فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📝«اف.ای.تی.اف (FATF) چیست؟»
🍃🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا 🙏
دلتنگ حرم
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
باورتون میشه چادرهای سه بعدی رو می دیم یک سوم قیمت بازار😱😱😱😱😱😱
بالاخره شارژ مجدد شد
👇👇👇👇☺️😊😀
☘تنوعی بی نظیر
🌹کیفیتی عالی
😳قیمت هایی باور نکردنی
📣📣همه در تولیدی حجاب ماه پوش
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/2621898762C4842ae9b38
♦️برای امام زمانم چه کنم؟
#هیچکس_به_من_نگفت 7⃣
که شما همیشه و در همه حالات به یاد ما هستی و اگر ما را رها کنی یا فراموش، دشمن درون و برون دمار از روزگار ما در می آورد. چقدر شاد می شوم وقتی یاد آن صحبت زیبای شما می افتم که فرمودی: « هرگز شما را از یاد نبرده ایم».(1)
مگر می شود که ارباب کریم نوکرانش را فراموش کند و به آنها توجه نداشته باشد.
اما شرم و خجالت آنگاه همنشین دائمی ما می شود که به یاد بیاوریم هرگز به یادت نبوده ایم و تمام خوشیها را بی حضور شما تجربه کرده ایم.
کسی به من نگفت که می شود با شما حرف زد، دردِ دل کرد و غصه ها را قصه وار گفت.
1- انا غیر مهملین لمراعاتکم و لاناسین لذکرکم. (احتجاج، ج2، ص589، به نقل از نگین آفرینش، ص84)
نمی دانستم که نوجوانان هم می توانند راه باریکه ای از نجوا با مولایشان، باز کنند و گاه گاهی، نوای خوش «یا بن الحسن» بر لب جاری سازند.
ای کاش از همان دوران نوجوانی می فهمیدم که به یادم هستی تا هرگز فراموشت نکنم.
اما حالا هم که به خود آمده ام و می خواهم همیشه به یادت باشم آنقدر خیالهای بی خود در دلم خانه کرده اند که...؛ اما نه، هرگز نا امید نمی شوم، چون یار و یاوری مثل شما دارم؛ امیدوارم نسیم یاری شما غبار خیالات و فراموشی را از قبلم پاک کند تا حضور شما صفای زندگیم شود.
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
♦️برای امام زمانم چه کنم؟
#هیچکس_به_من_نگفت 8⃣
که طولانی شدن غیبت شما، به خاطر نداشتن یار است (1) و من چقدر دیر دانستم که من هم می توانم یار شما باشم. اصلا در فکر من نمی گنجید که یاران تو از همین کرۀ خاکی و تعدادی از آنها از همین خاک پاک ایرانند.
اگر به من گفته بودند که یاران شما، منتظر شما هستند، گناه در زندگیشان راه ندارد و اخلاقشان ستودنی است،(2) هرگز گناه نمی کردم و با مادرم بسیار خوش اخلاق بودم، اما دیر فهمیدم و ندانسته سمت گناه رفتم و در جوانی و غرور بلوغ، دچار بداخلاقی هایی شدم.
اما می دانم حالا هم دیر نشده اگر شروع کنم قبولم می کنی و مهر خادمی بر پیشانیم می زنی که خادم تو، ارباب عالم است.
من حتی تعداد یاران شما را که بیشتر از 313 نفر هستند را نمی دانستم، اما وقتی شنیدم که به این تعداد محدود نمیشوند و دسته های بعدی هم در راه یاری شما، قیام میکنند، خوشحال شدم و امیدوار.
سالها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت سوم/ شب چهاردهم ...
⚜⚜⚜⚜🔰🔰🔰🔰⚜⚜⚜⚜
بسم الله الرحمن الرحیم
💢بزرگ روحانیون مسیحی چهره ای عبوس و گرفته دارد. او نزدیکترین فرد به قیصر است و زودتر از دیگران خود را به او می رساند قیصر با لبهایی که لرزه دارد و نگاهی که انگار بر سنگ خشم آورده تا آن را به بترکاند و فروپاشد چشم به او می دوزد.
بزرگ روحانیون در مقابل قیصر زانو زده و صلیبی را بر سینه خود رسم کرده و به کلامی آرام می گوید:
از این حادثه بدی و نافرجامی کار مشاهده می شود امید است که قیصر روم اکنون از جاری ساختن خطبه عقد منصرف شوند تا در کار این واقعه بی سابقه تحقیق نمایند.
قیصر که به گفتار روحانیون اعتقاد دارد این سخن را می پذیرد اما از سوی دیگر میل دارد تا به هر شکلی خاطره چنین شبی را در افکار و اندیشه میهمانان خود شیرین و دلنشین به یادگار گذارد؛ پس به کلامی که حیرت را در خود نهفته دارد می پرسد:
کدام یک از آن دو نفر را بر تخت نحوست شومی سوار میبینید عروس یا داماد را؟؟!!
بزرگ روحانیون سر پایین میاندازد و دقایقی به اندیشه مشغول می شود: عروس؟!
او که ریشه در چنان اصالت پاک و برجسته ای دارد؟؟!
نه... نه... بر او چگونه میتوان شک برد!
داماد؟!
مردی که وابسته به خانواده سلطنتی است و این امتیازی بزرگ برای او به حساب میآید اما با تمام شایستگی هایش این داماد شایسته چنان عروسی نیست.
بزرگ روحانیون وقتی سر بالا می آورد نیمنگاهی به داماد دارد قیصر روم نحسی داماد را باور میدارد. باید بر چنین نحوستی که پدیدار گشته است غالب آمد. مردی دیگر که شایستگی ازدواج با دختر یشوعا را دارد در ذهنها جستجو می شود و سرانجام یافته می شود:
برادر داماد؛ او هم برادرزاده دیگر قیصر است و ویژگیهای خاص خویش دارد.
شاید غفلتی شده باشد؛ ممکن است اشتباهی پدید آمده است. کسی چه میداند این برادر! او ممکن است شایسته عروس ما باشد.
قیصر روم، تحت تاثیر اندیشه های اطرافیان خویش چنین دستور میدهد:
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
- دست به کار شوید و همه چیز را بر جای خودش قرار دهید تا فرمان ما صادر شود.
خدمه و کارکنان تالار جشن کارهای عادی خود را رها ساخته و به بازسازی آنچه واژگون شده است میپردازند.
هنوز فرمان تازه قیصر راجع به داماد جدید در گوش روحانیون مسیحی جاری نگشته است که بار دیگر جنبش آغاز میشود.
تالار جشن این بار تکان شدید بر خود می بیند. دنیای پر هیاهو و شادمانی که یک بار دیگر میل آغاز دارد به بیابانی از وحشت و حیرت بدل میشود.
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
چراغ های عودسوز و شمعهای عطرآگین خاموش می شوند. فریاد ترس و گریز مهمانان در دود غلیظی که نفس ها را تنگ ساخته است، می پیچد. شعله مرده چراغ ها همچنان دود میکنند.
ظرف های غذا و جامهای نوشیدنی که در زیر دست و پای مردم افتاده است تعادل و حرکتی را اگر باشد، بر هم میزند.
چهره ها مشخص نیست. آنچه دیده می شود، تاریکی و سایه است که روی زمین بر هم می غلتند.
چه کسی را می توان محکوم دانست؟!
این پرسشی است که جان قیصر را به درد آورده است اما او هر چه بیشتر می اندیشد کمتر می یابد.
حادثه ای که پدید آمده است، کاملاً بی سابقه بوده و از میدان تجربه و دانش دانشمندان رومی بیرون می باشد. بر همین اساس است که نمیتوان فکر را بر کسی یا چیزی خاص، متمرکز ساخت...
اکنون، از آن واقعه هولناک ساعت ها میگذرد. ساعتی هم از رفتن مهمانان گذشته است. خدمه و کارکنان تالار جشن، خسته و سر در لاک خویش به کار جمعآوری و مرتب کردن چیزهایی مشغول هستند که بر زمین پخش و پلا گردیده است.
قیصر که همچنان سر به گریبان خویش دارد، افسرده و غمگین بر تخت خویش نشسته است. کسی را یارای آن نیست تا در چنین دقایق پرتشویشی، با او همدم شود و سخن گوید.
عروس، دختری خلیده در دگر گونی بیسابقهای که روح او را به یکباره تسخیر کرده است، به اتاق خویش پناه می برد و در تنهایی خود گم می شود و انتظار می برد تا خواب چه هنگام از راه فرا رسد.
⚜⚜⚜⚜⚜⚜
شب چهاردهم
چهارده شب میگذرد. از آن شبی که واقعه هولناک روی داد، زمین لرزید، تخت قیصر روم و میهمانان جشن عروسی واژگون شد و همه چیز به هم ریخت چهارده شب میگذرد.
دختر یشوعا در همان شبی که واقعه اتفاق افتاد خوابی عجیب دید:
عیسی با شمعون و تعدادی دیگر از حواریون ابتدا پیش او آمدند. آنگاه منبری به شفافی نور و از جنس ناب ترین و مصفاترین بلورها را در میان تالار جشن بر زمین نهادند.
دیوارها را از میان برداشته بودند
➖➖➖➖➖➖➖
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت چهارم/ شب چهاردهم ...
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
شمعون، با شگفتی و شادمانی فراوانی که بر چهره اش شکوفا گشته بود، پیوند با پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را پذیرفته بود.
سپس رسول گرامی مسلمانان، بر آن منبر بالا رفته و به رسم مسلمانان خطبه عقد خوانده بود.
شاهدان بر این عقد، مسیح و حواریّون او بودند...
اینها... اینها همه اش اعجازی است که صمیمیّت الهام و شکوه وحی را در خود دارد؛ امّا برای دختر یشوعا، به خواب و رویا در آمده بود.
اگر دل را بر صفا و صدق چنین رویای شادمانه ای می توان خوش داشت و به امید سرانجام زیبای آن نشست، اما بر این دختر هر شبی که بیشتر گذشته و می گذرد، طاقت و توان انتظار را کمتر می کند.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
چه شد!
آن واقعه عجیب و بی سابقه!
به دنبالش، آن خواب؛ رویای صادق!
چه شدند آنها؟!
دختر یشوعا، مهر دل به شویی سپرده است که تا کنون او را ندیده!
از همان شب که خواب عجیب را دید، چنین شده است. این «او» کیست که همه جانش را به خود مشغول داشته است!
این بی قراری را چه مشکل در خود پنهان ساخته است!
راز، راز آن خواب شگرف را دختر یشوعا در سینه ی خویش پنهان ساخته است.
ترس دارد؛ از نامحرمانی که خنجر شک و تردید بر حلقوم چنین رازهای مقدّسی می فشارند، تا تردید و دودلی و وهم پدید آورند، می ترسد.
◀️قیصر روم که دگرگونی و تغییر حالت این عروس نافرجام خویش را مشاهده کرده است، حکیمان و طبیبان حاذق را بر بالین او حاضر ساخته است:
-این شوریدگی و پریدگی رنگ دخترم از چیست؟
حکیمان و طبیبان، از پاسخ به پرسش قیصر درمانده می شوند.
-او را درمان کنید. بر بیماری او غلبه نمایید.
بر این تمنّای آمیخته به حیرت و هراس قیصر نیز، چاره ای از کسی بر نمی آید...
و چهارده شب است که از آن واقعه می گذرد.
در این مدت که دختر یشوعا بر بستر اندوه و بی قراری قرار دارد، قیصر روم از او خواسته است تا اگر آرزویی در دل دارد، برای او فراهم کند.
دختر یشوعا از جدّ خویش، چنین تمنایی را چشم داشته است:
-اگر از آن گروه اسیران مسلمان که در زندان ها هستند، زنجیر و قفل گشوده شود و آنان مورد بخشایش شما قرار گیرند، شاید که حضرت مسیح و مادرش مریم مرا شفا بخشند.
وقتی جمعی از مسلمانان زندانی از بند رها می شوند، دختر یشوعا اندکی غذا خورده و اظهار خوشی و سلامت می نماید؛ پس قیصر بر عطوفت و مهربانی خویش، نسبت به اسیران مسلمان می افزاید.
دختر یشوعا، هزاران بار، چشم و دلش بر آن خاطره ی پرشکوه از اشک و اندوه لبریز شده است.
آسمان دلش، اینک همچون کویری است که تشنه تشنه می باشد. ستاره ای باید ، تا در این دشت سرد و تاریک کویری پای گذارد. دعوتی باید باشد. از او که آن شب آمد و پرشکوه ترین و مقدّس ترین چهره های عالم را با خود داشت...
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، را اگر باز دوباره در خواب ببینم... او را طلب خواهم کرد... فرزندش ابومحمد حسن عسکری(علیه السلام) را... که دل به مهرش سپرده ام...
دختر یشوعا در لطافت و جاذبه ی این اندیشه هاست که سر بر بالین می گذارد.
🔹🔹🔹🔸🔸🔸🔹🔹🔹
شب چهاردهم است امشب.
این بار، مردان نمی آیند، هیچ کدام نیامده اند؛ اما یک زن هست، چهره اش عصمت و تقدّس مریم را نمایان می سازد!
عطر وجودش، باغی از گل های گوناگون و معطر را در چشم دل نمایان می سازد، باغی که ثمره ی تلاش و خونفشانی باغبانی چیره دست و برگزیده است!
گرداگرد اندامش، هاله ای از نور می باشد!
«تو کیستی ای زن! کی هستی! کی...؟!»
