eitaa logo
labbayk.ir
5.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
236 فایل
کانال رسمی لبیک آخرین اخبار و مطالب مرتبط با عمره و عتبات دانشگاهیان ارتباط با مدیر کانال: @labbayk_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
3.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️استوری مناسبتی،شب پنجم 🏴یاعبدالله ابن الحسن مدد @labbayk_ir
✔️قسمت پنجم 🏴نماز و قرائت قرآن را دوست دارم راوی گوید:هنگامی که حسین(ع) شتاب و حرص آنان را برای شروع جنگ دید و مشاهده فرمود که پند و اندرز و گفتگو با آنان سودی ندارد به برادرش عباس(ع) فرمود: «اگر می توانی آنان را امروز از جنگ با ما منصرف کنی این کار را انجام بده تا ما امشب را برای پروردگارمان نماز و نیایش کنیم چرا که خداوند می داند که من نماز و قرائت قرآنش را دوست می دارم.» راوی گوید:بنابراین عباس(ع) این را از آنان خواست.عمر بن سعد کمی درنگ کرد،عمر بن حجاج زبیدی به او گفت:«به خدا سوگند اگر آنان غیر عرب و ترک و دیلمی بودند و چنین خواسته ای داشتند بی درنگ می پذیرفتیم چه رسد به اینان که خاندان محمد(ص) هستند بنابراین این خواسته را پذیرفتند. @labbayk_ir
✔️اعلام جزئیات اعزام زائران ایرانی به سوریه از سوی رئیس سازمان حج و زیارت جزئیات متن @labbayk_ir
🕋سرپرست حجاج ایرانی: حج موفقی داشتیم/ سفر عمره ایرانی ها امسال آغاز می شود جزئیات متن @labbayk_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴شب ششم،حضرت قاسم بن الحسن(ع) میرسد نوبت خورشید شدن آهسته سپر غربت خورشید شدن آهسته نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته قمر حضرت خورشید شدن آهسته زودتر میرود آنکس که مهیا باشد مرد آنست که با سن کم آقا باشد آسمان چشم به این واقعه حیران دارد باز انگار که دریا تب طوفان دارد ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد پسر شیر جمل عزم به میدان دارد دل پریشان خزان بود بهارش آمد دستخط پدرش بود بکارش آمد میرود تا جگرش را به تماشا بکشد بین میدان هنرش را به تماشا بکشد.. تب مستی سرش را به تماشا بکشد باز رزم پدرش را به تماشا بکشد قصد کرده ست ببینند تجلایش را ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را.. خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش گر گرفتند همه از شرر سوختنش دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد باز لرزید عطش تاب و توانش را برد ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد بی رمق بود ازین فاصله باسر افتاد سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد عمه میگفت بخود جان برادر افتاد به زمین خورد به دور تن او جمع شدند گرگها برسر پیراهن او جمع شدند بدنش معبر سُم ها شده ای وای حسن کمرش از دو جهت تا شده ای وای حسن چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن عمو از سوز جگر داد زد، آه! ای پسرم.. من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟! @labbayk_ir
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴شب ششم،قاسم بن الحسن(ع) امام عاشقان عموجان تویی قاسم تو مور و سلیمان تویی من مجتبایم در دل لشکر الله اکبر الله اکبر @labbayk_ir
☑️صد و بیست و سومین شماره از نشریه مسک منتشر شد ⬇️در این شماره می خوانید: ▪️نفس هایی که عبادت است ▪️امام،روح عالم هستی ▪️روش اصلاح عیبهای همسر ▪️جهاد تولید علم ▪️صدقه ای برای سلامتی ▪️گلستان نظم و نثر ▪️چرا خوشبخت بودن مشکل است؟ @labbayk_ir
123 مسک.pdf
حجم: 2.83M
✔️پی دی اف نشریه مسک شماره ۱۲۳
✔️قسمت ششم 🏴به زودی به سوی ما می آیی راوی گوید:حسین(ع) روی زمین نشست و خوابش برد،سپس بیدار شد و فرمود:« خواهرم من اکنون جدم محمد(ص) و پدرم علی(ع) و مادرم فاطمه(س) و برادرم حسن(ع) را دیدم که می فرمودند:ای حسین تو به زودی به سوی ما می آیی. راوی گوید:زینب بر صورتش سیلی زد و فریاد برآورد. حسین(ع) به او فرمود:«آرام باش،کاری مکن که دشمن ما را سرزنش کند.خواهرم به شکیبایی خدا استوار و شکیبا باش ،همانا ساکنان آسمان ها می میرند و اهل زمین باقی نمی مانند و همه جنبندگان نابود می گردند.سپس فرمود:«خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب هنگامی که من کشته شدم بر مصیبت من گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن ناروا نگوئید. @labbayk_ir
🏴داد با یک جمله قاسم،درس عشق و انتظار جان فدای یارکردن از عسل شیرین تر است @labbayk_ir
🏴شب هفتم،حضرت علی اصغر(ع) مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد مهتاب را فلک به کف آفتاب داد چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحْم دید چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین آن گُل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد هم عندلیب سوخت و هم باغبان که خصم آبی به گُل نداد، ولی گُل به آب داد پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر اما به خنده باز تسلاّی باب داد او خنده کرد و عالم از این خنده گریه کرد نگرفت آب و آب به چشم سحاب داد اصغر به لای لای ندارد نیاز و تیر او را به خواب بُرد و به مَهد تُراب داد شاعر:علی انسانی @labbayk_ir