گفتم کسی هست؟
و او گفت: اره عزیزم.
جهانبین از آن دسته ی خیلی خانوم است.
از آن مهربان ها که تا کسی را میبینند میگویند: سلام عزیزم و ....
البته من با هرکسی مانند خودش رفتار میکنم تا آنچه را که دوست دارد ببیند را نشانش بدهم😂
مثلا با جهانبین اینگونه سلام و احوال پرسی میکنم.
باهم دست میدهیم خیلی شیک و آرام و میگوییم سلام عزیزم و مرسی . تو خوبی خوشگل.
حالا با دیمن چگونه سلام و احوال پرسی میکنم: نوکرم. دست هایمان را از بالا به سمت هم پرتاب میکنیم و بزن قدشه خفنی صورت میگیرد.
بغل و گفتن دیمن.نیکلاوس😂
حالا با بقیه فرق دارد .
این یک مبحث جدا دارد که خیلی طول میکشد بگویم.
یک استفن هم داریم.
(دیمن استفن نیکولاس (این و بعدا توضیح میدم سر فرصت😎))
او محشر است . دختری آرام و اما مثل خودمان.
.
به اخرای روزنوشتا که میرسم میخوام زود تموم کنم .
خلاصه برقارفته بود . میخواستیم ترومن شو (نمایش ترومن) رو ببینیم.
با بازی جیم کری.
توصیه میشه ببینید و بعدش تحلیل و نقداشم بخونید.
خیلی خوب بود . برقا اومد .
در اتاقی دو در پنج مستطیلی با بروبچ فیلم را دیدیم.
آن هم با زحمات زینب و اذیت های من که این فیلم را قبلا دیده بودم😂
خلاصه خوب بود.
😒تموم
بچه که بودم
وقتی میرفتیم بهشت رضا یا بقیع
دوست داشتم روی قبر ها راه بروم.
مثل تمام بچه ها .
میخواستم دارکش کنم اما همین الان یه خاطره ی خنده دار یادم اومد 😂
نجف بودیم . با دوستای بابا رفته بودیم و سه تا خانواده بودیم.
توی یه موکب خانواده ها داشتن استراحت میکردن.
اون موقع ۱۲سالم بود و یه همبازی داشتم به نام علی. پسره عمو محمودی .
اون سه سال ازم کوچیک تر بود.
خلاصه استراحت برای ما معنایی نداشت.
و وادی السلام هم روبروی موکب بود.
من و علی رفتیم داخل وادی السلام.
قبر های اونجا رو اگر دیده باشین خیلی بلند و بزرگن. مثلا یه متر بالای زمین.
مثل یه مکعب مستطیل که روی زمین گذاشته باشی.
ما از روی این قبر میپریدیم روی قبر بعدی...
یه جا خسته شدیم نشستیم.
خیلی کیف میداد خداوکیلی.
علی بلند شد و از روی قبر بلندی که روش بودیم روی یکی دیگه پرید که کوچیک تر بود.
علی پرید و پر شد.😂😂
تصور کنید روی قبر رفت تو.
و علی هم تا کمر رفت توی قبر 😂😂😂
خیلی ترسیده بودیم . ترسیده بودیم الان کسی بیاد یقمون رو بگیره بگه پریدی رو استخونای مردمون😅
کمکش کردم و اومد بیرون و در رفتیم.
تا خوده موکب میدویدیم و میخندیدیم.
یادش بخیر .
هدایت شده از کانال حمید کثیری
#حسن_روحالامین باز هم یک شاهکار کشیده به نام #نجات_دختران ...
عجب که در جامعهای بدوی که دختران زنده به گور میشدند، #محمد_امین علت مبعوث شدن به پیامیریاش را چنین گفت:
إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ.
«به راستی که من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شدهام.»
عیدتون مبارک 🌹🌹
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
یکی از بچه های پایگاه: سلاااام
+سلااام
- شما کانال زدی!
+اره😁، به همه بگو توش عضو شن!😂
-باشه حتما. اشکال داره متناتو بذارم برای انشا؟😍
+😐💔😂نه بردار 😂
😐 هزار پا.
مامان صدام کردن برم تو حیاط
مامان: بیا اینو ببین.
+وای چیه😍
مامان: هزار پا
-چی😱
همین الان پنج شیش تا خاطره یادم اومد یکیشو میگم.
😂😂😂
یه سری کوچولو بودم .
داشتم با هانیه دختر همسایه پایینی اسم فامیل بازی میکردم. تلفن خونه ی هانیه اینا زنگ خورد و رفت پایین .
من همین طور به پشتی تکیه داده بودم که احساس کردم چیزی بین دو پشتی داره تکون میخوره.
از گوشه ی چشم نگاه کردم فکر کردم گردوعه.
بعد چند ثانیه بعد از همون گوشه ی چشم دیدم گردو داره تکون میخوره 😂😂
کاملا سرم رو برگردوندم و کنارم رو نگاه کردم دیدم عججججببببب گردوییه😐💔
یه هزار پای بزرگ بود.
تا جیغ کشیدم مامان رو صدا کردم اون هم شروع به حرکت های تند کرد .
مامان اومدن و با کفگیر روحی (جنس کفگیر از روح بود 😂😂😂😈) زدن روش تا بمیره.
من هم همون موقع سریع با یه حرکت رفتم روی اپن و داشتم از ترس میمردم.
خلاصه که رنگ و روم پریده بوده انگار. و مامان انگشترشون رو انداختن توی آب و بهم آب طلا دادن 😎 بخاطر اون ترس و اضطرابی که بهم منتقل شده بود.
بعد از چند دقیقه هانیه اومده میگه چی شد .
و اون هزار پارو وقتی دید گفت .
آهان از اینا به گوش مائده ما هم چسبیده بود.
😐😐💔
دقت کردید😐 از اینا به گوش مائده ما هم چسبیده بود 😐😐😐😐
کاملا رله و ریلکس
اما من با اینکه همین رو دیدم دست و پام شل شد .😂
@labpar
ݪَبْݒَࢪ
😐 هزار پا. مامان صدام کردن برم تو حیاط مامان: بیا اینو ببین. +وای چیه😍 مامان: هزار پا -چی😱 همین ال
یبارم همین حانیه خونه من بود و هزارپا اومد رو پای مادربزرگ و ...جیغ و داد و...
با کلی وحشت با مگس کش تیکه تیکه ش کردم.
حانیه گفت چرااونجوری میکنی؟؟
خیلی ریلکس.
گفت آروم بردار بنداز بیرون دیگه
حالا تا چند دقیقه هنوز بدن من داشت میلرزید🙄