eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد فکر نکنه من سنی ام‌.
عکس ته دیگ اون شبم را بگذارم!؟
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از انباری و اتاق کناری
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک دقیقه زندگی در فلسطین
من اینطوری ام که آقا میخوای برات کار کنم؟ جذابش کن و بگذار صفر تا صدش با خودم باشد. کمک خواستم رجوع میکنم بهت؛ (مامان). لوبیا سبز ها را خیس کردم. بعد حیاط را شستم. لوبیا سبز ها را سه بار شستم و تمام. در این نیم ساعت کسی کار به کارم نداشت. حالا حالم خوب است. حتی موقع کار های دیگر هم. وقتی مامان وسط ظرف شستن می‌گوید تمیز بشور فاطمه. همان جا دوست دارم یک لیوان را در سر خودم خورد کنم‌. ولی خب سرم گناه دارد. کی حال دارد خون بشورد از روی فرش روشن اشپزخانه؟ مخصوصا مامان که خیلی هم حساس است. به من باشد که از شره کردن آن خون در میان ابروانم، چکه کردنش از موژه هایم و جمع شدنش پشت لب بالایم؛ ذوق میکنم. البته که قطعا ضعف هم هست. درد و سوزش. آن وقت که دستم با شیشه ی درِ حمام برید و خون بیرون جهید. خوشم آمد. اما برای لحظاتی. بلافاصله وقتی آن حجم از خون در جریان آب رسید به زیر دوش، خونابه بیشتر شد.‌ همان طور که دور چاه می‌چرخید و داخل می‌رفت، سرم را حس نمی‌کردم؛ کمرم را هم. دستم را محکم گرفته بودم. از خودم خوشم می آید. کم فیلم ندیده ام، تصور نکرده ام و آن جا داشتم زندگی اش میکردم. با این تفاوت که مثلا جان ویک تیر خورده بود و با منگنه زخمش را بخیه میزد. اما من دستم بریده بود و داشتم صرفا جلوی خون را می‌گرفتم. سریع تیشرتم را که به رنگ ویستیریا بود از رخت آویز برداشتم‌. گوشه اش را داخل مشتم که مشت نمیشد گرفتم و بقیه اش را دور مچم پیچیدم. مامان آمد داخل. و من اینجا نگران بودم. مشتی به شیشه زدم، در حال بازی با طاها بودم. نگران بودم که توی صورتش نریخته باشد. شیشه زخمش نکرده باشد. اما خداراشکر سالم بود. شیشه شکست و بدنم داغ شد. مامان کمکم کرد. همه جا خون نپاشیده بود اما ولش که میکردی میجهید. دوستش دارم. خونم را میگویم. داغ، روان و زلال. اما دلم بالا می‌آمد. همه ی اینها در پنج دقیقه کمتر جمع شد. مامان کمک کرد. دستانم می‌لرزید و انگشتان ظریف و کشیده ام پر از خون بود. بالا تر از بریدگی را گرفته بودم تا خون بند بیاید. سیزه که آمد تا دیدمش گریه ام گرفت. به مثابه نوزادی که زده اند پشت باسنش تا نفس بکشد. با سیزه رفتیم دکتر. گفت خداراشکر تاندون و این مزخرفات را نبریده است. سیزه پاسمانش کرد و چند روز بعد هم خوب شد. کجا بودم آن اول؟
همین حالا در کوچه مان پسر بچه ها دارند شعار خیبر خیبر یا صهیون را میدهند. حتم دارم نمیدانند قضیه اش چیست اما در انها نشسته است و از تمام وجود فریاد می‌زنند. حالا هم دارند با صدای بلند از اولیِ ملعون گرفته تا نتانیاهو را لعن می‌کنند. رحمت به شیری که خورده اند. یکی شان هم الان گفت سلامتی امام علی صلوات. و صلواتی که در کوچه طنین انداخت.
دوستان می‌خوام یه داستان بنویسم. دعا کنید خوب از آب در بیاد. زیاد باز نویسیش نکنم. یا لااقل حوصله ی باز نویسی داشته باشم. داستان خوب از آب در اومد همین جمع جهنم بهتون هات مذاب میدم، مهمون خودم.
😂😂
حالا دوستانی هم که در زمره ی ما نیستند هماهنگ میکنم مهدیمون تو بهشت بهتون ایس شراب بهشتی بده😌😂
به شرط اینکه داستانم با تمرکز و خوب از آب در بیاد.
وگرنه که از کانال لفت بدید اصلا.