صدایی که نمی داند از آسمان است یا زمین، به گوش دختر یشوعا می رسد:
فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستم؛ مادر شوهر تو.
دختر یشوعا، چه بارانی در کویر دل خویش احساس می کند، وقتی این کلام را می شنود.
باران! باران لطیف و پاکیزه، برای شستن و زدودن تمام رنجا و غم های دل پریشانش.
میل دارد تا سخن بگوید و حرف بزند. کسی چه می داند که او در چه تب و تابی می سوزد. تبی مانوس و آشنا که داغی و گرمایش را می توان دوست داشت!
لب های دختر یشوعا، به سخن باز می شود:
«شکایت دارم! از ابو محمد شکایت دارم!...»
و دیگر که قادر نیست کلامی بر زبان آورد، می گرید.
اشک؛ اشک شوق و تمنّا را بریز تا جانت از سنگینی و فشار غم رها گردد.
برای کسی که هر قطره اشکش، حکایتگر صادق و بی منّت راز او می باشد، بهتر از گریستن چیزی نیست و باز هم می گرید...
فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، دختر یشوعا را به خود می آورد:
-تا هنگامی که در مذهب ترسایان هستی، فرزندم نزد تو نمی آید.
دختر یشوعا، به تمنّا می پرسد:
- چه باید بکنم؟!تو بگو که چه باید کرد، تا همان را انجام دهم.
➖➖➖➖➖➖➖
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت پنجم/ من دختر قیصرم ...
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
پیشوای دهم- امام هادی(علیه السلام)- «بشر انصاری» را به حضور می طلبد.
سابقه دوستی و وفاداری بشر به فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، موروثی و مستحکم بوده و بر اساس همین سابقه درخشان است که بشر، مورد اعتماد و رازدار امام هادی (علیه السلام) می باشد.
امام هادی(علیه السلام) وقتی بشر را به حضور می طلبد، به او می گوید:
-کاری بر عهده ات خواهم گذاشت، که انجام آن فضیلتی برای تو خواهد بود.
بشر که از شنیدن این خبر شادمان گشته است، وفاداری و اشتیاق خویش را برای خدمتگزاری به امام دهم، بار دیگر اظهار می دارد:
-مولایم! هر چه فرمایی، بر انجامش شتاب خواهم داشت.
⚜⚜⚜⚜⚜⚜
امام هادی(علیه السلام)، نامه ای مهر و موم شده همراه با کیسه پول که دویست و بیست سکه طلا در آن است، به بشر داده و می گوید:
-ای بشر! این کیسه پول زر و نامه را با خود بردار و به بغداد روانه شو. آنگاه که به این شهر رسیدی، بر ساحل فرات حاضر باش. فردا عصر، یک کشتی تجاری به بغداد خواهد آمد. در این کشتی، کنیزکانی هستند که برای فروش آورده شده اند. اکثر خریدارانی که آنجا هستند، از بنی عباس بوده و پول فراوانی را برای خرید با خود آورده اند.
تو مراقبت کن که یکی از فروشندگان کنیز، «عمر و بن یزید» نام دارد و دختری همراه او می باشد، که هرگاه بخواهند چهره اش را بر خریداران عرضه نمایند، او امتناع کرده و نمی گذارد کسی نقاب از چهره اش کنار زند، یا حتی صدایش را بشنود.
او دو جامه از حریر بر تن داشته و خزی به دوش دارد.
یکی از خریداران که شیفته نجابت و پاکدامنی او می شود، می گوید: «من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم.»
کنیز با لحنی استوار و جدّی می گوید: «مرا به تو رغبت و اشتیاقی نیست. اگر دارای ثروت و شکوه سلیمان پیغمبر هم باشی، نزد تو نخواهم آمد.»
امام دهم لحظه ای سکوت کرده و سپس ادامه می دهد:
-رفتار این دختر به گونه ای است که «عمروبن یزید» نمی تواند در برابرش تندخویی کرده و برای وادار ساختن او به اطاعت، دست به تازیانه ببرد. بنابراین، با شگفتی آمیخته به نگرانی به دختر می گوید: «چاره ای جز فروش تو نیست. اندکی اندیشه کن که کیستی، کنیزکی برای فروش!»
➖➖➖➖➖
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدهد این دل گواهی پیر ما ســـــیدعلی
پرچم از دست تو بر دستان مهدی میرسد
#ماه_رجب
#رهبرانه
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز جمعه روز زیارتی
🌸 حضرت ولیعصر(عج)
🎤استاد_فرهمند
#سلام_ودرود_برشهیدان
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi