eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
. حاجی برانداز فقط خودت😎 والا سالروز ورود امام خمینی ره مبارک🍫 بعد مولا علی علیه السلام شما مردی 😎❤️ ݪَبْݒَࢪ
. کجاست گوشه ی دنجی که چون نعلین خیال خام جهانی برون در ماند صائب تبریزی ݪَبْݒَࢪ
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه... لب پایینش را داخل دهانش برد و با لحن همیشگی اش وقتی که نامه های یواشکی محمودی و خانی را
. ادامه... رضا چراغی بلند میشود. قد بلندش جلوی نور آفتاب حیاط را میگیرد. الیاسی زنده بادی میگوید و پس سرش که حالا سایه است را میخاراند. رضا چراغی بعد از گفتن ستون می‌گوید: آقا بنظرم بیخیال شید. اصلا یعقوب گه خورد. من را می‌گفت. مرادی زر نزن نردبانی در سایه اش گفت. برگشت و در چشم هایم نگاه کرد: این راست بود!؟ +نه آقا زر بود. مرادی زیر لب فحشی داد: بخون. رضا چراغی نشست و پس کله ی غفار زاده زد: الدنگ دستمال که هست. نمال زیر میز. غفار زاده انگشتش را دوباره داخل دماغش برد. آب دهانم را قورت دادم. با خودم می‌گویم بگذار اگر مرادی از اینکه کسی را شبیه خودش می‌بیند آرام میگیرد. من این رامش را با مشتی حقیقت در دهانش بکوبم: از خواب که بیدار شدم مادرم با شوق به سمتم آمد: یعقوب مامان پنجره رو ببین. برف داشت می‌بارید. مادرم فنجان چای را روی سفره گذاشت درست جلوی پاهای پدرم. پدرم چای را خورد و دهانش سوخت. پنیر را لای نون بربری که مالید گوشی اش زنگ خورد و بلند شد. رفت داخل اتاق. صدای خنده اش اشک مادرم را در آورد. لقمه ی نون بربری و مربای مادرم در دستش میلرزید. دستش دیگرش به کمک اشک هایش رفت. چشم های مشکی اش را پاک کرد. روی گونه اش سرمه چکید. دسته ی چاقو را که در مشت فشردم مادرم گفت: حتی اگه داشت سر منو میبرید، مامان تو حرفی نزنی باشه؟ چشمی گفتم و بغض را با چای شیرین پایین دادم. مادرم بلند شد. داخل آشپزخانه شد و سر گاز رفت. کتری را برداشت. پدرم از اتاق بیرون آمد. رفت سمت مادرم درست کنار گاز تا آبی به صورتش بزند. مادرم گفت: حالش خوب بود؟ پدرم خفه شویی زیر لب گفت. مادرم جیغ کشید. پدرم استکانی من دیشب در آن دوغ خوردم را برداشت. روی گونه ی مادرم فرود آورد. بلند شدم و فریاد کشیدم . پدرم استکان را روی اپن انداخت. ته استکان سرمه ها را به خود گرفته بود. کنار پنجره رفتم و اشک هایم را پاک کردم. پدرم وقتی مادرم را زد برف بند آمد. تمام ݪَبْݒَࢪ 🗡️
حجاج شب بخیر.
قبل خواب یه شعر بزارم 😂 حالتونو خراب کنم
. چه شب ها از خدای خویش وصالش را طلب کردم خدا گفت او نمیخواهد دگر این ناله را بس کن
شبو غم هر دو بخیر 🍔
خب بگیرید بخوابید 😂
. تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است فاضل نظری ݪَبْݒَࢪ
+ مامان می‌خوام اتاقمو مشکی کنم.😎 - نبات بیار .🙂
+بابا می‌خوام اتاقمو مشکی کنم.😁 -چیکار؟🤔
بله😂