ݪَبْݒَࢪ
- امروز؛ . @labpar
وقتی رفتم گلفروشی در کمال ناباوری موجودی کارتم کم بود!
بهم هدیه دادنش(:
چیزی که قراره حال خوب کنه همین اتفاق های کوچیکه،
شادی دور نیست اعزه..
وقتی مشهد بودیم
توی مترو نشسته بودم و جدا از دخت داییام.
داشتم فکر میکردم
یه آبنبات چوبی دیدم.
به دختر مو خرگوشی گفتم: بده منم یه لیس بزنم.
زبونشو در آورد و زبون درازی کرد بهم.
قلبم شکست.
نه شوخی کردم 😂 قلبم نشکست
منم یه کاکائو از تو کیفم در آوردم و دادم بهش.
نتیجه اخلاقی: اگه کسی بهتون بدی کرد، بهش خوبی کنید و بزارید بفهمه مهربون بودن چه حسی داره.
ادامه ی خاطرم رو بگم بهتون
اره خلاصه کاکائو رو دادم بهش. از دستم کشید و آبنبات چوبیشو اوورد جلوی صورتم و دوباره زبون درازی کرد.
لبخند کوچیکی زدم.
ناگفته نماند تو دلم بهش فحشم دادم که انقدر میمون بود🐵😂😂😂
وقتی مترو ایستاد مادرش اومد و از جلوم رد شد. منم پامو گرفتم براش و دختره افتاد.
وقتی برگشت بهش گفتم: آآااااا آبنبات چوبیت کثیف شد. 😂🤣
گریه کنان رفت بیرون.
نتیجه اخلاقی دوم از این خاطره: اگه بهش خوبی کردید و باز جفتک انداخت به صلیب بکشیدش😇
#نتیجه_های_اخلاقی_من
@labpar
ݪَبْݒَࢪ
وقتی مشهد بودیم توی مترو نشسته بودم و جدا از دخت داییام. داشتم فکر میکردم یه آبنبات چوبی دیدم. به
کاش خاطره تعریف نکنی فاطمهههه😂💔
ݪَبْݒَࢪ
اوضاع بسیار پیچیده و درهم تنیده شده🗿💔.
غمباد گرفتم و با هیچکسم میل سخن نیست .