8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابل توجه خانمهایی که به بهانه هایی چادرنمی پوشند ...😭😭😭😭حتما گوش کنید منقلب میشید.
تو رو امام حسین(علیهالسلام) تا میتونید انتشار بدین به نیت فرج منتقم انشاءالله 🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
📚چرا جمهوری اسلامی رفراندوم برگزار نمی کند؟
چرا حجاب اجباری است؟
چرا همه چیز در ایران دست رهبری است؟
اگر سال 57 انقلاب نمی شد، وضع اقتصادی مردم بهتر نمی شد؟
اگر نسل جدید، جمهوری اسلامی را نخواهد باید چه کار کند؟
و...
وقتی سال گذشته در مدارس مختلف حاضر شدم، اینها پر تکرار ترین سوالات دانش آموزان بود. لذا تصمیم گرفتم مشروح سوالات دانش آموزان در آن شش جلسه و پاسخ هایی که به سوالات شان دادم را به همراه پاورقی های اضافه شده، به صورت جداگانه در قالب یک کتاب منتشر کنم.
به لطف خدا، کتاب #بدون_روتوش_با_دهه_هشتادیها توسط انتشارات موسسه ایران منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفته است. امیدوارم نکات مطرح شده در این کتاب برای خواننده های عزیز به خصوص دهه هشتادی ها و معلمان و والدین آنها مفید باشد.
https://eitaa.com/ktab_reyhan
. . |بِسمِالله!✨
خوشا به حالِ کسی که در هر کاری
«خدا» را در نظر دارد.
امیرالمومنین علی علیه السلام
_
•> . . .نذرِکتاب📚
به اطلاع خواهران گرامی میرساند📣
در راستای فرهنگ کتابخوانی و باتوجه به
منویات حضرت امام خامنه ای عزیز
خواهشمند است در صورت عدم نیاز به
کتاب های موجود در منزل نسبت به هدیه نمودن آنها به کتابخانه ی کانون اقدام نمائید.☁️❣
جهتاطلاعاتبیشتروهماهنگیبهآیدی
زیرپیامدهید.🌚🪐
ايتا :> @Hiiva_69
شمارهتماس: ۰۹۱۸۵۲۷۲۹۶۸
(خانممحمدی)
_کانونفرهنگی_تربیتیشهیدهکمایی
🌳کتاب باغ خرمالو 🍅
یک رمان نوجوان جذاب با درونمایه طنز 😉
🔍کتابی که هنرمندانه برشی از تاریخ معاصر کشورمون یعنی شهریور سال بیست شمسی رو از نگاه یه نوجوون روستایی در حوالی یزد روایت میکنه...
🟠زمانی که رضاشاه
سلطنت را ناباورانه از دست داده و با هیبتی شکستخورده، شهر به شهر در حال ترک کشور به سوی تبعیدگاهش؛ در جزیره_موریس است.
🟡داستان از شیطنتهای "کوچیک"
(اسم قهرمان قصه) و دوستش حسینعلی توی روستا شروع میشه
و لحظات طنز بسیاری رو خلق میکنه تا اینکه اولین برخورد کوچیک با شاهِ مملکت در جریان همین شیطنتها اتفاق میفته
و
بعد از اون، خود اعلیحضرت رو در مسیر خروج از کشور، توی باغ خرمالو فرماندار یزد میبینه و...😉🤔
📑🕯برشی از کتاب:
ـ اوّلین بار عکس قدّیِ رضاشاه رو تو همین ساختمونِ بخشداری دیدم، همون عکس معروفی که رضاشاه روی تختطاووس نشسته.
خب، اونزمان پادشاه بود.
