eitaa logo
🌍لبیک یا مهدی عج🌏
1.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
9.9هزار ویدیو
21 فایل
سلام برمهدی موعود‌(عج)،ودرود برشما منتظران ظهور🙏 خوش آمدید 🌹🌹🌹 ارتباط با ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف خدمت آیت الله خویی رسیدم و در آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتا پایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود. من درحالی که تعجب کرده و نگران حالشان بودم سوال کردم که آیا فکر نمی‌کنید با این وضعیت سر تا پا سیاه‌پوش در گرما، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!! فرمودند: فلانی من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء (ع) دارم. پرسیدم: چطور؟؟ فرمودند: پدرم، آسید علی‌اکبر از وعاظ معروف زمان خود بود. همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار می شد پس از دو سه ماه بارداری بچه‌اش سقط می شد و بچه‌دار نمی شدند. روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم می گوید:...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت (علیهم السلام) رها نکنید که اینها خاندان کرامت و بخششند و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ایشان جای دیگری نروید که این‌ها حلال مشکلاتند. پس از آنکه از منبر پائین می آید زنی به او می گوید شما که به ما سفارش می کنید تا برای گرفتن حوائج‌مان درب خانه اهلبیت و امام حسین برویم، چرا خودت از امام حسین(ع) نمیخواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟؟!! ایشان درحالی که به شدت ناراحت می شوند به خانه می رود. مادر بنده می پرسد: چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟ و ایشان قضیه را بازگو می کنند. مادرم می گوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما بچه‌دار شویم؟؟ پدرم می گوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟ مادرم در می گوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه محرم و صفر را برای امام حسین از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتا پا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار می شود و 7 ماه نیز از بارداری می‌گذرد و بچه اش سقط نمی‌شود. یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز می کند پس از سلام و احوال پرسی عرض می کند که من یک سوال دارم. پدرم که گمان می کند سوال او یک مساله علمی و یا فقهی باشد می گوید بپرس. اما در کمال ناباوری آن طلبه می پرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟ ایشان با تعجب می گوید بله، تو از کجا میدانی؟ باز می پرسد ایشان 7 ماهه باردارند؟؟ پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت می دهد. ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و .... ......... ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و می گوید: آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم صل را زیارت کردم. حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبر بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ می کنیم و او سالم می ماند و ما او را بزرگ می کنیم و او را فقیه و عالم در دین می‌گردانیم و به او شهرت می دهیم و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار. حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
در زمان خلافت حضرت علی (ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد و پس از چند روز نزد یک مسیحی پیدا شد. حضرت علی (ع) او را نزد قاضی برد و اقامه ی دعوی کرد که این زره از آن من است؛ نه آن را فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده‌ام و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام. قاضی به مسیحی گفت: خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می‌گویی؟ مسیحی گفت: این زره مال من است، در عین حال گفته ی مقام خلافت را نیز تکذیب نمی کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضی رو کرد به حضرت علی (ع) و گفت: تو مدعی هستی و این شخص منکر است؛ بنابراین بر تو است که بر مدعای خود شاهد بیاوری. حضرت علی (ع) خندید و گفت: قاضی راست می‌گوید؛ ولی من شاهدی ندارم. قاضی روی این اصل که مدعی، شاهدی ندارد به نفع مسیحی حکم داد و او هم زره را برداشت و رفت؛ ولی مرد مسیحی که خود بهتر میدانست زره مال چه کسی است، پس از آن که چند گامی برداشت وجدانش برآشفت شد و برگشت و گفت: این روش حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاء است و اقرار کرد که زره از آن امام علی (ع) است. طولی نکشید که او را دیدند در حالی که مسلمان شده بود و با شوق و ایمان زیر پرچم علی(ع) در جنگ نهروان می‌جنگید. سایه، پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا؟ آفتابی چون علی در سایه ی پیغمبر است! [1]: اشتباه قاضی این است که طبق علمش که علی (ع) را خلیفه ی رسول خدا (ص) و معصوم از گناه و اشتباه می‌داند (یا باید بداند)، عمل نکرده و از آن حضرت نیز مانند دیگران شاهد می‌طلبد. (شاید علت لبخند آن حضرت که در ادامه می‌خوانید همین بوده است. ) 📙داستان راستان / 22 - 21: به نقل از: بحار الأنوار 598/9: الامام علی صوت العدالة الانسانیة / 63. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💚💍💚💍💚 💍💚💍 💚💍 ⭕️خدا چند گناه را به سختي مي بخشد كه يكي از آنها آبرو بردن است. حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد كرد. روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی‌ها، جهنمی زبان هستند! فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. یک مشت مؤمن مقدس را می‌آورند جهنم به سبب اينكه آبرو مي برده اند! اسلام می‌خواهد آبروی فرد حفظ شود. ˝استاد فاطمی نیا ˝ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ⚜ حکایت‌های پندآموز⚜ ✨قضاوت پیر قبیله✨ ✍در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند. 