلابی دو آتشهای انقلابیتر شدم، ریش پرپشتی گذاشتم و اورکت نظامی قدیمی به تن کردم. رابطهام را با نهضت آزادی کم کردم و بعد هم از آنها تبری جستم و بالاخره توانستم نمایندۀ یک شهر کوچک در اولین دورۀ مجلس شوم. محمد منتظری هم از نجفآباد به مجلس راه یافت.
اگر نیروهایی را شناسایی میکردم که وجود آنها مانع بزرگی برای منافع ایالات متحده بود، حتی قدرت برنامهریزی برای حذف فیزیکی آنها را نیز داشتم.
محمد به خاطر بیخوابیهای شدید که گاه تا پانزدهروز ادامه داشت، دچار ضعف شده بود و حتی یکبار در حال بالا آمدن از پلههای مجلس، بیهوش شد. بسیاری از کسانی که در بیت خمینی هم نفوذ داشتند، بعد از اطلاعیۀ پدر محمد، سعی داشتند او را با توجیه جنون از بیت خمینی و شخص او دور نگه دارند که تا اندازهای هم موفق شده بودند.
«دلیل آفتاب» نوشته امیر صفاییپور، توصیفی از زندگی شهید #محمد_منتظری، چاپ توسط کنگره شهدای نجف آباد @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ شهید #جعفر_یزدانی (نفر اول از سمت چپ) از رزمندگان شجاع لشکر8 نجف اشرف که پا به پای جوانان و حتی جلوتر از آن ها در تمامی عرصه ها حضور داشت. او استاد بنایی بود و بیست و هشتم بهمن 64 در سن 57 سالگی طی عملیات والفجر8 در شبه جزیره فاو به شهادت رسید. @najafabadnews_ir_shahid
خانه ایثار نجف آباد
⭕️ شهید #جعفر_یزدانی (نفر اول از سمت چپ) از رزمندگان شجاع لشکر8 نجف اشرف که پا به پای جوانان و حتی ج
⭕️ توضیح تصویر: از راست به چپ: مصطفی نمازیان چهره انقلابی و شاخص نجف آباد، دکتر محمد علی ابوترابی پزشک همیشه انقلابی نجف آباد و مرحوم حاج علی منتظری پدر مرحوم آقای منتظری @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ شهید #مرتضی_معین (نفر دوم از چپ) در جمع تعدادی از #رزمندگان نجف آباد. تصویر مربوط به اولین ماه های آغاز #دفاع_مقدس است. @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ تنها لباس من، پیراهنی با یک آستین و شلوارکی ریش ریش شده بود. با وجود سردی نسبی هوا، معمولاً لباس گرم نمی پوشیدیم. سنگینی لباس، محدودمان می کرد و با تحرکی که داشتیم، سرما حس نمی شد. به پوشیدن زیرپوش نیز عادت نداشتم. عبور از سرمای شب ماجرای دیگری داشت. غروب آفتاب، طلوع غصه های من بود. سایۀ عصرگاهی درختان، شدت گرما را کم میکرد ولی برای فرار از سایه، توانی نمانده بود. تا خودِ صبح دندانها مثل صدای یک کارخانه، «تِق تِق» به هم می خورد. آنقدر شدید که هر لحظه منتظر شکستن یا «دَررفتن» استخوان های فک و صورت بودم. مغزم تا مرز انفجار پیش می رفت، با دستانی که روز به روز ضعیف تر میشد، سرم را محکم می گرفتم. برای فرار از سرما، چند متری به حالت غلتیدن از آب دور شدم. جای خوابم، دست اندازهای زیادی داشت. با دست و چوب، سنگ های ریز و درشت زیرم را در آوردم. باقیماندۀ آنها، هر بار جایی از بدن را اذیت می کرد. طول شب، هر پنج دقیقه جابه جا میشدم. از خوابیدن به شکم به حالتِ «طاق باز» رسیده و یا پهلو به پهلو می شدم. فکر نکنم، الآن قادر به چنین میزانی از فعالیت باشم. حالت تب و لرز نیز پیدا کردم. حالتی که امید مرگ در دقایق پیشرو را افزایش میداد. آرزویی بزرگ داشتم؛ پاهایم را روی هم بیاندازم.گاهی در خواب، پای سالم روی کناری میرفت ولی چسبندگی چرک و خون چنان چندش آور بود که این حالت به سرعت تغییر پیدا می کرد. (بخشی از کتاب «معجزه شیلر»، روایتی از #اکبر_کاظمی رزمنده لشکر8 نجف اشرف. کتاب را انتشارات مهر زهرا به چاپ رسانده است) @najafabadnews_ir_shahid
⭕️ شهید #اکبر_عاطفی نفر اول از سمت چپ. اواخر سال 1360 حوالی شهر شوش. @najafabadnews_ir_shahid