فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه فنجون آرامششش 🌱
غروب ودلتنگی 💔
سلام امام زمانم♥️
آقا شرمنده ایم....😔😭
از بس که گنهکاریم....
از آنجا که دعا نمیکنیم بیایی....
از اینکه در مظلومیتت شریک نیستیم.....
وخیلی چیزهای دیگر...
ای مولای من تو ما را دعا کن...
ما چیزی در دست نداریم...
بیا....
جهان در انتظار توست
ای مهدی عج♥️
من منتظر می مانم.....
حتی اگر دنیا بهم بریزد😔
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🔹 علامه طباطبایی (ره)
🔸 برای این که خیر و برکت وارد
زنـدگی شما بشود و گرفـتـاریها از
زنـدگی شما بـیـرون برود،
دائــم در هر جا که هستید سـوره توحـیـد را
بخوانید و هدیه کنید به امام زمان
ارواحنا له الفداه🌱
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
─┅═ೋ❅♥❅ೋ═┅─
﴿بـــــآنو۔۔𔘓﴾♥️
زَن نبٰاید زیبـآیےخُود را طور؎ آشکٰار کُنـد..
کِہ مَـــــردُم،
«مِـثل مَهتـــــآب نگٰاهَش کُنند...»
بَلکہ بٰاید مــٰـــانند،
«آفتـــــآب بٰاشد...🌞»
تٰا وَقتـے کَسے ؛
بِہ جَمــــــٰالش نَظـر کَرد؛
چِشمَش رٰا بِہ زَمیـــــن بِدوزَد!
من زنده ام به عشق تو ....
یا صاحب الزمان♥️
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
گروهی از دوستان ملاقاتی با استاد مسن
دانشگاه خود داشتند، گفتگو خیلی سریع
به مشاجره درباره استرس و تنش در زندگی
تبدیل شد
استاد به شاگردان پیشنهاد قهوه داد
و از آشپزخانه با سینی قهوه
در فنجانهای متفاوت برگشت
فنجانهای شیشهای
فنجانهای کریستال
و فنجانهایی که برق میزدند
بعضی از فنجانها معمولی
و برخی گرانقیمت بودند
پس از اینکه هر یک از آنها فنجانی برداشتند
استاد گفت: اگر دقت کرده باشید
همه فنجانهایی که به نظر زیبا و جالب
میآمدند اول انتخاب و برداشته شدند
و فنجانهای معمولی در سینی باقی ماندند
هر یک از شما بهترین فنجان را میخواست
و این منبع استرس و تنش شماست
آنچه که شما در واقع به دنبالش بودید
قهوه بود و نه فنجان!
در حالیکه شما همه
به دنبال بهترین فنجان بودید!
حال اگر زندگی قهوه باشد؟
پس شغل، پول، پست و مقام
و عشق و غیره فنجان هستند
آنها فقط ابزاری هستند برای
حفظ و نگهداری زندگی
لطفا اجازه ندهید فنجانها شما را
به خود جذب نمایند
قهوه نوش جانتان!!
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله:
هرکس در هر روز صد مرتبه بگوید: لااله الااللهُ الملکُ الحقُّ المُبین(هیچ خدایی جز خدای یگانه شایسته پرستش نیست خدایی که مالک آسمانها و زمین است. خدایی که وجودش ثابت و پایدار و روشن و آشکار است) از فقر دنیا و وحشت قبر در امان است و مال و ثروت به او روی می آورد.
📚ثواب الاعمال/ثواب لااله اله الله/ح4
✨
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🌟✨
🌟✨
✨
🌟السلام علیک
✨یا امام الرئوف
💫دیوانه ترین حالت
🌼یک عشق زمانی ست
💫دلتنگ شوی
🌼 کار ز دست تو نیاید
✨اللهم ارزقنا حرم✨
✨ساعت ۸ به وقت عاشقی✨
✨
🌟✨
💫🌟✨https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامه نوشتن به امام زمان♥️ 🤔😭
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی...♥️
این لحظه نصیب همگی بشه ....🤲
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
#قسـمـت_نـهـم
-احسان دیگه. باباش کارخونه داره🏣
-اها اها اون تیره برقه😄 خوب چی؟؟
-فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست
-ندادی که بهش؟!
-نه...گفتم اول باهات مشورت کنم
-افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری😝
-ولی پسره خوبیه هاخوش به حالت
-خوش به حال مامانش
-ااااا ریحانه.چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی
-اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟!😒
-اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟!
-نه..خدافظ
بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور😤😒 (زیادم بی ریخت نبودا)
شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده..😰
دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم
تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد. که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه.🗣
سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم😣
یهو دیدم سمانه اومد تو.ریحانه پاشو بیا اونور
-من؟!چرا؟!😳
-بیا دیگه. حرفم نزن
باشه. باشه..الان میام.
وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن. زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم آقاسید همونجور که سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟!😌
نه. اوکیه همه چی..الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟!😒
که آقاسید گفت: بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید.
که سمانه پرید وسط حرفش:
نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم.
سید:لا اله الا الله...😤
زهرا:سمانه جان اصرار نکن
ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟
که سمانه سریع جواب داد هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن.
یه لحظه مکث کردم که آقاسید گفت: ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن .
دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..از اول گفتم که ایشون نمیتونن.
نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف آقاسید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد😡 و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد.😑
آب دهنمو قورت دادم و با اینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم قبول میکنم.✌️
سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:دیدین گفتم.😬
آقاسید بهم گفت: مطمئنید شما؟!کار سختی هستا.
تو چشماش👀 نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😤
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh