روزنوشت مختصر امروز
صبحانه
علی رو اوردم خونمون
علی رو نگه داشتم.
علی گریه کرد
علی رو بردم بیرون
و برگشتنی به سمت خونه مطمئن بودم مادر جان سر نمازن چون وقتی زنگ زدم باز نکردن.
همون جا جلوی در روی زمین نشستم و علی روی پام بود.
خوراکی هارو خوردیم و هرکی رد میشد یه نگاهه: اخی این دوتا بدبختو نگاه تو چشماشون بود.
تا اینکه بابا و مامان رسیدن و ...
رفتیم خونه .
عمامه ی بابا رو بستیم باهاشون
و ناهار
و الان😂
وااای دیدین بعضیا میان تو چت فحش بدن میگن کوف😐
به کوفت میگن کوف
وااااااای خداایااااااااااااااا منو بکش.
خب د لامصب یه ت بزاری ته اون کوف میمیری؟
با اون وقت اضافه ای که میاری با نذاشتن ت چیکار میکنی؟
اصلا چرا کوفت این همه فحش بهتر 😂😔
اه
ݪَبْݒَࢪ
رجی
چ عکسای خوبی داری از مرحوم
البته من ک قائل ب فوتش نیستم.
میگم رفته یه محله دیگه برا خودش زندگی تشکیل داده.