ما هم فکر میکردیم، شاه با مردم عادی خیلی فرق داره
اما...؟؟؟
✍ نویسنده:هادی حکیمیان
📝ناشر:انتشارات شهرستان ادب
#معرفی_کتاب
https://eitaa.com/ktab_reyhan
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه حال و روزت این نیست ایرانی نیستی😁
والا یه عمری منتظره ضربه زدن بودیم حالا دارین طرف زجر کش میکنید...مزه نمیده که اینطوری😅
خداییش اسرائیلی بدبخت اگه زیر حملات نمیره این روزا از ترس میمیره 😂
صرفا جهت مزاح و عوض شدن حال و روحیه بخشیدن به سربازان 😄
https://eitaa.com/ktab_reyhan
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام صبحتون با آرامش😌
https://eitaa.com/ktab_reyhan
📚بهترین مسافر من
✍️داستان یک کشتی قدیم به اسم چوبین است که به خاطر کهنه شدن، مسافران زیادی ندارد و این مسئله علاوه بر ناراحتی این کشتی، باعث غمگین بودن ناخدای کشتی نیز شده است. دختر کوچک ناخدا مریض است و ناخدا پولی برای درمانش ندارد.
کشتی های جوان و نو همیشه چوبین را مسخره می کنند و چوبین هم ناراحت است که نمی تواند برای ناخدا کاری بکند. یک شب ماهی ها و مهتاب خانم که می بینند چوبین ناراحت است، به او می گویند به زودی یک مسافر خیلی مهم برای آن ها می آید.
چند روز مردی که روی بازویش خالکوبی دارد به سراغ ناخدا می آید پول خوبی برای یک سفر به کشور عراق به ناخدا پیشنهاد می کند. ناخدا به خاطر قدیمی بودن چوبین ابتدا قبول نمی کند ولی چوبین به ناخدا اطمینان میدهد که می تواند از پس این سفر بربیاید. مسافران سوار کشتی می شوند، یکی از مسافران کنیزی مهربان است که باهمه کنیزها فرق دارد…
کتاب بهترین مسافر من از زاویه دید کشتی کوچکی ماجرای سفر و ازدواج نرجس خاتون با امام حسن عسگری را روایت می کند. این کتاب با تصویرگری های زیبا برای گروه سنی 6-10 سال نوشته شده است.
📚حـــــــــریر
داستان حجاب در صد سال اخیر برای ما قصه پرغصهای بوده است. بالا و پایین زیاد داشته و در دشمنی با آن کارهای زیادی کردهاند. این داستانها را هم اغلب از زبان قهرمانهایش خواندهایم. آدمهایی که نام و یادشان در تاریخ ماندگار شده است. اما آدمهای معمولی چی؟ آدمهایی که نه تحصیلات خاصی داشتهاند نه از خانواده نامآوری بودهاند و نه کار خیلی متفاوتی انجام دادهاند. آنها هیچ کاری نکردند؟ تنها تماشاچیانی خاموش بودهاند؟
یک نمونهاش حریر قصه ما. حریر یک دختر ساده روستایی است. پسری هم که به خواستگاریش آمده و جواب بله را از او گرفته آدمی ساده و معمولی است. رمان جدیدی که انتشارات کتابستان معرفت، آن را منتشر کرده است، «حریر» نام داد و خانم فاطمه سلطانی آن نگاشته است، ماجرایی است رخداده در تاریخ معاصر ایران. داستان آن در روستای سرآبله قم و دوره پهلوی اولی روایت میشود. داستانی که ابتدایش با شیرینی آغاز میشود اما هر چه جلوتر میرویم رنگ و لعاب آن عوض میشود و شکل دیگری میگیرد.
ماجرایی که اشک را به دیده میآورد و عبرتهای فراوانی در آن نهفته است. حریر هفده ساله، هنوز چند دقیقه هم کنار شوهرش نبوده است که دزدیده میشود و این ابتدای داستانی است که میخواهد از حجاب و نقش آدمهای معمولی درباره حجاب بگوید. آدمهایی که ویژگی خاصی نداشتهاند، اما کارهایشان تلنگری است قهرمانانه برای ما.
