eitaa logo
کلبه ی آرامش خدایی ♥️
1.5هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
8.6هزار ویدیو
149 فایل
کلبه ی آرامش ...همان جایی ست که ترا بخدا میرساند♥️ 🍁هرکه منظور خود از غیر خدا میطلبد 🍁چون گدایی است که حاجت ز گدا میطلبد! 🍀معرفی زندگی با نشاط 🍀پاسخ به سوالات 🍀بیان مطالب ناب 🍀مهمترین هدف تبلیغ امام زمان ارواحنافداه میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت: چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته ام. حكيم گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت: پنج چیز است: - تا راست تمام نشده دروغ نگویم - تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم - تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. - تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. - تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم حكيم گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده ‌ https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
غروب و دلتنگی 💔 سلام امام زمانم♥️ آقای مهربانم ...! مدتی می‌شود که بهانه‌های مختلف.... پنجره ی روشنی را بر من بسته است... مثل همه ی اهل زمانه‌ام! آخر مردمان زمانه ی ما.... به بهانه ی زندگی پر ز نور....، در تاریکی سر می‌کنند...😔 به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم می‌دوزند.... به بهانه ی سیرابی، سراب‌ها از پس هم می‌گذرانند... و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه می‌زنند... و... بهانه پشت بهانه...🥺 گویی کسی نیست تا برخیزد و بی‌بهانه، سنگی از این دیوار غیبت برچیند....😭 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج🕊✨ 🌹https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ بانو بدان که.... تو هستی با چادرت.... پادشاه فرشته ها... عصمت الله.... ریحانه ی خلقت خدا.... هوای چادرت را زهراگونه داشته باش👌🌹 یازهرا♥️ 🌹https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🔹یکی پرسید: خوبی؟ منم با خنده گفتم: خیلی خوب! ولی چند قدم که برداشتم، یاد تو افتادم؛ امام زمانم♥️ یاد غربت و تنهاییت... چطور می‌تونم خوب باشم؟😔 اصلاً  الان کسی هست ازت بپرسه: حالت چطوره؟😭 یا مهدی ادرکنی♥️ 🌹https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوقت دیدن زیبایی های خدا ....🌹 سبحان الله♥️ https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
حرف حق 👌
پرسید زمن رفیق با تجربه‌ای اے ‌بَرلبِ تو زِ دوست‌ هر زمزمہ‌اے محبوبِ‌تو‌ کیست ؟ ‌بے‌تأمل‌ گفتم : سِیِد عَلـیِ حُسِینےِ خامنہ‌اے♥️ https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
که دیدم همون انگشتری💍 که زهرا خریده بود تو دستشه😐 نمیدونم چرا ولی بغضم😢 گرفته بود من اولش فقط دوست داشتم با آقاسید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟!😕 نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟! تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم میگفتم شاید این انگشتره💍 شبیهشه ولی نه..جعبه🎁 انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت دلم خیلییی شکسته بود💔 وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام😭 همینطوری بی اختیار میومد. به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه گفتم نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه.فقط میگفتم کمکم کن.😔 وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم📖 تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت😓 یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم -باشه ریحانه جان مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله اینبار دیگه نه فکر آقاسید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.😌 بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم: -سمانه؟! -جانم؟! -میخواستم بپرسم این آقاسید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟! ادامه دارد ... https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
-میخواستم بپرسم این آقاسید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟! -آره دیگه...زهرا دختر خاله آقاسیده -وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت..آخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن ولی به سمانه چیزی نگفتم😑 -چیزی شده ریحان؟! -نه...چیزی نیست -آخه از ظهر تو فکری -نه..چون آخرین روزه دلم گرفته😔 خلاصه سفر🚌 ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..که ازش پرسیدم: -سمانه؟! -جانم ؟! -اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟! -کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما😅 -نه بابا.من اصلا داداش ندارم که داشتمم به توی خل و چل نمیدادم😝 کلا میگم -اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم ثانیا آخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم. الان منظورت چیه شبیه تو؟! -مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه -ریحانه تو قلبت♥️ خیلی پاکه اینو جدی میگم. وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده👌 -کاش اینطوری بود که میگفتی😔 . -حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه😍 حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابشو میدی؟! -اصلا راهش نمیدادم تو خونه😆 -واااا...بی مزه من به این آقایی😒 -خدا نکشه تو رو دختر خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ... یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس📚 و جلسات آخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر آقاسید دروغ چرا... من عاشق آقاسید شده بودم عاشق مردونگی و غرورش😌 عاشقه.. اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد😇 احساس ارامش و امنیت داشتم همین بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم😫 چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر آقاسید. ادامه دارد ... https://eitaa.com/kulbeye_aramesh