👈پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید . ⚱پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد . ⁉️بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟ پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند. عیب‌مردم فاش‌کردن بدترین‌عیب‌هاست عیب‌گو اول‌کند بی‌پرده عیب خویش را 📚حکایت‌های معنوی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ️🌼جبران توی قیامت... ✍ بعضی وقتها خدا به بنده هاش توی همین دنیا پاداش کاراشون رو میده. می فرماید می خوام روز قیامت باهاش بی حساب باشم... اونجا حسابش رو میرسم...آخه این خیلی نامرد بود... آدم عاقل از خدا میخواد که پاداش رنج های دنیاییش رو، روز قیامت بده و توی این دنیا هم خدا از "کرم و رحمتش" بهش بده... پس از این به بعد مراقب باش یه موقع انتظار نداشته باشی که جواب خوبی هات رو حتماً توی دنیا ببینی! یه موقع نگی "بشکنه این دست که نمک نداره..." قرار ما بر این شد که از این به بعد هر خوبی کردی پاداشش رو توی قیامت بگیری... 🌸«وَ الآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبقی‌‌- و آخرت‌ بهتر و پاینده‌تر ‌است‌.» 📖سوره اعلی آیه ی 17 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍در زمـان سلیمان نبی پـرنده اى بـراى نوشیـدن آب به سمت بـرکه اى پرواز کرد، اما چند کودک را برسر برکه دید آنقـدر انتظار کشید تا کودکان از آن برکه متفرق شدند همینکه قصد رفتن سمت برکه‌ را کرد این بار مـردى را با محاسنی سفیـد و آراستـه دید که بـراى نوشیـدن آب به برکه آمد. پرنده به خود گفت کـه این مردى با وقار و نیکوست واز سوى او آزارى به من نمی رسد پس نزدیک شد، ولی آن‌مرد سنگى به سمت او پـرتاب کرد و چشـم پرنده نابینا شد. شکایت به‌ نزد سلیمان نبی بـرد. حضـرت سلیمـان مـرد را احضار کرد، محاکمه ومحکوم نمود و دستور به کور کردن چشمش داد پرنـده به حکم صادره اعتراض کرد و گفت چشم این‌مرد هیچ آزارى به من نرسانـده ، بلکه ریش او بـود که مرا فریب داد و گمان بردم که از سوى او ایمنم پس به عـدالت نـزدیک تر است اگر محـاسن او را بتـراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند ... امام باقر عليه السّلام فرمود: هر كس ظاهرش از باطنش بهتر باشد ترازوى اعمالش روز قيامت سبك گردد. 📚مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار ، ج 1 ص687 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✍شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝهمسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ: اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد. ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ. اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ. ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ!ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ...ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی دقت کن! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ پاداش یک گواهی ✍حضرت یوسف(علیه السلام) در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را می‌شناسی؟ یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد. یوسف(ع) گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباس‌های پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند. جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم می‌کنی؟ جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو که مخلوق هستی، بواسطه ی یک شهادت بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟! 📚پندهای جاویدان، ص٢٢٠ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
“طعم هدیه” روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است. ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⛔️ 🔹شخصی 30 سال صف اول نماز جماعت می‌ایستاد..و پشت سر پیشنمازی نماز می‌خواند؛یک شب آمد و دید صف اول جا نیست ‌‌... 👈🏻صف دوم ایستاد و متوجه شد که کمی ناراحت است ولی نه ناراحت اینکه ثواب صف اول را درک نکرده؛بلکه ناراحت است که چرا در انظار مردم در صف اول نایستاده است ... 🔸فهمید که ایستادنش در صف اول برای ریاکاری بوده است ... نماز 30 ساله اش را قضا کرد !!! 🍃 (ره)🍃 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروان سرایی شبی را ساکن شدند.در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند. شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروان سرای نیشابور بودند، در امان باشند. احمد بیچاره، 40 سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب شلوار خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام . راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروان سرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند . احمد گفت: من چنین نمی کنم. اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند . احمد ، نزد راهزنان رفته و گفت: 40 طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید... هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندیدو می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت ... راهزنان لباس های تمام اهل کاروان را گشتند و طلاهای شان را دزدیدند. به جز احمد بی چاره. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️زائر کربلا بود. دلش بی‌تاب دیدن امام غایب. کنار ضریح شش‌گوشه از خدا توفیق تشرف خواست. لحظه‌ای بعد،‌ سیّدی بزرگوار دید؛ ماه‌تر از ماه، خورشیدتر از خورشید. پرسید: شما؟! شنید: " مظلوم‌ترین فرد عالَم! " با خودش گفت: «شاید اشتباه شنیده‌ام؛ حتماً عالِم بزرگواری است، دل‌آزرده از قدرنشناسی مردم» به خودش که آمد، دیگر آن آقا را ندید. تازه فهمید دعایی كه زیر قبّه کرده بود مستجاب شده! 📚 شيفتگان حضرت مهدى (عج) جلد ۳، ص۱۶۰ خدایا با ظهور امام زمان بر غربت جانگدازش پایان ببخش... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•