ݪَبْݒَࢪ
وقتی مشهد بودیم توی مترو نشسته بودم و جدا از دخت داییام. داشتم فکر میکردم یه آبنبات چوبی دیدم. به
کاش خاطره تعریف نکنی فاطمهههه😂💔
ݪَبْݒَࢪ
اوضاع بسیار پیچیده و درهم تنیده شده🗿💔.
غمباد گرفتم و با هیچکسم میل سخن نیست .
ݪَبْݒَࢪ
کتک میخوای؟
بیا از الان برنامه بچینیم نمایشگاه کتابو بریم تهران..
میل سخنم بیاد🥺📚.
قاشق
اینو از توی قاشقای زیاد هیات پیدا کردم(تو خونه خودمون، فکر نکنید از هیات بلندش کردم😂)
اگر به پرنده های روش دقت کنید پرهاتون میریزه😂
از ابتدای دسته ی قاشق که نگاه کنید، پرنده ی اول نه، پرنده ی دوم چشم نداره😐💔
و پرنده ی آخر رو که نگاه کنید در انتهای قاشق، میبینید که سرشو برگردونده و داره پشت سریاشو نگاه میکنه.😐💔
بین هر سر یه دونه قرار داره
انگار که اون پرنده آخریه دونه خودشو خورده و برگشته دونه ی پشت سریشم خورده.
و اصلا قیافش دارک و بده.😂😂😂
شبیه کلاغای توی فیلم ترسناکاست😂😶🌫
😂😂
شتتتتت
شاید اونی که اون آخره چشم اینی که کوره رو خورده😐💔
تا قاشقی دیگر قاشقاتون دارک😶🌫
@labpar