حریر فرصتی است تا دریابیم برای انجام دادن کارهای بزرگ لازم نیست حتماً آدمهای متفاوتی باشیم.
https://eitaa.com/ktab_reyhan
✍️بخشی از کتاب
با صدای کلکشیدن زنها، وقتی که قاطر از جلوی خانهشان رد شد، چشم از عباس گرفتم. میان اینهمه هیاهو که صدا به صدا نمیرسید، چند پسربچه با فریاد از کوچۀ بالای امامزاده سرازیر شدند سمت میدانگاهی. بااینکه بعید بود، انگار باد کلمۀ «ممد بغدادی» را به گوشم رساند. دست خودم نبود که بند دلم پاره شد. اول دایرهزنگی عمه زری از صدا افتاد. ساز و کرنا هم همراه نفسهای زنان قطع شد. در یک آن، همه لالمانی گرفتند و فقط صدای داد بچهها بود که چهارنعل میدویدند و از ته حنجره فریاد میزدند: «ممد بغدادی اومد.»
بعد از آن یک لحظه سکوت، انگار صور اسرافیل را زده باشند، هرکس بهسمتی میدوید. هر مردی دست زن و دخترش را گرفته بود و میبردشان تا سوراخی پیدا کند و بچپاندشان آن تو. زنها همه از پشتبامها سرریز شدند پایین و دِر خانههای منتهی به میدانگاهی باز شد و هرکس که توانست خودش را پرت کرد توی حیاط. تنها من بودم که مات و حیران مانده بودم روی قاطر و البته، چند پیرزن که کسی کاری با آنها نداشت و عمه زری. علیسان که دست دراز کرد تا زیر بغلهایم را بگیرد و پیادهام بکند، اول صدای سم اسبهای آژانها از پیچ کوچهبالایی به گوش رسید و بعد سروکلۀ خودشان پیدا شد. درست جلوی کاروان عروس، که حالا آب رفته بود و هاجوواج وسط میدانگاه ایستاده بود، اسب ممد بغدادی شیههای کشید و ایستاد. قلبم با دیدن سبیلهای از بنا گوش دررفتهاش که مثل شبق مشکی بود، لحظهای نزد. پشتسر ممد بغدادی با آن جثۀ کوچک که میان چرکزی روسی گم شده بود، ششهفت سوار قزاق با تفنگهای برنو که آماده بودند برای تیرانداختن، ایستاده بودند. گیج از حضور بیوقت وکیلباشیِ رضاشاه که بیشتر به دزدی گردنهگیر شبیه بود، مانده بودم چه کنم. بهقدری گیج بودم که مغزم تعطیل شده بود انگار. عادت بچگیام بود. از همان عادتها که با شیر میآیند و با مرگ میروند. وقتهایی که میترسیدم خودم را میزدم به کوچۀ علیچپ. به هرچیزی فکر میکردم بهجز عامل ترس. جای هر کاری، این بار هم حواسم را دادم به لباس قزاقی او. دو طرف سینۀ چرکزی ممد، برق دو رج جای فشنگِ تزیینیِ نقره، که میناکاری شده بود و آویزهای نقرهکوب کمربندش که تسمۀ سیاهرنگی بود، چشم را میزد. ولی بیشتر از همه شوشکهای که از پهلویش به کمربند آویزان کرده بود، به دل خوف میانداخت. بهمحض قرارگرفتن اسبها، کدخدا و چند نفری از ریشسفیدان ده خودشان را رساندند پای اسب ممد بغدادی. کدخدا که با آن قد کوتاهش، مجبور بود سرش را بالا بگیرد تا ممدِ سوار بر اسب را ببیند، دستش را به کلاهش گرفت و گفت: «خوش اومدی جناب وکیلباشی. قدم رو چش ما گذوشتی. بفرما، بفرما یه آب و چپقی تازه کن.»
https://eitaa.com/ktab_reyhan
📚#معرفی_کتاب:کبوترپرطلا🌟
✍به قلم:سیده مرضیه مرعشی
👨👩👧👦 رده سنی:کودک
📚🌟یک داستان کودکانه زیبا از سفر #اربعین 👌🤩
هم معنویت و هم کمی طنز باتصوبر رنگی متناسب با داستان🌟📚
خانواده 5 نفره آقای فرهمند
با پای پیاده برای زیارت اربعین،راهی سفر کربلا شدن
خوندن ماجراهای شاد و پرهیجان این سفر برای کودکان لذت بخشه☺️
https://eitaa.com/ktab_reyhan