ݪَبْݒَࢪ
یه بنده خدایی هم بود میگفت: که من باد میشم میرم تو موهات، برف میشم میرم تو گوشات.. خودتون دانلودش کن
نه دانلودش نکنید.
صدای طرف خوب نیست😂
بعدشم
چه معنی میده باد بشه بره تو موهاش؟؟؟؟
محرم، نامحرمی گفتن!
تازه یه جاش میگه دود میشم میرم تو ریت.
یکی نیست بگه تو اگه عاشق بودی دود نمیشدی بری تو ریش
چون دود ریه رو خراب میکنه😏
بعدشم طرف نامحرمه پس اگر دود هم بشه نامحرمه هنوز
ݪَبْݒَࢪ
نه دانلودش نکنید. صدای طرف خوب نیست😂 بعدشم چه معنی میده باد بشه بره تو موهاش؟؟؟؟ محرم، نامحرمی گفتن
تازه بعدشم میگفت "من بنز میشم میرم زیر پات" که دیگه اینجا نامحرم نیست😒😂.
ݪَبْݒَࢪ
تازه بعدشم میگفت "من بنز میشم میرم زیر پات" که دیگه اینجا نامحرم نیست😒😂.
بنظرم طرف با طرفی که هی چیز میز میشه براش اصلا صحبت نکنه. فرار کنه اصلا.
معلوم نیست طرف جنی چیزیه که میتونه انقدر چیز میز بشه.
جنا: داداش ما تهش گربه سیاه بشیم دیگه بنز و دود خیلی سخته.😐
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه مامان می آید. صورتش خیس است و چشم هایش قرمز شده است. میگویم: چرا گریه کردی مامان ؟ دایی
.
ادامه
خورشید که بالای درخت انار میرود باید کله برنجی، زن کله برنجی و دو تا جوجه ی ابی لعیا را بیرون بیاورم.
کله برنجی جوجه ها را نوک میزند.
همان طور پا لخت میروم سمت در.
کسی پشت در است. در را باز میکنم.
هستی است. در کاسه ی بین دست هایش شکلات ریخته است.
هستی را دوست دارم .
نه این را نباید بگویم .
مامان گفته است نباید بگویم .
چون بابا میگفت هانیه را دوست دارم.
هانیه زن دوم بابا است.
همان زنی که چشم هایش مثل مامان سبز نیست.
موهایش را طلایی کرده بود انگار که رویش طلا ریخته باشند.
مامان وقتی گریه میکند میگوید: خیانت کار.
دایی رضا هم پشت سرش میگوید: این کلمه کلیشه ای شده.
هستی با آن صدای خوبش میگوید: ظرفتونو آوردم.
کاش میشد لعیا برای اصغر مکانیک اینها باشد و هستی برای ما.
لعیا فقط جیغ میکشد، هستی لبخند میزند. میخندد.
چادر دارد مثل سفیدی ابرها.
در آن ظرف مامان آش داده بود برایشان ببرم.
باید بگویم بیشتر آش بپزد. تا هستی کاسه اش را بیاورد.
کاسه را میگیرم. سرم را نمیتوانم بالا بیاورم. او خیلی زیباست.
زیبا را از آقای اکبری یاد گرفته ام. آقای اکبری گفت پروانه ی زیبا. پروانه مثل هستی زیبا بود.
هستی میگوید: لعیا هست؟
+بله.
ثریا با آن قد بلندش هستی را صدا میزند.
ثریا عوضی است.
هستی میرود. چادرش زیر پایش گیر میکند و زمین میخورد. کاسه را زمین میگذارم و به سمتش میروم.
بلندش میکنم از روی زمین. چشم هایش پر از اشک شده. اشک های هستی هم مزه ی نمک میدهد؟
اشک هایش را پاک میکنم. اشک روی انگشتم را لیس میزنم. هستی میخندد.
ثریا از پشت یقه ام میگیرد و به سمت دیوار هلم میدهد.
ثریا ۱۴سالش است. هستی لبخند میزند به من.
ثریا که هولم داد یادم رفت مزه ی اشک هستی نمکی بود یا شکلاتی!
ادامه دارد...
#داستانک
@labpar
چشمها چیزی را میبینند که دوست دارند ،
نه چیزی که حقیقتاً هست و این ابتدای ویرانیست .
ݪَبْݒَࢪ
دور باش اما نزدیك؛ من از نزدیك بودن هاي دور میترسم❤️🩹:)
تو همان دوری هستی که از ما دور نیست؟|=