ݪَبْݒَࢪ
کاش همین الان میمیردم ولی نمیرفتم سر کلاس.
حالا ک بیدارشدی و محتوای فاخر تولید کردی ، دیگه خوابت میپره، این دعا رو بذار شب امتحان حداقل
چقدر استاد حسنینی مثل بلدرچین های سفید است.
تپلی و کوچولو.
با نمک است اما نمیشود با یک مَن عسل هم خوردش. تا سرت را بر میگردانی نگاهت میکند، به مثابه بلدرچینِ سفیدی که تا میخواهی دست بیاندازی زیرش، برمیگردد تا نوکت بزند.
البته دقیق نمیدانم بلدرچین های سفید نوک میزنند یا نه. بگذریم.
داشتم میگفتم تا گوشی دستت میگیری صدایت میزند: خب خانم صابری شما تحلیل فرمالیستی را بگو!
اینجاست که من حواسم نباشد هم رفقایم میرسانند بهم. خانم خوبیست. اما انگار که اسیر گرفته است.
ولی استاد فهمیده است که گوشی دستم بوده است.
استادانی که والد باشند، به دانشجو سر هر چیزی گیر میدهند.
حقشان است اینکه نخواهند کسی سر کلاسشان، هنگام صحبت هایشان کاری به غیر از گوش سپردن انجام دهد.
گوشی، حرف زدن، سر برگرداند، خودشان را قربانی قرار دادن.
گاهی وقت ها نگاهشان یا سرزنشی که در حرفشان ریز موج میزند به مثابه مسیحِ سیاه پوستیست که برای بار هزارم در صحنه ی تئاتر به صلیب کشیدنش.
آه استاد، ببخشید که سر ساعت هشت صبح باید در زاویه ی نود درجه روی صندلی بنشینیم و خمیازه ای که زیر کاممان قفل شده است را قورت دهیم.
من متاسفم بابت بیشعوری خودم.
از اینکه تمرکز کافی برای یک ریز گوش کردن درس را ندارم.
خمیازه را که به پایین راندی یا یواشکی با دهانی بسته کشیدی اش، چشمانت پر از اشک میشود.
دست ببری خیسی پلک هایت را بگیری، برمیگردد نگاهت میکند.
و اینجا دوست دارم بلند شوم و بگویم بر پدر هرچی نمایشنامست لعنت.
دوست دارم از کلاس بروم بیرون و روی مبلِ شل شده ای که تا بنشینی رویش تا شانه در آن فرو میروی، بنشینم. آنجا کمی به خمیازه ای که سرکوبش کردم فکر کنم و به خواب که دیگر قهر کرد و رفت.
دمش گرم که رفت، همیشه که نباید نازش را کشید. اصلا گورپدرش که رفت.
من خواب را میگویم ولی شما میتوانید فرد مورد نظرتان را جایگزینش کنید.
دیگر حرفی ندارم.
کاش کمی زود تر ولمان کند استاد.
این دختر های زشت که فکر میکنند پرنسس جهان اند دارند در سالن جیغ جیغ میکنند. کاش بروم و تو دهن تک تکشان بزنم. مزخرف های تیتیش مامانی.
@labpar
دیده ام افرادی را که درد قلبِ شکسته شان به بدنشان میزند.
و من حسش کرده ام. خیلی جالب است.
من تا قبل از ظهر نه کمرِ پر دردی داشتم و نه شانه هایم تیر میکشید.
چیزی مشخص نیست در ظاهرم. اما از درون دارم تکه تکه میشوم. انگار که کسی در درونم چنگالی در دست دارد و گوشت از استخوان جدا نمیشود.
@labpar