هدایت شده از رامـونا :)!'
صبحتون بخیر(:
درصورتی که ندیدمتون،
بعداز ظهر و شبتون هم بخیر
دیروز
صبح که برای نماز بابا بیدارم کردن دیگه خوابم نبرد. و در حال نوشتن روزنوشت دیشبش بودم. که پاک شد و اصلا اول صبحی...
بلند شدم . صبحانه را که خوردیم دیدم مامان و بابا آماده شده اند که بروند بیرون
مامان یک جا دعوت بود و بابا جایی کار داشت.
فریاد زدم: حجاج تا شما برید تو ماشین منم میام.
دیدم رفتند . و حالتشان جوری بود که خودت باید پیاده بری.
دوباره فریاد زدم: ریلی؟Really
از کلمه ی ناموسا چند روزیست استفاده نمیکنم چون مامان گفتن دیگه نگم😂
و مثلا من بچه ی حرف گوش کنی هستم.
خلاصه ظرف های صبحانه را شستم و قانون رفیقم مرتبه زنگ زد(یه بار زنگ زد😂)
حاضر شدم و به سمت پایگاه قدم برداشتم.
رفتم و رفتم و رفتم تا رسیدم سر خیابان.
از خیابان که میخواستم رد بشوم نزدیک بود به دعوت حق لبیک گویم و تعداد زیادی انسان بخاطر کشته شدن کراششون (یعنی من) داغدار شوند و زندگی دیگر برایشان معنایی پیدا نمیخواست بکند 😂
اما به حول قوه الهی اتوبوس را دیدم و ریلی گفتم!
از خیابان رد شدم و به سمت پایگاه رفتم
پله ها را پایین رفتم و دیدم همه ی برق ها خاموش است.
اینجا اگر کسه دیگری باشد در حالی که چشم هایش قلبی شده است میگوید: واییییی نکنه تولد گرفتن برام😍.
اما من گفتم: جنا حمله کردن😈😂😂
همین قدر شیک.
داخل رفتم و جهانبین را در تاریکی با نوری که در صورتش میزد دیدم .
گفتم کسی هست؟
و او گفت: اره عزیزم.
جهانبین از آن دسته ی خیلی خانوم است.
از آن مهربان ها که تا کسی را میبینند میگویند: سلام عزیزم و ....
البته من با هرکسی مانند خودش رفتار میکنم تا آنچه را که دوست دارد ببیند را نشانش بدهم😂
مثلا با جهانبین اینگونه سلام و احوال پرسی میکنم.
باهم دست میدهیم خیلی شیک و آرام و میگوییم سلام عزیزم و مرسی . تو خوبی خوشگل.
حالا با دیمن چگونه سلام و احوال پرسی میکنم: نوکرم. دست هایمان را از بالا به سمت هم پرتاب میکنیم و بزن قدشه خفنی صورت میگیرد.
بغل و گفتن دیمن.نیکلاوس😂
حالا با بقیه فرق دارد .
این یک مبحث جدا دارد که خیلی طول میکشد بگویم.
یک استفن هم داریم.
(دیمن استفن نیکولاس (این و بعدا توضیح میدم سر فرصت😎))
او محشر است . دختری آرام و اما مثل خودمان.
.
به اخرای روزنوشتا که میرسم میخوام زود تموم کنم .
خلاصه برقارفته بود . میخواستیم ترومن شو (نمایش ترومن) رو ببینیم.
با بازی جیم کری.
توصیه میشه ببینید و بعدش تحلیل و نقداشم بخونید.
خیلی خوب بود . برقا اومد .
در اتاقی دو در پنج مستطیلی با بروبچ فیلم را دیدیم.
آن هم با زحمات زینب و اذیت های من که این فیلم را قبلا دیده بودم😂
خلاصه خوب بود.
😒تموم
بچه که بودم
وقتی میرفتیم بهشت رضا یا بقیع
دوست داشتم روی قبر ها راه بروم.
مثل تمام بچه ها .
میخواستم دارکش کنم اما همین الان یه خاطره ی خنده دار یادم اومد 😂
نجف بودیم . با دوستای بابا رفته بودیم و سه تا خانواده بودیم.
توی یه موکب خانواده ها داشتن استراحت میکردن.
اون موقع ۱۲سالم بود و یه همبازی داشتم به نام علی. پسره عمو محمودی .
اون سه سال ازم کوچیک تر بود.
خلاصه استراحت برای ما معنایی نداشت.
و وادی السلام هم روبروی موکب بود.
من و علی رفتیم داخل وادی السلام.
قبر های اونجا رو اگر دیده باشین خیلی بلند و بزرگن. مثلا یه متر بالای زمین.
مثل یه مکعب مستطیل که روی زمین گذاشته باشی.
ما از روی این قبر میپریدیم روی قبر بعدی...
یه جا خسته شدیم نشستیم.
خیلی کیف میداد خداوکیلی.
علی بلند شد و از روی قبر بلندی که روش بودیم روی یکی دیگه پرید که کوچیک تر بود.
علی پرید و پر شد.😂😂
تصور کنید روی قبر رفت تو.
و علی هم تا کمر رفت توی قبر 😂😂😂
خیلی ترسیده بودیم . ترسیده بودیم الان کسی بیاد یقمون رو بگیره بگه پریدی رو استخونای مردمون😅
کمکش کردم و اومد بیرون و در رفتیم.
تا خوده موکب میدویدیم و میخندیدیم.
یادش بخیر .
هدایت شده از کانال حمید کثیری
#حسن_روحالامین باز هم یک شاهکار کشیده به نام #نجات_دختران ...
عجب که در جامعهای بدوی که دختران زنده به گور میشدند، #محمد_امین علت مبعوث شدن به پیامیریاش را چنین گفت:
إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ.
«به راستی که من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شدهام.»
عیدتون مبارک 🌹🌹
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
یکی از بچه های پایگاه: سلاااام
+سلااام
- شما کانال زدی!
+اره😁، به همه بگو توش عضو شن!😂
-باشه حتما. اشکال داره متناتو بذارم برای انشا؟😍
+😐💔😂نه بردار 😂