حس آدمی فرهیخته را دارم.
از آنها که انقدر کتاب خوانده اند که اگر یک برگه ی آ چار بهشان بدهند، از اسم کتاب هایی که تمامشان کرده اند آنقدری مینویسند تا برگه ی دیگری احتیاج شود.
اینکه میگویم ده بیست صفحه کتاب خواندم، نه این کتاب های بدردنخور یا علمی پلمی؛ نه.
از آن ها که چند جمله ی خاص ازِشان میتوانی بکشی بیرون.
از آن داستان هایی که با هر جمله اش میبینی و حس میکنی.
از آنها که اگر خلاق باشی فضا را بیشتر میسازی و انگار داری بازی اش میکنی.
بی که تکراری باشد یا خسته کننده.
کتاب خواندن جالب است😂😂
به قول استادم امروز اوردوز کردم با آن چند صفحه ای که خواندم.
انگار هرچه کتاب بخوانی
دستت پر میشود و میخواهد بنویسد.
البته که مغزت فرمان میدهد اما دستت مینویسد بالاخره.
نمیدانم شاید کوکایین کشیده ام.
شاید باید کمتر کتاب بخوانم😂😂😂
ݪَبْݒَࢪ
ماه نامه مدام. یک روایت از استاد احسان عبدی پور و یک داستان از استاد سید احمد بطحایی. که داستان، خی
.
داستانِ آقا، خانم میانسال و همینگوی در نا کجا آباد
روایتِ دیگر چاپ نمیشود.
البته داستان ها و روایات دیگری هم هست که من فرصت نکردم بخونم.
ولی خوندن این ماه نامه خالی از لطف نیست و قطعا جذابه.
همین الان داشتم میگفتم چقدر به خودم ظلم میکنم که کم کتاب میخونم.
بعد دیدم خوابم میاد.
اومدم بخوابم و دیدم خوابم نمیاد.
اینا از اثار کتابخوندن بیش از حده.
کتاب نخونید پس.😔