eitaa logo
🌍لبیک یا مهدی عج🌏
1.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
9.9هزار ویدیو
21 فایل
سلام برمهدی موعود‌(عج)،ودرود برشما منتظران ظهور🙏 خوش آمدید 🌹🌹🌹 ارتباط با ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ راز موفقیت ✍مرد جوانی از سقراط پرسید: رمز موفقیت چیست؟ سقراط به مرد جوان گفت: صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیا. وقتی هر دو به رودخانه رسیدند، سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. بعد از اینکه وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید، سقراط سر مرد جوان را زیر آب برد و او را شگفت‌زده کرد. مرد تلاش می‌کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی‌تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد، محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد، کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: در آن وضعیت تنها چیزی که می‌خواستی چه بود؟ پسر جواب داد: هوا. سقراط گفت:این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را می‌خواستی در جست‌وجوی موفقیت هم باشی، به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021 🚩ماملت امام حسینیم🚩 ‏برای پیوستن به گروه واتساپ من، این پیوند را دنبال کنید: https://chat.whatsapp.com/GA7RqgXbt9B70a9xcgQGF9
✨﷽✨ ✅ آشنای بیگانه یا بیگانهٔ آشنا ✍پادشاهی دستور داد گوسفندی را سر بریدند و آن را کباب کردند.پادشاه به وزیر خود گفت:برو دوستان و نزدیکانت را بگو که بیایند، تا دور هم بنشینیم و این گوسفند را با هم بخوریم.وزیر لباس مبدلی پوشید و به میان جمعیت شهر رفت. فریاد زد:آی مردم! به فریادم برسید که خانه من آتش گرفته و داروندار زندگی‌ام در حال سوختن است.تعداد اندکی از مردم حاضر شدند که همراه وزیر بروند و در خاموش‌کردن آتش به او کمک کنند.وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ از آن‌ها پذیرایی شد. پادشاه از وزیر خود پرسید: چرا دوستان و نزدیکانت را دعوت نکردی!؟وزیر گفت: این‌ها دوستان ما هستند. کسانی که شما آن‌ها را دوست و خویشاوند می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم روی خانه آتش‌گرفته ما بریزند. 💢 بیگانه اگر وفا کند، خویشِ من است... ‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺 نشردهنده پست های باشیم🙏 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
✨﷽✨ ✅ آشنای بیگانه یا بیگانهٔ آشنا ✍پادشاهی دستور داد گوسفندی را سر بریدند و آن را کباب کردند.پادشاه به وزیر خود گفت:برو دوستان و نزدیکانت را بگو که بیایند، تا دور هم بنشینیم و این گوسفند را با هم بخوریم.وزیر لباس مبدلی پوشید و به میان جمعیت شهر رفت. فریاد زد:آی مردم! به فریادم برسید که خانه من آتش گرفته و داروندار زندگی‌ام در حال سوختن است.تعداد اندکی از مردم حاضر شدند که همراه وزیر بروند و در خاموش‌کردن آتش به او کمک کنند.وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ از آن‌ها پذیرایی شد. پادشاه از وزیر خود پرسید: چرا دوستان و نزدیکانت را دعوت نکردی!؟وزیر گفت: این‌ها دوستان ما هستند. کسانی که شما آن‌ها را دوست و خویشاوند می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم روی خانه آتش‌گرفته ما بریزند. 💢 بیگانه اگر وفا کند، خویشِ من است... ‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌎مرکز گروههای نفوذسیاسی📛وبصیرت انقلابی🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3587965022C526f837d0d🌍لبیک یامهدی (عج)🌎🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021 🚩ماملت امام حسینیم🚩 ‏برا https://chat.whatsapp.com/GA7RqgXbt9B70a9xcgQGF9
✨﷽✨ 🔴 زود قضاوت نکنیم ✍خانم معلمی تعریف می‌کرد که در مدرسه ابتدایی بودم. مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی برایشان گرفته شود. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم. پدرومادرها هم دعوت بودند. موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و به‌جای خواندن سرود، شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست‌وپا تکان می‌داد و خودش را عقب‌وجلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندند و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود به‌خاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم، پنبه شود. با خود گفتم: چرا این بچه این کار را می‌کند؟ چرا شرم نمی‌کند از رفتارش؟ اینکه قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود! رفتم روبه‌رویش و اشاراتی کردم. هیچی نمی‌فهمید. به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم. خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلی‌اش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چه‌کار کنم. اخراجش می‌کنم. مادر دختر‌ هم که نزدیک من بود، بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد. دخترک هم با تشویق مادر گرم‌تر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد، پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا این‌طوری کردی؟! چرا با رفقایت، سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست. برای مادرم این‌ کار را می‌کردم! گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست. چرا آن‌ها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! خواستم بکشمش پایین که گفت: خانم معلّم صبر کنید. بگذارید مادرم متوجه نشود، خودم توضیح می‌دهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من ناشنواست. چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان ناشنواهاست. همین که این حرف‌ها را زد، انگار مرا برق گرفت. دست خودم نبود. با صدای بلند گریستم و دختر را محکم بغل کردم و گفتم: آفرین دخترم! فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف‌زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند. نه‌تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند. از همه جالب‌تر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او تقدیم کرد. با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند. گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و برای مادرش جست‌وخیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند. ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅با تلاش در راه خدا، عمرت را زیاد کن ✍شیخ شهریار کازرونی، 120 سال به سلامت عمر کرد و در تمام طول عمر خود مریض نشد. روزی بر بسترِ بیماری برای دعا حاضر شد که بیمار، پسر دوست او بود. مریض گفت: ای شیخ! این انصاف است که تو 4٠ سال از من بزرگ‌تری ولی من از تو پیرتر و در شرف مرگم؟ عدالت خدا کجاست؟ شیخ گفت: عدالت خدا را زیر سؤال بردی و مرا خشمگین کردی. باید پاسخ تو را بدهم تا از دوست خود دفاع کرده باشم. 120 سالی که خداوند به من عمر عنایت کرده، بیش از 90 سالش را در راه او و عبادت و یادگیری علم و تربیت مردان دین و کمک به نیازمندان صرف کرده‌ام، ولی تو در این 60 سال، فقط برای خودت خوردی و خوابیدی و مال جمع کردی و لذت دنیا بردی. خدا ایام عمری را که در طاعت او برای او تلاش کنی بر عمر تو می‌افزاید. تو برای خود زندگی کردی ولی من برای او. می‌خواهی بین من و تو فرقی نباشد که بگویی آن‌گاه خدا عادل است؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ 🔴 خدايا چرا من؟ ✍«آرتور اشی» قهرمان افسانه‌ای تنيس ويمبلدون به‌خاطر خون آلوده‌ای که در جريان يک عمل جراحی در سال 1983 دريافت کرد، به بيماری ايدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه‌هايی از طرفدارانش دريافت کرد. يکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنين بيماری‌ای انتخاب كرد؟ او در جواب گفت: در دنيا 50ميليون کودک بازی تنيس را آغاز می‌کنند. 5ميليون نفر ياد می‌گيرند که چگونه تنيس بازی کنند. 500هزار نفر تنيس را در سطح حرفه‌ای ياد می‌گيرند. 50هزار نفر پا به مسابقات می‌گذارند. 5000 نفر سرشناس می‌شوند. 50 نفر به مسابقات ويمبلدون راه پيدا می‌کنند. چهار نفر به نيمه‌نهايی می‌رسند و دو نفر به فينال. آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم: خدایا چرا من؟ امروز که از اين بيماری رنج می‌کشم نيز نمی‌گويم: خدایا چرا من؟ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅ دوست داری مثل «آب» باشی یا «روغن»؟ ✍روزی عارفی نزد شاگردان خود، پیاله‌ای روغن کنجد با پیاله‌ای آب گذاشت. سپس پرسید: کدام‌یک به نظر شما با ارزش‌ترند؟ همه گفتند: آب، چون مایۀ حیات است. عارف روغن و آب را روی هم ریخت، آب پایین‌ رفت و روغن بالاتر ایستاد. دوباره پرسید: پس چرا روغن افضل است و بالاتر ایستاد؟! روغن رنج بسیار کشیده، رنج داس و فشار آسیاب را تحمل کرده تا متولد شده است؛ اما آب هرگز چنین سختی‌ای به‌ خود ندیده است. برای همین وقتی آب را در نزدیکی آتش قرار دهید تحمل حرارت و سختی ندارد، بخار شده و به هوا می‌رود. اما اگر روغن را در مجاورت آتش قرار دهید هرگز از آتش فرار نمی‌کند، بلکه می‌سوزد و همه‌جا را با نور خود روشن می‌کند. بدانید ارزش هر چیز به اندازۀ مقاومت او در برابر مشکلات و صبر اوست. در راه خدا چون روغن باید صبور باشید. ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ 🔴مراقب امضاهایمان باشیم ✍جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگس‌ها بر آن بنشینند. جوان هرچه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آنکه مگس‌ها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.عسل به قدری به مگس آلوده شده بود که کسی در شهر آن را نخرید. جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد. قاضی گفت: مقصر مگس‌ها هستند، مامور به مگس‌ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می‌نشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و هر جا مگس دیدی بکش.جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه هم‌دست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود را بگیرم. قاضی نوشته‌ای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان، دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان بی‌درنگ نوشته را از جیب خود درآورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺نشردهنده پست های باشیم🙏🌍لبیک یامهدی (عج)🌎🌸 @labeik_ya_mahdi🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ✍️ به کودک فال فروشی گفتم؛ ▫️ پسرم! چه می فروشی؟! ▫️ گفت؛ به کسانی که در امروزشان مانده اند ، فردا را می فروشم.‼️ 📌 حکایت امروز برخی از و و به اصطلاح نخبگانی است که هیچ بینش و برداشت صحیحی از امروزشان ندارند و با رویا و خیال و آرزوی ارسالی از سیرک های پر زرق و برق استعماری فردای خود را می جویند.! ♦️ اگر می دانستند؛ "نقشه_راه" بیگانگان برای ما 👈 اول"آینده مطلوب" یعنی نابودی انقلاب، 👈 دوم " آینده ممکن " یعنی انزوای جمهوری اسلامی است، که خود می گوید این دو "دست نیافتنی" است، 👈 لذا به "آینده محتمل" روی آورده و آن، کاهش سرعت پیشرفت کشور با درگیر کردن آن در داخل و منطقه و روزمرگی های زیانبارست. ♨️ چیزی که امروز "بی مدرک های" صاحب "" ما به خوبی دریافته اند ولی بعضی از "صاحبان مدرک" درک نمی کنند.!😏 ♨️ و پادوهای بی بصیرت و مزدوران بی مزد و مواجب دشمن شده‌اند.!😒 ♦️ آری؛ 🔹 دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست 🔹 جای چشم ابرو نگیرد،گرچه او بالاترست 🔹 شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند 🔹 پس چرا انگشت کوچک لایق انگشترست؟! 💠...فاعتبروا یا اولی الابصار ! گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺نشردهنده پست های باشیم🙏 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎🌸 @labeik_ya_mahdi 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
✨﷽✨ 🔴طمع، تمام دارایی‌ات را می‌برد ✍پیرمردی جوانِ طمع‌کار خویش را نصیحت می‌کرد. پیرمرد گفت: ای پسر! این بوتۀ آفتاب‌گردان را به‌دقت نگاه کن. چون طبقش سنگین است، کمرش خم شده و به‌زودی از کمر خواهد شکست. اگر هم نشکند، قادر به پُرکردن دانه‌های خود نخواهد بود. آن یکی آفتاب‌گردان را نگاه کن، چون طبقش سبک است، کمرش نخواهد شکست و دانه‌های خود پُر خواهد کرد. بدان که طمع نیز چنین است. انسان طمع‌کار هرگز چنین نیست آنچه را که طمع کرده است از دست دهد، بلکه هرچه را که دارد هم می‌بازد و کمرش می‌شکند؛ و طمع همۀ دارایی انسان را چون سیلاب می‌برد. ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• داستانهای زیبا📚 https://eitaa.com/joinchat/997654729C980c90263e ایتا👆 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 سروش👇 http://sapp.ir/dastanhayeziba
🌴 به درخت نگاه کن ◾️قبل از اینکه شاخه‌هایش زیبایی نور را لمس کند؛ ریشه‌هایش تاریکی را لمس کرده.! 🔆 گاه برای رسیدن به نور؛ باید از تاریکی‌ها گذر کرد... 📕 داستانهای زیبا👇👇👇📘 🌺🌸🌺🌸 @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🔅 ✍️ زباله‌های درون 🔹بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل می‌کند، برنخواهد خواست. 🔸تا زباله‌ها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار می‌دهد. 🔹زباله‌های درون نیز چنین است، باید آن‌ها را از وجود خود بزدایی. 🔸زباله‌هایی همچون منت، حسادت، حرص، تعصب، خشم، رقابت، مقایسه، تنفر و... 🔹مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق می‌دهد. ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮     @labeik_ya_mahdi ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