eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر حجاج باوفایی که میان جواب اینو میگن😁 شاعر در اینجا می فرماد: با وفا خواندمت از عمد که تغییر کنی گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن کاظم بهمنی. خلاصه که گاه در کانال نیاز است به تلقین کردن 😔😂 لینک ناشناسو میزارم https://harfeto.timefriend.net/... ایدیمم میزارم @Gladiator_81 یاعلی🍕
چای ایرانی! وای خدایا اصلا خوب نیست، اما سیزه دوست داره و وقتی میام خونه ی سیزه چای فقط ایرانیش. چرا بدم میاد؟ اولا چون دوست دارم😒😂 دوماً چون دیر دم میکشه و دیر رنگ میده و از اونجایی که آدم صبوری نیستم اذیت میشم😂 سوما چون از خورشت کرفس بدم میاد. چهارما دوست دارم خورش رو خورشت بنویسم پ.ن: صبر کردم سرد شد توش آب نریختم برای اینکه توهین به چای دوستا نشه😂
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه... بلند شدم روسری ام را پوشیدم و شنل مشکی ام را روی شانه هایم سنجاق زدم. پشت لوسیفر پریدم
. ادامه... در پناهگاه فقط سه نفر مانده بودند. لعیا، یحیی و یعقوب. فتحی روی صندلی نشست. کنار یعقوب ایستادم که حداقل بخاطر قد بلندش تا حالا باید خورده میشد. بشکنی از همان دور برایش زدم. نزدیک آمد: هی تو بشکن زدی الان ؟ ابروهایش را بالا پراند. لب هایم را روی هم فشار دادم: هی یعقوب، تو میدونی خالکوبیارو چه طوری رو بیاریم؟ یعقوب عینک آفتابی اش را در اورد: من یه زمانی شاگرد ویلساخ بودم. چشم هایم را که دید گفت: صبر کن‌. هی داری از کنجکاوی آب میری؛ ببین آتیش حلش می‌کنه. اونم بازوها فقط . با صدایی بلند به سمت بچه ها برگشتم: + وقت نداریم که یک ساعت سخنرانی کنم، میرم سر اصل مطلب. ۵نفر موندیم اما همینم غنیمته، یعقوب آتیش درست کن، باید خالکوبی های روح مون رو ببینیم. یعقوب شاخه ی درختی را در زمین فرو کرد. آتش از سرش زبانه کشید. چشم های مشکی اش حالا انگار دو گوی آتش بودند. فتحی لب گشود: اما اینکار... انگار قرار نبود حرفش را کامل بزند و اینبار یعقوب گفت: اینم از آتیش. لعیا روی صندلی نشست و پیراهن ساحلی اش را باد تکان داد: لعیا، رقاص مدرسه ی عرفان هستم. کنار یعقوب درست روبروی لعیا ایستادم. یعقوب چوب را روی بازوی لخت لعیا گذاشت. قطره های سرخ روی گونه اش سرازیر شد و بعد روی ساق پای سبزه اش چکید. خالکوبی هایش که نمایان شد همه خاکستری بود. +نسبتا بد! نه یعقوب؟ لعیا: یعنی قربانی هیولا نمیشم؟! یعقوب: امروز به اندازه ی کافی رقصیدی؟ یحیی تلو تلو خوران بطری نجسی اش را بالا کشید و روی صندلی ولو شد: یحیی ام یحیی. آتش که پوستش را درید بطری در مشتش هزار تکه شد . +قهوه ای یعنی متعادل ‌. فتحی سرش پایین بود. به یعقوب اشاره کردم پسر کور فتحی را روی صندلی بنشاند. یعقوب گردن پسر را در مشت فشرد و بلندش کرد. صدای ناله ی حلق لالش گوش های لوسیفر را خواباند. وقتی بازوی سفیدش به اتش سلام میکرد فتحی جلوی یعقوب پرید و دوتایی زمین خوردند. یعقوب اخم هایش را گره زد: آخه اینجا جای دل و رودست که میریزین زمین!؟ فتحی را از روی پاهایش به طرف دیگری پرت کرد. فتحی جیغی کشید که هیولا همان را تقلید میکند. چوب و آتش درست به بازوی فتحی چسبیده بود. صدایش در سوله ی تاریک پیچید. وگنور کرم های داخل دهانش را دور فتحی تف کرد تا جایی فرار نکند. لعیا عق زد. کرم های شیری رنگ آنقدر در هم پیچ و تاب می‌خوردند که صدای نجوایشان بلند میشد. خالکوبی های هویدا شده ی بازوی فتحی همه اش سیاه بود. چه کسی فکرش را میکرد که او روح سیاه را حمل کند؟ از آسمان نارنجی این زمین متنفرم . یعقوب: منم از کیک پرتغالی بدم میاد، هیولا شب میاد و از روی دکل میبرتش. آسمون آبی میشه. +تو حق نداری بری تو فکرم. دهان فتحی باز مانده بود. از چشم هایش مایع سفیدی بیرون میزد. پوستش دیگر گندمی نبود و داشت سیاه و سیاه تر میشد. GLADIATOR 🗡️ فروردین ۱۴۰۱ تمام @labpar
سوتی قرن: - قبول باشه خانم. من: عیدشماهم مبارک😐💔
چقدر قشنگ در مورد بابا بزرگش گفت. گفت بابا بزرگم به رحمت خدا رفته. منم گفتم آقا جون منم به رحمت خدا رفته. -عه چرا؟ + دیگه دیگه! -کجاش درد میکرد؟ +ریه هاش -بابا بزرگ منم دلش درد میکرد. لحظاتی رفت توی فکر و گفت : وقتی خوب شد برمیگرده؟ + دوست داری برگرده؟ سرشو تکون داد به نشونه ی مثبت. +دلت براش تنگ شده. -اره. + دل منم برای آقا جونم تنگ شده. - تو هم به رحمت خدا میری؟ +اره -مگه کجات درد میکنه؟ +هیچ جام -منم به رحمت خدا میرم؟ +کجات درد میکنه؟ -نمیدونم +خوبه. پس به رحمت خدا نمیری. @labpar
عیب از ماست که هر سال نمیبینیمت چشم بیمار شده تار شدن هم دارد... السلام و علیک یا امام مهدی قشنگمون❤️
ساعت ۱۰ و چهل و نه دقیقتون خوش
ݪَبْݒَࢪ
عکس ها، روایتگرن. - @labpar
عکس ها، روایتگرن😁😂. - @labpar
- فرق بین ظاهر و باطن شده یه عکس .