eitaa logo
کلبه ی آرامش خدایی ♥️
1.4هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
7.7هزار ویدیو
143 فایل
کلبه ی آرامش ...همان جایی ست که ترا بخدا میرساند♥️ 🍁هرکه منظور خود از غیر خدا میطلبد 🍁چون گدایی است که حاجت ز گدا میطلبد! 🍀معرفی زندگی با نشاط 🍀پاسخ به سوالات 🍀بیان مطالب ناب 🍀مهمترین هدف تبلیغ امام زمان ارواحنافداه میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. او خار چشم بود یا موی دماغ؟! 🔴‏آقای پزشکیان، ‎ خار چشم آمریکا بود، نه موی دماغ! پاسخ این اهانت شرم‌آور رو مردم روز جمعه خواهند داد. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به پزشکیان رأی بدید اگه میخواید... 🔺بنزین بشه ۲۵ هزار تومان 🔺ساخت مسکن متوقف بشه 🔺تو صف سبد کالا بایستید 🔺صبح جمعه همه چیز رو بفهمید
38.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آشپز داریم چه آشپزی.... بچه ها خوب یاد بگیرین...🤗🥰 با من همراه باش👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
27.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ته دیگ خورها ببینین چه تهدیگ جالبی....🥰 با من همراه باش👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
30.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برا سرخ کردن بادمجون ..... ایده ی شما چیه...؟🤔 با من همراه باش👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابل توجه افرادی که دیر وقت میخوابن.....🤔🧐🙄 با من همراه باش👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
گويند كه روزى سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! سليمان پذيرفت و به باد دستور داد تا او را به هندوستان ببرد. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبى عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می دیدم... اقتباس از مثنوى معنوى با من همراه باش👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غروب ودلتنگی💔 سلام امام زمانم♥️ تو هزار سـٰال‌ است‌ منتظری و من‌ هنوز جـٰای سربـٰاز سربـٰارت‌ بوده‌ام...!😔 کسر همیـن‌ یک‌ نقطه، تعـٰادل‌ دنیـٰا رابه‌هم‌ مۍریزد..... مولا جانم♥️ بیا که جهان بی تو بیمار است.... اللهم عجل لولیک الفرج🤲 بامن همراه باش👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانت را که بدهے‌ در راه خدا .... "شهیـد" مے‌نامند تو را.... به گمانم اگر روحت را هم بدهے‌شاید.... و من احساس مے‌کنم.... اینجا در این سرزمین .... دختران زیادے ‌هستند که هر روز،... پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ے‌سنگینِ خود... دفاع مے‌کنند از نجابتشان.... و هر لحظه شهید مے‌شوند انگار....🥰 پس.... " " حواست به حجابت باشد...♥️ پیوستن یادت نره👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و نقش‌های زیبا رسم می‌کند به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و عجیبی رسم می‌کند نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است آن مور گفت: این کار قلم نیست فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا می‌دارند مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست بلکه بازو است زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مسأله به بزرگ مورچگان رسید او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست این کار عقل است تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بیهوش و بی‌خبر می‌شود، تن لباس است این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم حقیقت را نمی‌دانست عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است اگر خدا یک لحظه عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد مثنوی معنوی با من همراه باش👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══